ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۲۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
اسما از اتاق به سالن میاد و از امیر و جانر سراغ ییلدیز و زینب را میگیره اما میگن خبری نداریم اسما زنگ میزنه که میبینه تلفن هاشونو نبردن اونا استرس میگیرن. زنگ در خانه زده میشه که با باز کردن در زینب با لباس راحتی خواب به خانه میاد اونا از سر و وضع او جا میخورن که زینب میگه منو دیشب رفعت دزدید! اونا تعجب میکنن و میگن چی؟ اندر میگه نگو که امضاء کردی؟! زینب میگه کردم امضاء کردم زهره ترک شده بودم! اونا میگن پس ییلدیز کجاست؟ نکنه اونم دزدیدن! اسما میگه پس چرا اونو آزاد نکرده؟ زینب میگه من اونجا ییلدیزو ندیدم تنها بودم. اسما و زینب با ترس به خانه دوعان میرن. دوعان میگه چیشده اسما خانم؟ زینب میگه رفعت شوهر سابق من منو دزدیده بود دیشب و خواهرم ییلدیزم نیست! دوعان شوکه میشه. جانر و امیر میگن نکنه واقعا بلایی سرش اومده باشه! اندر میگه بزرگش نکنین اون فقط یه شوهر سارق زینبه! سپس به شرکت میره. دوعان با عصبانیت میگه یعنی شما الان مطمئنین که ییلدیز پیش اون مرتیکه ست؟ هلال میگه دوعان جان اگه هم همچین چیزی باشه بهتره بسپاریم دست پلیس دوعان اعتنایی نمیکنه و به مته میگه سریعا این مرتیکه رو پیدا میکنی سپس تو تراس میرن وبه مته میگه این مرتیکه رو جوری که کسی نفهمه میاری پیش من! نمیزارم به مادر دختر من صدمه ای بزنه! آیسل اینارو میشنوه و با خودش میگه وای آقا دوعان دوباره زد به سرش! اسما با هلال کل کل میکنه و بعد کومرو میاد ومیگه چیشده؟ هلال میگه هیچی ییلدیز گم شده کومرو میگه چی؟ یعنی چی؟ اسما با کلافگی میگه حالا باید دونه دونه واسه همتون توضیح بدم؟ کومرو میگه خوب نده! وقتی با هاندان در حال بیرون رفتن از خانه هستن کومرو میگه نکنه واقعا بلایی سرش اومده! هاندان میگه نه بابا حتما دوباره تو یه ماجرای جدید رفته سر و کله اش پیدا میشه.
اندر از جانر میپرسه که تو چیکار کردی؟ هدیه کومرو را دادی؟ جانر میگه نشد! اندر دلیلشو میپرسه که جانر میگه کومرو با اون پسره آلتای داشتن شام دونفره میخوردن و خیلی هم صمیمی بودن تازه بهش گردنبندم داد گفتم دیگه ندم اندر ازش میخواد تا بعدا حتما بهش بده جانر قبول میکنه سپس به طرف شرکت راهی میشه. کومرو سوار ماشین شده که به خودش میگه به نظرم برم مادر آلتای را سورپرایز کنم اینجوری واسه روحیه اش هم خوبه سپس به طرف یه شیرینی فروشی میره. کومرو وقتی به خانه مادر آلتای میرسه به خودش میگه چرا پرده ها کشیده شده! زن مریض چجوری رفته بیرون؟ و میخواد به داخل بره که یه نفر بهش زنگ میزنه و ازش میخواد تا سریعا پیشش بره. انگین به اتاق اندر میره که اندر به منشیش زنگ میزنه و میگه یه رستوران جا رزرو کن. مته به دوعان خبر میده که رفعت الان تو پرواز به سمت آمریکاست او حسابی حرص میخوره و با مته به جایگاهش میره. اونجا با افراد رفعت دعوا میکنه و میگه زن من کجاست؟ و یقه ی اونارو با عصبانیت میگیره و ازش میخوان تا راستشو بهش بگن یکی از اونا میگه متاسفم ولی بهمون خبر دادن که مرده. دوعان از کوره در میره و میگه زن من کجاست؟ تا اینجارو رو سرتون خراب نکردم بگین زن من کجاست؟ اون مرد میگه تو خونه کوهستانی برده بودنشون و دوعان ازشون میخواد سریعا اونو به اونجا ببرن. اندر و انگین به رستوران رفتن اونجا اندر یخورده تو خودشه که انگین میپرسه اتفاقی افتاده یا نه اندر ماجرای غیب شدن ییلدیز را میگه و ادامه میده که منتظر خبری از اونه. انگین بهش میگه حتما خیلی باهم نزدیکیم که بهم ریختی!
اندر میگه نمیدونم چجوریه ولی ما یه مدت از همدیگه متنفر بودیم و دشمن های همدیگه بودیم ولی خوب الان رابطمون خوبه سپس سعی میکنه نشون نده که به خاطر ییلدیز ناراحته و نگرانشه، یکدفعه تو فکر میره و تمام خاطراتی که با ییلدیز داره در تمام مواقعی که خودش پشت ییلدیز بوده یا ییلدیز پشت او را تو ذهنش مرور میکنه و بهم میریزه انگین متوجه حواس پرتیش میشه و حالشو میپرسه که اندر میگه خوبم بحثو عوض کنیم. دوعان تو مسیر رفتن به خانه کوهستانیه و مدام به خودش میگه توروخدا حالت خوب باشه همه ی اینا دروغ باشه! دوعان یاد تمام خاطراتش با ییلدیز میوفته و حسابی نگران حال ییلدیزه. سادایی به عجله به تراس میاد و به اسما و آیسل یه چیزی میگه و باهمدیگه با عجله میرن، هلال که تو سالن نشسته از اینکه دوعان بهم ریخت به خاطر ییلدیز و رفته دنبالش کلافه و عصبیه که از پنجره اونارو میبینه و با خودش میگه اینا با عجله کجا رفتن؟ هاندان به جمال میگه انگین اومد؟ جمال میگه نه با اندر خانم رفته رستوران غذا بخورن هاندان میگه بزار بخورن نمیدونن که آخرین خوشیشونه! سپس به جمال میگه دنبال منشی گشتی؟ او تایید میکنه و میگه بله بهتریناشو انتخاب کردم سپس هاندان ازشون سوالاتی میکنه که ببینه به درد کاری که میخواد بکنه میخوره یا نه سپس شخصی به نام ملودی را استخدام میکنه. دوعان به خانه کوهستانی میرسه که اوجا هم میگن مرده و کسی ندیدتش. یه نفر میگه انگاری موقع فرار کردن از دره پرتش کردن پایین دوعان ازشون میخواد تا اونو به همونجا ببرن. وقتی میرسه به مته میگه الان برم خونه چی بگم بهشون؟ سپس از مته میخواد اونجا بمونه و پیداش شد خبر بده و خودش به طرف خانه میره……