خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۴۱ سریال ترکی رامو
جهانگیر با رامو تو اتاق تنهان که رامو میبینه جلوش غذا میزاره رامو یاد حرفای کوکسال میوفته که بهش گفته بود جهانگیر یه میزی برای همه دشمناش قبل از کشتنشون میچینه اول از همه بهت خوب غذا میده بعد شروع میکنه به گفتن بزرگترین رازهاش بهت بعدم میکشتت فقط کاری نکن که تو اون موقعیت قرار بگیری و فقط یه راهه که میتونی انجام بدی اونم این که موقع رفتن به پایین اونم بکشی پایین با خودت. رامو به جهانگیر میگه میل ندارم نمیخورم جهانگیر میگه کمتر کسی حلوای خودشو میتونه بخوره سپس بهش میگه میخوام یه رازیو بگم که رامو پنهانی چنگالو برمیداره و میزاره تو جیبش و میگه بزار من بهت یه رازیو بگم همان موقع نهیر خواهر تانر به اونجا میاد و میگه بابا بیا مامان داره سیبلو میکشه! او با عجله میره که راموعه میره اما اول با محافظ های جلوی در درگیر میشه سپس پیش اونا میره. آیسل به طرف سیبل اسلحه گرفته و میگه این خیلی فرق کرده من مطمئنم پسرمو کشته! رامو میگه کار سیبل نبوده جهانگیر میگه چطور؟ رامو میگه چون تا روز قبلش با تانر داشتن نقشه مرگ منو میکشیدن و ایام اسب نشون میده به جهانگیر که سند این حرفشه جهانگیر تایید میکنه و از آیسل میخواد تا به اعصابش دیگه مسلط باشه.
فرمانده به اونجا میاد و با جهانگیر صحبت میکنه و میگه اومدم درباره تانر چندتا سوال کنم و با سیبل حرف بزنم اونجا رامو را میبینه و میگه چخبره رامو؟ تازگیا زیاد میبینمت! رامومیگه واسه عرض تسلیت اومده بودم الانم دارم میرم، جهانگیر حرص میخوره که کاری نمیتونه بکنه و رفتنشو نگاه میکنه. موقع رفتنش آدم های جهانگیر جلوشو میگیرن که نهیر با ماشین میاد و اونو از اونجا میبره تو راه رامو متوجه میشه تعقیبشون میکنن که سر راه پیاده میشه و میره. جهانگیر وقتی میفهمه نهیر بهش کمک کرده عصبی میشه و میگه از این به بعد نهیر بدون بادیگارد جایی نمیره سپس به یاقوز میسپاره بره سراغ رامو و به دوعو میسپاره با سیبل بره دوباره ویلا تا صحنه را بازسازی کنه. وهاب با کورشاد و بقیه جلسه گذاشته و میگه باید جهانگیر بمیره سپس با یاقوز حرف میزنه و میخواد با رامو قرار بزاره. رامو وقتی میبینه یاقوز با بقیه اومده میگه چخبره؟ وهاب میره جلو و بهش عکسی نشون میده از شبی که تانر مرده که رامو اونجاست رامو جا میخوره.
گاو بهش توضیح میده برادر کنکاپی که کشتیش مثل سایه دنبالت بود تا یه آتویی ازت بگیره واسه جهانگیر که این عکسو اون شب گرفت و فرداش اومده به من نشون داد ولی خوب این کارش احمقانه بود چون به مرگش خان شد سپس ازش میخواد جهانگیرو بکشه تا این عکس دست جهانگیر نیوفته. سیبل با دوعو تو ویلا هستن و سیبل هرچیزی که رامو بهش گفته بود میگه بهش. موقع برگشت سیبل به خانه، حسن با یه نقشه آنهارو بیهوش میکنه و سیبل را میدزده. سیبل وقتی به هوش میاد میبینه رامو کنارشه و خوشحال میشه که حسن میگه نمیدونم با چه عقلی به حرف این پسر گوش دادم تورو که باعث شدی ۳۰ سال واسه داداشم حبس ببرنو بدزدم، سیبل با ترس میگه چی؟ دزدیدی؟ رامو میگه نمیتونستم هرلحظه امکان داشت تورو بکشن چون یه نفر دیگه میدونه من شب مرگ تانر تو ویلا بودم اونجوری میفهمن تو هم دروغ گفتی. رامو میخواد بره که سیبل میگه من خیلی دوست داشتم فقط خواستم زنده بمونی رامو هم میگه منم میخوام فقط زنده بمونی و میره که سیبل گریه میکنه. دوعو میره پیش جهانگیر و خبر دزدیده شدن سیبل را میده جهانگیر عصبی میشه…..