خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۸ سریال ترکی رامو
سه سال قبل، رامو که سیبل را از تو کلوب شبانه جمع کرده بود به خاطر خوردن نوشیدنی زیاد نمیتونه رو پاش وایسه و سوار ماشینش میکنه و از اونجا میبرتش. رامو سیبل را به پاتوق همیشگیش میبره تا بهش قهوه بده و حالش خوب بشه سپس اونجا باهمدیگه صحبت و درد و دل میکنن سپس از حس و حالش میگه و ازش میپرسه به نظرت تو جرأت اینو داری که دوست پسر من بشی؟ رامو میگه تو خودت دل و جرأتمو میدونی اما سیبل میگه اینجوری نمیشه باید بهم اثبات کنی اگه جرأت داری پس منو ببوس، رامو میخواد ببوستش که حنیف بهش زنگ میزنه که باید به یه آدرس بره چون چنگیز تیر خورده. زمان حال سیبل تو آشپزخانه نشسته که نجو پیشش رفته و باهم سر اینکه چرا اونجا باباشو ول کرده و رفته تا جونشو نجات بده کل کل میکنن مادرشون میاد اونجا و ازشون میخواد بس کنن و جداشون میکنه. رامو و یاقوز پیش کبابی عمو دوردو میرن و اونجا باهم صحبت میکنن. اونجا یاقوز بهش میگه از این به بعد با آلپتای کار میکنی درسته یکم اخلاقای بدی داره ولی کارش درسته سپس باهم درباره اش کمی حرف میزنن که عمو دوردو میاد و ضامن دل و جرأت رامو میشه آنها از اونجا میرن که رامو ازش گلگی میکنه که چرا ضامنم شدین! اینجوری به خطر افتادین!
فاتوش تو پشت بوم وایساده و گریه میکنه که رامو میره پیشش و میگه تو هنوز نخوابیدی؟ فاتوش با گریه ازش گلگی میکنه که چرا همچین بلایی سرش میخواد بیاره چرا اونو میخواد فدا کنه! رامو میگه چرا زودتر نیومدین بهم بگین شاید تا الان ازدواج کرده بودین و این اتفاق سر من نمیافتاد! فاتوش میگه سر تو نه، سر من افتاده! من! فاتوش میگه من هنوز نتونستم به بز بگم اون خبر نداره اصلا نمیتونم که بگم! سپس بعد از کمی حرف زدن باهاش میگه اینو بدون من به اندازه تو قوی نیستم و از اونجا میره. بز به ملاقات مادرش که تو زندانه میره، مادرش از فاتوش سوال میکنه و بز میگه که حالش خوبه کلی سلام رسوند آنها باهم درباره اتفاقی که افتاده حرف میزنن مادرش میگه درست میشه پسرم راضی میشه رامو، جلوی عشق کسی نمیتونه وایسه سپس ملاقات تموم میشه و بز میره. رامو پیش سلیمان میره که او بهش داماد میگه رامو میگه هنوز داماد نشدم زوده! آنجا سلیمان در یه سوله را باز میکنه که رامو با دیدن دستگاهی که پدرش باهاش کشته شده برمیگرده و میخواد اسلحه اش را دربیاره که خودشو کنترل میکنه.
سلیمان میگه یادم اومد تو کی ولی باید بگم من باباتو نکشتم جلاد این کارو کرد سپس بعد از کمی حرف زدن سمتش اسلحه میگیره و میگه حالا یه دلیل بیا که من نکشمت! رامو میگه شما سالهای ساله که از رئیستون سرپیچی نکردین پس الانم نمیکنین سلیمان میگه درست گفتی جوابو سپس اسلحه را پایین میره و از اونجا به یه جای دیگه میرن. سلیمان و رامو منتظر سیبل هستن و وقتی سیبل میاد سلیمان بهش میگه که باید باهم ازدواج کنین سیبل خنده حرصی میکنه و میگه شوخیتون گرفه؟ و با عصبانیت از اونجا میره او پشت رول حالش بد میشه و به زور ماشینو نگه میداره جوری که نزدیک بود تصادف کنه رامو او را که حسابی ترسیده بغل کرده و میگه چیزی نیست اما سیبل وقتی به خودش میاد میخواد تا ازش دور بشه و با حرص میگه فکر کردی من با تو ازدواج میکنم؟ کور خوندی قاتل! رامو چشماش پر از اشک میشه و میره. بز به آدانا برگشته…..