خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۴۳ سریال ترکی رامو
فیدان با گوشی سیبل به رامو زنگ میزنه و بهش میگه که سیبل داره میره رامو میگه آره امشب میره فیدان میگه نه اونجایی که تو فکر میکنی، رفت پیش جهانگیر گفت جام اونجاست دارم میرم رامو شوکه میشه و میگه چی؟ و از کشتن جهانگیر دست میکشه و سریعا میره سمت واحدی که سیبل اونجاست. سیبل به خاطر میاره که وقتی فیدان میخواست بکشتش بهش گفت من همه ی این کارارو برای نجات دادن رامو کردم که فقط زنده بمونه من خودم زنده زنده خودمو تو گور کردم! یاقوز همون لحظه به سیبل زنگ میزنه که بهش میگه تو دیگه تو خطر نیستی ولی رامو داره خودشو تو بد مخمصه ای میندازه آنها ازش میپرسن چیشده؟ که یاقوز میگه داره میره جهانگیرو بکشه سیبل برای اینکه جلوی رامو را بگیره نقشه ای میکشن و به فیدان میگه با گوشیش بهش زنگ بزنه و به دروغ بگه که سیبل داره میره پیش جهانگیر رامو وقتی ازش میپرسه چرا؟ فیدان با گریه بهش میگه چون خائنه رفت پیش جهانگیر رامو میگه نگفت چرا؟ فیدان میگه حتما واسه اینکه اون قدرت داره رفت تا عروس جهانگیر باشه! بعد از قطع تماس سیبل با گریه به جهانگیر زنگ میزنه و میگه که دارم میام خونه ادم های وهاب منو ول کردن تا جلوی رامو را با این کار بگیرن.
بعد از قطع تماس آنها همدیگرو بغل میکنن و شروع میکنن به گریه کردن. رامو به اونجا میرسه و از فیدان میپرسه یعنی چی؟ کجاست سیبل؟ فیدان میگه فراموشش کن رامو جان اون کلا از اول دنبال مقام و قدرت بود! رامو با ناراحتی میگه آخه من به خاطرش رفتم تو دل خطر! فیدان به خاطر وضعیت رامو بغض میکنه. جهانگیر باور نکرده و احساس میکنه این وسط یه چیزی میلنگه و تمام ماجراهارو برای خودش دوباره مرور میکنه. او قاب عکسی از خودش با کوکسال و دوعو میرینه و به یاد میاره که وقتی با دوعو به ملاقات کوکسال پدر دوعو رفته بود بهش گفته بود که یه پسری به اسم رامو برار بیاد حواست بهش باشه خیلی زبر و زرنگه کوکسال هم گفته بود خیالت راحت آب بندیش میکنم. سیبل به اونجا اومده که جهانگیر بهش خوش آمد میگه. وقتی به اتاقش میره مادر تانر دوباره سراغش میره و میگه همه چیزو واسم توضیح بده چجوری تو زنده ای و پس من مرده! سیبل میگه من برای آقا جهانگیر توضیح دادم! نهیر به اونجا رفته و از مادرش میخواد تا تموم کنه و دیگه کشش نده اگه تو پسرتو از دست دادی سیبل هم شوهرشو از دست داده منم داداشمو بزار ما هم عزاداریمونو بکنیم!
عبدیک با هم بازیش در حال گرما دادن به شمش هستن تا آب بشه که عفت میره باهاشون دعوا میکنه سپس رو به فیدان میگه با نریمان میخوایم عصر بریم لباس واسه فاتوش بگیریم تو هم بیا که فیدان. همش درگیره و میگه نه نمیام خودتون برین! نریمان و عفت با فاتوش رفتن تو یه مغازه خرید که یه لحظه میبینن فاتوش به طرف خیابان داره میره یه پسر نوجوان جلوشو میگیره و نمیزاره ماشین بزنه بهش عفت از اون پسر خیلی تشکر میکنه که اون پسر با اشاره یه نفر به عفت میگه ببخشید خانم و کیفشو میدزده و میره که عفت به نریمان میگه ولش کن فاتوشو نجات داد بزار واسه رفع بلا….