خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۶ سریال ترکی رامو
سلیمان پدربزرگ سیبل و نجو به خانه انها رسیده که بهش خوش آمد میگن. رامو با عمه اش صحبت میکنه و میگه یاقوز اومده و جنسارو میخواد و باهمدیگه کمی صحبت میکنن. پدربزرگ سیبل اونارو سرزنش میکنه که چجوری به این وضع افتادین حنیف به سیبل میگه اگه تو امروز جلوم نبودیاون مرتیکه و محله اش را با خاک یکی کرده بودم! و باهمدیگه کل کل میکنن که پدربزرگشون میگه بس کنین دیگه من اینجام من میگم چجوری پیش برین. بز در حال صحبت کردن با رامو هستش و میخواد ماجرای فاتوش را بهش بگه و ازش او را خواستگاری کنه که گوشی رامو زنگ میخوره و میگه یه لحظه صبر کن. او جواب میده که میبینه سلیمانه، او به رامو میگه فردا مراسم تشییع جنازه پدر نجوست میخوام بزاری بیاد به عنوان پسرش تو مراسم باشه قول میدم برمیگرده و هیچ حمله ای از طرف ما صورت نمیگیره! رامو فقط به حرفاش گوش میده. فاتوش به سر و وضعش میرسه و میخواد بره پیش بز که عمه اش اونو میبینه و میگه کجا میری؟ او میگه هیچی میرم یه سر به رامو بزنم عمه اش میگه واسه رامو آرایش کردی؟ سپس دستشو میگیره و به داخل اتاق میبره. او بهش میگه من میدونم بین تو و بز یه چیزهایی هست!
اگه کسی چیزیم نگه بوی عشقتون همه جارو برداشته! فاتوش زیربار نمیره که عمه اش میگه خودم دیدمتون! سپس بعد از کمی حرف زدن میگه نشدنیه نمیشه! الان نگو فاتوش میگه یعنی چی؟ من خسته شدم دیگه من میترسم میخوام برم به داداشم همه چیزو بگم عمه اش میگه تو این اوضاع محله میخوای ذهنشو بیشتر مشغول کنی! فاتوش ازش میخواد. هاشو بهم نریزه بالاخره باید بگه هرچی سریعتر بهتر عمه اش میگه قبل از اینکه به ازدواج با بز فکر کنی باید به این فکر کنی که میتونی با ترس و استرس و دلهره ازدواج کنی؟ هرسری که میره و میاد باید به این فکر کنی که شاید نیاد دیگه! رامو نجو را برداشته و سر قرار با سیبل رفته. سیبل با رامو دوباره دعوا میکنه و در آخر میگه بالاخر همه روزی همدیگرو دوباره میبینیم اون موقع مطمئن باش یا من یا تو میمیریم و با نجو میره. سه سال قبل، وقتی رامو دنبال سیبل رفته بود او خوابش برده بود که وقتی میرسه جلوی در خونشون بیدارش میکنه که سیبل میگه چرا زودتر بیدارم نکردی؟ رامو میگه دلم نیومد بیدارت کنم و دستشو میگیره که سیبل دستشو سریعا در میاره و از ماشین پیاده میشه.
چنگیز پدر سیبل او را در آغوش میگیره و از دیدنش حسابی خوشحاله. او به رامو میگه تو دختر منو نجات دادی سیبل با ارزش ترین سرمایه منه هرچی میخوای بگو واست فراهم بشه رامو میگه چیزی نمیخوام آقا وظیفه ام بود چنگیز میخنده و به سلیمان پدرش میگه شنیدی چی گفت؟ زمان حال، فردای آن روز رامو با یاقوز قرار گذاشته و جای جنس ها و اسلحه هارو بهش نشون میده یاقوز میگه خوبه سپس رامو بهش میگه میخوام آقا جهانگیرو ببینم میشه؟ یاقوز تایید میکنه که همان موقع دوتا از آدم هاش دستاشو میگیرن و یه نفر با طناب از پشت دور گردن رامو میندازه و میخواد خفه اش کنه سپس در سوله را میبندن…..