خلاصه داستان قسمت پنجم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پنجم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت پنجم سریال یاغی

دو تا دختر بچه دبیرستانی در ایستگاه اتوبوس نشسته اند، سه تا از دوستای دیگه جاوید هم آن جا هستند که یکی از آن ها با شامورتی بازی به سمتشان می رود و خودش را به تشنج می زند و یکی دیگر از دوستاش گوشی یکی از دخترا به اسم نازی که دوست ابرا است را می زند و دوستش را بلند می کند و سوار موتور رضا می شوند و می روند.
آن ها گوشی را برای جاوید می برند و جاوید از داخل گوشی نازی عکس پروفایل ابرا را نگاه می کند و دوستاش هم میگن بدون خفت گیری و ترس گوشی رو ازش گرفتیم و خیال جاوید را راحت می کنند.
جاوید با دیدن عکس پروفایل ابرا بهم می ریزد و دوستاش را رد می کند تا بروند و خودش در خیابون راه می رود و با گوشی نازی، شماره ابرا را می گیرد و قربون صدقه اش می رود تا جوابش را بدهد.
بلاخره بعد از کلی شماره گرفتن ابرا جواب می دهد و گمان می کند که نازی پشت خطه ولی با دیدن جاوید جا می خورد و هر دو گریه می کنند.
جاوید به او می گوید که چرا نذاشتی شماره تو بهم بده و او می گوید که نمی خواستم دلیل حال بدت باشم و زودتر فراموشم کنی که جاوید شروع به داد و بیداد می کند و می گوید که مگه آدم نفس کشیدنشو فراموش می کنه که من تورو یادم بره و داغ دل ابرا تازه میشه و میگه منم حال و روزم از تو بهتر نبود و سه ماهه شبا با قرص می خوابم… بابام تهدیدم کرده اگه رابطمو باهات ادامه بدم به دایی هام بگه تا سر به نیستت کنن و بعد از کلی قربون صدقه جاوید به ابرا می گوید که می خوام با افتخار بیام پیشت و تلفنش را قطع می کند.
جاوید به سر تمرین می رود و سخت تمرین می کند تا تمام تلاش هایش نتیجه بدهد، بهمن خان سر تمرین به آن ها انرژی می دهد و جاوید هم سر سختانه تمرین می کند…
عاطفه به اقامتگاه جاوید رفته است و منتظرش نشسته تا بیاد، جاوید از راه می رسد که نگهبان ساختمان بهش می گوید خواهرت این جاست و اومده ببیننت…
جاوید و عاطفه با هم خوش و بش می کنند که عاطفه میگه طلا خانم از خواست بیام اینجا که جاوید حسابی استرس می گیرد و ترسیده از این که اشتباهی کرده باشد سر جایش می نشیند.
طلا و برادر شوهرش رحمان از راه می رسند و مکمل ها رو به نگهبان می دهند و طلا به سمت عاطفه و جاوید میره اما برادرش شوهرش کمی اونور تر به آکواریوم و ماهی ها نگاه می کند.
طلا درباره نگرانی جاوید نسبت به تنها زندگی کردن عاطفه سوال می پرسد که او می گوید هنوزم نگرانم ولی بخاطر قولم به آقا بهمن همه فکرمو گذاشتم رو کشتی که طلا هم می گوید اگر بهم قول بدی تو مسابقات استانی موفق بشی و مدال بیاری منم یه خونه مبله در اختیارتون قرار میدم تا با هم زندگی کنید.
برادر شوهر طلا او را با پوزخند و کلافگی نگاه می کند و هر چند دقیقه یکبار صدایش می کند تا با هم بروند، بعد از رفتن طلا خانم، عاطی و جاوید کلی با هم خوشحالی می کنند.
عاطفه و همکارش که مشخصه عاشق هم دیگه هستند با هم درباره مشکلاتشون حرف می زنند اما پسره آخر موفق می شود که دل عاطی را به دست بیاورد و بخندونتش…
روز وزن کشی مسابقه جاوید رسیده است و مسئول مسابقات به خاطر این که جاوید ۴۰۰ گرم اضافه وزن دارد او را قبول نمی کند ولی بهمن و رحمان جلو می روند و بهمن می گوید کشتی گیر من تو همین چند دقیقه ۴۰۰ گرم و کم می کند و کنار جاوید می ماند تا تمرین کند.
جاوید سخت تمرین می کند و دوباره روی وزنه می رود که مسئول مسابقات بخاطر ۵۰ گرم باز هم مانع او می شود که شورتش را از تنش در میاورد و با دوبنده روی وزنه می رود تا پذیرفته شود.
جاوید با ابرا حرف می زند و ابرا می گوید از این که توی این راه افتادی خیلی خوشحالم و دلم آروم گرفته، امشب باید بری زودتر بخوابی تا فردا مدال طلای استانی رو بگیری و بعد از کلی حرفای عاشقونه خداحافظی می کنند.
مسابقه جاوید شروع می شود، جاوید با دو بنده قرمز روی تشک رفته است و بهمن ایستاده او را از میان جمعیت نگاه می کند. تمام دوستای جاوید برای تماشای مسابقه اش به سالن مسابقات رفته اند و او را یک صدا تشویق می کنند، جاوید مسابقه اولش را می برد و برای تشویق دوستانش به نیمکت می رود، جاوید مسابقه بعدی اش را هم می برد ولی در مسابقه آخرش حسابی استرس دارد که بهمن بهش انرژی و آرامش میده تا به مصاف قهرمان استان دو دوره پیش بره و در نهایت جاوید روی تشک می رود.
جاوید اصلا خوب بازی نمی کند که بهمن و دوستاش همگی صداش می کنند و بهش روحیه میدن…
جاوید امتیاز اولش را می گیرد که مربی حریف او درخواست ویدئو چک می دهد اما معلوم می شود که امتیاز جاوید درسته و او قهرمان استان می شود.
جاوید حسابی خوشحالی می کند و بعد از تمام شدن مراسم باشگاه با دوستاش بیرون می رود و با هم خوش می گذرونند و جاوید اونا رو برای مراسم پس فردا شب دعوت می کند.
طلا، جاوید و عاطفه را به خانه ای که بهشون قول داده بود، می برد و جاوید کلی تشکر می کند و طلا به جاوید تاکید دارد که کسی از بچه های باشگاه از این کار او با خبر نشه…
بعد از رفتن طلا، جاوید و عاطفه تو خونه کلی بالا پایین می پرند و از خوشحالی ذوق می کنند، عاطفه موسیقی می گذارد، جاوید هم برای خودش می رقصد و خوش حالی می کند.
صبح روز بعد جاوید در حال رفتن به باشگاه است که کسی از پشت او را تعقیب می کند و روی شونه اش می زند، به محض برگشتن جاوید مشتی توی صورتش می کوبد.
جاوید توی جوی آب افتاده که اسی قلک پایش را روی انگشت های او می گذارد و می گوید جوری انگشتاتو له می کنم که دیگه نتونی کشتی بگیری و جاوید هم ترسیده و بدون هیچ حرفی نگاهش می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا