خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی گناه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی گناه از نظرتان می گذرد. در این سریال عاشقانه و رازآلود؛ شاهد رفت و برگشت هایی به تاریخ و دهه ۶۰ هستیم و این یکی از جذابیت های داستانی سریال است.

قسمت دوازدهم سریال بی گناه

گذشته
بهمن سر خاک داداش بهرامش رفته که ابریشم به کنارش میره و میگه چرا تنهایی اومدی این جا که او میگه تو می خوای زن داداش رشید بشی و من و تنها بذاری ولی ابریشم بغلش می کنه و بهش قول میده همیشه کنارش بمونه و هر جا که رفت با خودش ببرتش.ش
حال
ابریشم حالش خوش نیست و رو به استاد میگه یه غمی رو دلمه که نمی دونم چیکارش کنم و بغض داره از طرفی دیگر هم استاد میگه همیشه دو تا ترس داشتم، اولیش این که بهمن بزرگ و شکسته شده ولی هنوزم بهمنه، دومیش هم ترس از دست دادن تو بود و می خوابد.
سارینا پیش مهتاب رفته، مهتاب هم به عطا پیام داده و میگه سارینا پیش منه فقط به کسی چیزی نگید، عطا هم به سینا اطلاع میده که سارینا پیدا شده ولی حرفی با پروین نمی زنه.
سینا و پروین حسابی با هم حرف می زنند و سینا میگه ما یه خانواده جمعا ۱۵۰ ساله ایم ولی هیچ وقت دو دقیقه نمی تونیم با هم خوب حرف بزنیم.
سارینا پیش ناهید و مهتاب نشسته، باهاشون شام می خورد و درباره ی پدر مهتاب سوال می پرسه که ناهید میگه یه روز وسایلشو جمع کرد و رفت، دیگه هم نیومد.
سهراب داخل حیاط قلیون می کشه، عمو بهمن هم به کنارش میره و با هم حرف می زنند، بهمن درباره منوچهر از او سوال می پرسه و او میگه بهمن همیشه می خواست قبل از فروغ بمیرم، به آرزوشم رسید…
عطا داخل ماشین خوابیده است که مهتاب به سمتش میره و او را بیدار می کند، عطا سراغ سارینا را ازش می گیرد که او میگه موند پیش ناهید جون، فکر کنید یه هفته رفته مسافرت و با هم به سمت گالری می روند.
سارینا به ناهید جون کمک می کنه تا حاضر شه و کلی عکس ازش می گیره و درباره مامان ابریشمش با هم حرف می زنند و قیافه ناهید جون تو خودش میره.
یلدا به خانه استاد کثرتی رفته که دختر بچه ای را آن جا می بیند و می فهمه که او از شاگردان استاده، یلدا گوشی اش را به استاد می دهد و استاد هم او را برای خوردن نهار به داخل دعوت می کند و بعد با نورا شاگردش دو تایی نقاشی یلدا را می کشند.
بهمن و ابریشم با هم سر خاک بهرام رفته اند، بهمن حرف ازدواجش با فروغ را به میان می کشد که ابریشم میگه لطفا دوباره شروع نکنید تا مجبور شیم باز از هم دور بشیم.
سینا به کافه خاله اش رفته و بعد از کل کل با تارا به کنار یلدا میره و درباره دعوای مادر و پدرش حرف می زنه و بعد از عشقش نسبت به کیانا حرف می زنه، یلدا هم کلی قربون صدقه اش میره و میگه لازم شد ببینمش.
سینا درباره رابطه اش با کیانا و علاقه او به کاسکت میگه که یلدا میگه بهتره بهش نشونش بدی و باش حرف بزنی تا بفهمی اون همون حس تو رو داره یا نه و بعد هم پیشنهاد میده همین جا با هم قرار می گذارند.
فروغ و پروین با هم درباره گذشته و بهمن و عشقی که وجود داشته با هم حرف می زنند و فروغ می فهمه مهتاب همونه که تو گالری استاد کار می کنه.
سینا در کافه منتظر کیاناس، کیانا به اون جا می زسع و هر دو کلی از هم تعریف می کنند، یلدا برای سفارش سر میز آن ها میره که سینا حسابی هول می کنه اما خودشو کنترل می کنه و کیانا هم حرف می زنه و میگه شاید بشه طور دیگه ای هم به رابطمون نگاه کرد که همون موقع مردی که عاشق کیاناس داخل کافه میشه و با سینا درگیره میشه و چاقویی توی شکمش می زنه که سینا بی جون روی زمین می افته و همگی به سمت سینا می دوند و او هم سریعا پا به فرار می گذارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا