خلاصه داستان قسمت چهارم سریال روزهای ابدی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.

قسمت چهارم سریال روزهای ابدی

سایت کپکان – ۲۵ بهمن ۱۳۵۷
پروانه دختر چربی در پادگان نیروهای ایرانی تردد می‌کند و به داخل برجک رفته است و آن ها را زیرنظر دارد‌ و سعی می‌کند از طریق بی سیمش با خارج از آن جا ارتباط برقرار کند که آمریکایی ها او را روی نقشه و رادار می‌بینند که باعث تعجب و گیج شدنشان می‌شود.
یکی از سران آمریکایی با سرهنگ صحبت می‌کند و او را بابت قطع شدن برق ها بازخواست می‌کند که او تنها می‌گوید صلاح دید ماجرا اینگونه است و آن ها خوشحال هستند که هنوز آن ها متوجه اتاق رمز نشده اند. پروانه در برجک مشغول درآوردن و تنظیم کردن بیسیم اش می‌باشد و از روی رادار آمریکایی ها قطع شده است.
ویلیام که دختر سرهنگ را گروگان گرفته است با او صحبت می‌کند و به او می‌گوید که او دختر سرهنگ است و از چیزی که آن ها می‌گویند خبر ندارد و این موضوع باعث می‌شود تا ویلیام دست و پا و چشم های او را باز کند و با چاقو دستش را زخمی می‌کند و مجبورش می‌کند بگوید که از کوه پرت شده است.
چیریکی ها در مقرشان هستند و بکتاش درباره عملیاتی که قرار است در سایت کپکان انجام دهند و منتظر تماس پروانه هستند صحبت می‌کنند و او نمی‌خواهد کارشان عقب بیفتد.
مهدی همچنان در دست چیریکی ها اسیر است که قاسم برای او غذا می‌برد و دست و پاهایش را باز می‌کند و از عملیات امشب می‌گوید.
مهدی از فرصتی که پیش آمده است استفاده می‌کند و با همان طنابی دست و پایش را بسته بودند، دست و پای قاسم را می‌بندند.
مهناز به کنار پدرش برگشته است و همانطور که ویلیام از او خواسته است، می‌گوید که از کوه افتاده است و حرفی از اتفاق پیش آمده نمی‌زند.
ویلیام شبانه از مقر خود بیرون آمده است تا گیر ایرانی ها نیوفتد و از یکی از دوستانش که در محوطه سایت کپکان است چمدانی را می‌گیرد.
مهناز به پدرش می‌گوید که باید با او صحبت کند و او را به سمت صندوق عقب ماشینشان می‌برد و تکه ای که افتاده بود را نشان می‌دهد و از حضور آن دختر صحبت می‌کند که سرهنگ با چراغ قوه دنبالش می‌گردد و نرگس که متوجه اش می‌شود فرار می‌کند، اما سرهنگ بیسیم را برمی‌دارد که در همان زمان ویلیام نیز آن‌جا است و آن ها را از دور زیرنظر دارد.
مهناز به پدرش می‌گوید که دروغ گفته است و او به داخل دالان آمریکایی ها رفته است.
آمریکایی ها درباره شرایط صحبت می‌کند و یکی از آن ها می‌گوید که جرالد چمدان او را به دستش رسانده است و او سریعا با ویلیام تماس می‌گیرد، اما درمیان حرف هایشان ویلیام متوجه پروانه می‌شود و با قطع کردن ارتباط به سمت او می‌رود.
سرهنگ شریف‌زاده گذشته و زمانی را که همسر اولش زنده بود را به یاد می‌آورد که یکی از آمریکایی ها برای او مزاحمت ایجاد کرده بود و باعث ایجاد ترس در او و دخترش شده بود را به یاد می‌آورد و حسابی ناراحت می‌شود و از دخترش می‌پرسد که کسی او را اذیت نکرده است که قبل از جواب دادن مهناز صدای جیغ و داد آن دختر بلند می‌شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا