خلاصه داستان قسمت دوم سریال سقوط

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوم سریال سقوط را می خوانید، با ما همراه باشید. در خلاصه قسمت اول سریال سقوط آمده:آیسان به پیشنهاد همسرش ژاکان برای ماه عسل راهی ترکیه می‌شود. اما حقیقت این سفر چیز دیگری است. داستان سقوط در ایران، ترکیه و عراق می‌گذرد و عمده سکانس های ایران در استان کردستان، سکانس های ترکیه در آنتالیا و بخش عمده سکانس‌های عراق در استان موصل فیلمبرداری شده است.

قسمت دوم سریال سقوط

موصل – پاییز ۲۰۱۶

آیسان تو ماشین نشسته، فقط داد می زند و گریه می کند. شهر در وضعیت خوبی نیست و کمی بعد او به همراه یک خانم به بیمارستان می رود که در آن پر از مجروح جنگی است.

آیسان با دیدن آن ها میگه ای کاش ازشون بپرسیم از ژاکان خبر دارند یا نه که او میگه این جا نباید فارسی حرف بزنی و او را به داخل اتاق می برند و همراهش را بیرون می کنند. 

آیسان بچه اش را به تنهایی به دنیا می آورد و بعد از کلی درد کشیدن، در آغوشش می کشد و می بوستش. 

آیسان به همراه دوستش و بچه اش در خانه جمعی زنان زندگی می کنند که نرسیده ماشینی شروع به صدا زدن می کنند و دو نفر که خود باور دارند او منافق است را جلوی همه به اسم دین و اسلام و خداوند سر می برند.

دوست آیسان، کنارش است که او میگه دلم می خواد برگردم سنندج و دوستش با دیدن حال خرابش او را از اتاق بیرون می برد تا کمی با هم حرف بزنند و سبک بشن که یکی از نگهبان های زن به سمتشون میره و آیسان میگه می خوام فردا برم خونه خودم تا وسایل و لباس های بچه ام را بیاورم که او میگه باید با ام عبیده حرف بزنم و اگر اجازه داد می تونی بری.

روز بعد آیسان به همراه یکی از سربازان زن اول به خانه اش و بعد از آن به داروخانه می روند و دوباره به خانه جمعی زنان بر می گردند.

آیسان بعد از حمام کردن بچه اش در راهرو قدم می زنه که در فرصت مناسب وارد اتاق نگهبان ها میشه و با مادرش تماس می گیره و یکمی با هم حرف می زنند و آیسان با استرس دم دمای صبح می خوابه که روز بعد همون خانم نگهبان بیدارش می کنه و میگه شوهرت برگشته باید بری خونه و همون لحظه او متوجه میشه شوهر عطیه مرده و حالا باید به عقد کس دیگه ای دربیاد و مجاهدت کنه. 

خانم نگهبان کلی براش رجز خونی می کنه و میگه تو باید از شهادت شوهرت خوشحال باشی و جای او را در بهشت می پندارد.

کمی بعد عطیه او را به دستشویی می برد و بهش میگه من موبایلی دارم که می تونی برگردی و خودت را نجات بدی فقط مراقب باش زمان بمب باران هوایی بری.

آیسان به خونه می رود، ژاکان مشغول نماز خوندن است، آن دو با هم شام می خورند و آیسان کلی باهاش دعوا می کنه که او میگه تو هنوز معنی مجاهدت و نمی دونی ولی به محض این که بفهمی همه چیز درست میشه. 

روز بعد

آیسان هم حیاطه و با ژاکان تلخی می کنه که ژاکان میگه به جای موندن پیش تو همین الان میرم که یهو بمب باران هوایی شروع میشه و همه شهر بهم می ریزد.

آیسان به سختی خودش را به همون جایی که عطیه گفته بود می رساند و با گوشی به شماره ای داخل آن است زنگ می زند ولی زیاد نمی تواند صحبت کند و سریعا قطع می کند.

کمی بعد آیسان به خونه می رود که دم در چند نفر به خاطر تنهاییش بهش گیر می دهند و می خوان بچه اش را بگیرند که ژاکان میگه همسر منه و او را نجات میده.

آیسان در حال رفتن به خونه است که صدای موبایلش بلند میشه و ژاکان متعجب به سمتش میره و بقیه داعشی ها هم روش اسلحه کشیدند که درست همون لحظه ماشینی که سر کوچس منفجر میشه و همه آن ها به همراه ژاکان می میرند. 

آیسان هم همان جا روی زمین می نشیند و زجه می زند و مردم را با خبر می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا