خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی گناه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی گناه از نظرتان می گذرد. در این سریال عاشقانه و رازآلود؛ شاهد رفت و برگشت هایی به تاریخ و دهه ۶۰ هستیم و این یکی از جذابیت های داستانی سریال است.

قسمت دوم سریال بی گناه

گذشته
بهمن به همراه دوستش جلیل یواشکی در حال انجام کاری در انباری هستند که فروغ میره سمتشون و میگه چی داشتین جاساز می کردین و کوتاه نمیاد که بهمن مجبور میشه و میگه چشماشو ببنده…
بهمن یک ماشین تایپ از داخل کیفی در آورده و آن را به فروغ میده و میگه تولدت یک روز جلوتر مبارکت باشه و کادوی تولدش که یک ماشین تایپ است را بهش می دهد…
مامان ابریشم از پشت شیشه یواشکی آن ها را نگاه می کند و به پروین میگه که بره فروغ و صدا بزنه و خودش به داخل می رود…
پروین پایین میره و به فروغ میگه مامان دیدتتون و از همه چی بو برده، فاتحتون خونده است…
حال
جانا در حال بیرون رفتن از خانه است که مادرش جلویش را می گیرد و می پرسد سهراب چیکارت داشت که جانا میگه هیچی و می خواد بره ولی مادرش جلوش و می گیره و میگه اگر تو پدرت و از دست دادی من شوهرمو از دست دادم و ادامه میده که بابات شبی که مرد خونه استاد بوده، ما رو این جا جمع کرده بود تا خودش بره اون جا که جانا میگه من همه پیامای این چند وقت اخیر تو و بابا رو خوندم، بابا خونه مجردی گرفته بوده و حسابی دلش شکسته بود، می خواست چیزی بگه ولی مرد و نتونست…
دایی جانا به دنبال وحید منفرد دوستش در بیمارستان رفته است که پرستار آن جا میگه او را داخل سطل زباله پیدا کردند، او سریعا به اتاقی که وحید آن جا بستری است، می رود و حالش را می پرسد…
وحید میگه که هر چی کتکم زدن هیچی نگفتم ولی آخرش بهم برق وصل کردن که طاقت نیوردم و پسورد و بهشون گفتم…
او بهش میگه که به هر کس و هر چیزی که شک داری باید بهم بگی تا پیداشون کنم، منفرد از لحن او ناراحت میشه و میگه من پنهون کاری نداشتم که از نگاهش معلوم میشه، منظورش جاناست، منفرد سعی می کنه این موضوع را ماست مالی کند که همان لحظه جانا از راه می رسه و دایی اش بیرون می رود تا آن دو با هم راحت باشند…
مهتاب به گالری فرش رفته است و لیست وسایلی که می خواهد را به عطا می دهد و کمی بعد هم ابریشم خانم بهشون اضافه میشه و لیست را می بیند و پیشنهاد می دهد که سارینا به عنوان عکاس حضور داشته باشه و برای تک تک خرج و برج ها به صورت کامل توضیح بدهد…
استاد از پشت دوربین آن ها را زیر نظر دارد که بهمن باهاش تماس می گیرد و باهم ویدئو کال می کنند و دوباره تکرار می کنه که می خواد به ایران بیاید، ابریشم خانم هم به آن جا می رود و بعد از تموم شدن حرف هایشان می خواهد برود که استاد بهش میگه بهتره زیاد با خانم جودکی قاطی نشی تا اگر خوب نبوت بعد از یک مدت عذرش را بخواهیم…
بهمن در اینستاگرام آیدی فروغ را آورده و می خواهد بهش پیام بدهد که پشیمون می شود و گوشی اش را به سمت آباژور پرتاب می کند و می خوابد…
گذشته…
بهمن با دوستش جلیل حرف می زند و هر دو حسابی ترسیده اند، به نظر میاد که آن دو به همراه رفیق هایشان در دانشگاه فعالیت سیاسی می کنند و مامور های نظام دنبالشان هستند…
حال…
سارینا یواشکی می خواهد از خانه بیرون برود که پروین جلوشو می گیره و او را سوال و جواب می کنه تا بفهمه کجا می خواد بره که در آخر موفق نمیشه و او را به اتاقش می فرستد…
سارینا هم به اتاقش میره، پروین با عطا تماس می گیره و میگه هر وقت کارت تموم شد با من تماس بگیر و قطع می کند، سارینا هم از فرصت استفاده می کنه و یواشکی بیرون میره و سوار ماشین پدرش میره تا با هم به خونه دوستش بروند، عطا هم ازش قول می گیره اگر خوب بتونه عکاسی کنه مجوز بیرون موندن از خونه رو براش بگیره…
یلدا با استاد کسرتی تماس گرفته و ازش می پرسد که چرا برای مصاحبه به کافه نیومده و آدرس براش فرستاده که او میگه من فقط تو خونه خودم مصاحبه می کنم و اگر بخواهی لوکیشن هم برات ارسال می کنم…
یلدا تلفن را قطع می کند که خانمی در کنارش می گوید این شگردشه و همیشه همین کار و انجام میده ولی من همه تلاشمو می کنم که بتونم رسواش کنم…
عطا، سارینا را به خانه دوستش رسانده، سارینا به داخل رفته و عطا هم منتظرشه تا بیاد که چند دقیقه بعد، پروین هم با موتور به آن جا می رود و سوار ماشین می شود، عطا از دیدن او حسابی جا خورده ولی چیزی نمیگه که پروین خیلی تند میره و عطا میگه بلاخره یه نفر باید با بچه رفیق باشه که سارینا از راه می رسه و او پشت ماشین قایم می شود…
عطا شروع به حرف زدن با سارینا می کند و می خواهد کمی به حرف های مادرش گوش بدهد، سارینا شروع به گفتن از گیر های الکی ‌پروین می کند که پروین از جاش بلند میشه و میگه این طوری که تو می گی نیست و اگر اون شب منوچهر تو را به دکتر نرسونده بود، شاید الان زنده بود…
تعدادی دختر و پسر جوون داخل یک جایی مثل استدیو زیر زمینی شعر های رپ می خونند که یک پسر عینکی با مو های فرفری به اسم سینا اون جا میره، بعد از مدتی کارگردان کات میده و میگه باید دوباره ضبط کنیم…
کیانا با دیدن سینا به سمتش میره و با هم کلی حرف کی زنند و بعد از ضبط پلان ها با هم به سمت جایی می روند و قرار است کاری انجام بدهند، قبل از رفتن سینا، کیانا ازش تشکر می کنه و او هم می رود…
سینا داخل یک مغازه لباس فروشی می رود و خودش را به جای خریدار جا می زند و در فرصت مناسب لپ تاپ را بر می دارد و می رود اما سریع گیر میوفته که دو تا ضربه به لپ تاپ می زنه و آن را کف اتوبان پرتاب می کند و با موفقیت فرار می کند…
بهمن دوباره به در خانه قدیمی استاد رفته است و سراغ ناهید را از آقایی می گیرد و به داخل خانه می رود…
گذشته…
استاد به خانه رفته است و رو به بهمن برادرش می گوید که همین امشب باید بری، جلیل و چند نفر دیگه از دوستات رو هم گرفتن… بهمن مقاومت می کنه ولی استاد بهش میگه اینا بهت رحم نمی کنند و هر طور شده باید بری…
فروغ با شنیدن حرف های پدرش از دور با چشم های اشکی او را نگاه می کند و بهمن هم حال بهتری ندارد…
حال
ناهید به مقابل بهمن نشسته است و بابت این که برگشته او را بازخواست می کند، بهمن به او می گوید که من و مهتاب فقط دو سال با هم بودیم، الان هم اومدم تا جواب سوالامو بگیرم ولی ناهید میگه من فقط دخترم مهتاب برام مهمه و دلم نمی خواد تو رو این جا ببینه تا حالش بد شه… بهمن هم از جاش بلند میشه و از او خواهش می کنه تا به زیر زمین بره و چیزی که جا گذاشته را بردارد…
بهمن یک سکه از داخل جای مخفی خودش در انباری بیرون می کشد و سوار ماشین می شود و به راننده می گوید که به هتل برود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا