خلاصه داستان قسمت ۳۹۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۹۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۳۹۸ سریال ترکی خواهران و برادران
آیتن که اورهان با شوالو دید که با خنده در حال رفتن به خوه بودن بهم ریخته و به خانه میره سپس شروع کرده به جمع کردن وسایلش و به جانسو میگه باید بریم برو وسایلتو جمع کن جانسو میگه چیشده؟ او میگه که اورهان با شوال دیده و باید برن. پلیس مکان خاک کردن گوکان را پیدا کردن و میان سراغ یاسمین و آیبیکه و آنها را به کلانتری میبرن. اورهان و اوگولجان به دنبال اونا به کلانتری میرن. آیتن و جانسو هم از خونه بیرون رفتن و تو پارک نشستن. آیتن به نباهت زنگ میزنه اما میبینه او جواب نمیده و تو پارک میمونن، امین صاحب کار آیتن که دوست اورهان هم بوده اونارو میبینه و وقتی میفهمه جایی واسه موندن ندارن بهشون میگه من یه خونه دارم خالیه بیاین ببرمتون اونجا نمیتونم بزارم این موقع شب اینجا بمونین. پلیس ها سراغ برک و الیف میرن و بهشون میگن که باید بیان بیمارستان تا یه جسدو شناسایی کنن. آنها به اونجا میرن و با دیدن جنازه میگن که نه پدرمون نیست.
بعد از اینکه اونا متعلق بودن جسد به پدرشونو رد میکنن آیبیکه و یاسمین هم آزاد میشن. سوسن دوتا از دوستاش به استانبول و برای دیدن سوسن به خونه شون اومدن. آنها ازش میپرسن که چرا از عمر جدا شده؟ او میگه اصلا نمیخوام درباره اش حرف بزنم. عمر به دم در خانه میاد و با سوسن میخواد حرف بزنه سپس از سوسن میخواد واقعیتو بگه او میگه من نمیخوام زندگی سختی داشته باشم عمر میگه باشه هروقت دکتر شدم ازدواج میکنیم سپس ازش خواهش میکنه که جدا نشه و گریه میکنه که سوسن میگه نمیشه برو از اینجا دوست سوسن که پسره میاد دم در و میپرسه چیشده سوسن؟ عمر با دیدنش میگه نمیدونستم دوستت مهمونته سوسن جوری میگه که انگار اون دوست معمولی نیست عمر انگشتر در میاره و از اونجا میره. اوگولجان و اورهان از طریق جانسو میفهمن که خانه امین موندن اورهان میگه صبح میرم با آیتن حرف میرنم. صبح میره اونجا و حرف میزنه با آیتن که امین میاد و خریدهایی که کرده برای آیتن و دخترشو بهش میده اورهان عصبی میشه و در آخر میگه میای یا نه؟ آیتن میگه نه اورهان میگه به درک و میره. تو مدرسه عمر با دیدن سوسن میره کلاس که آیبیکه با سوسن حرف میزنه و میخواد دلیلشو بدونه سوسن میگه الان نمیخوام حرف بزنم و میره کتابخانه…