خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۱۰ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۱۰ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۱۰ فصل دوم سریال وضعیت زرد

سعید به شرکت، محل کار جدیدش میره که رو دیوار اونجا یه برگه میبینه که اسامی کسانی که قراره به سفر اتریش برن را نوشته. سعید با خوندن اون اسامی عصبی میشه و با عصبانیت به اتاق مدیر میره که وقتی برمیگرده و میبینه همان فردی‌ست که مدیر سازمان انرژی بود و بهش خبر تعدیل نیرو و اخراج شدنش را داد و یاد همان روز می افتد. سعید جا میخوره و میگه دکتر شما؟ اینجا؟ دکتر بهش میگه خیلی خوشحال شدم که اینجا مشغول به کار شدی! وقتی شنیدم که به تدریس خصوصی مشغولی خیلی ناراحت شدم، با خودم گفتم این حقت نبود واقعا. بعد از کمی حرف زدن سعید لیست اسامی را رو میزش میزاره. دکتر میگه خب چیکارش کنم؟ این چیه؟ سعید میگه شما به جای این که چند نفر از بلدهای کارو و دکتر و مهندس های این پروژه را با خودتون ببرین تا از نزدیک دستگاه را ببینن و ارزیابی کنن این افرادو که اصلا مربوط به پروژه نیست را با خودتون میبرین؟ دکتر میگه آهان از اون لحاظ میگین؟ خیالتون راحت باشه بهشون گفتم که دستگاه را خوب ببینن و گزارش بدن بهمون از طرفی کلی فیلم و عکس بگیرن ازش تا برای افرادی مثل شما بفرستن. سعید با کلافگی میگه الان مدیر ترابری چرا باید بره؟ دکتر بهش میگه بالاخره این همه نماینده از اینجا دارن میرن یکی باید باشه ببرتشون اینور اونور دیگه!

سعید میگه آهان برای اینکار؟! مهندس مرزوقی واسه چی دار میره؟ دکتر میگه بالاخره نماینده مجلس شده یه نماینده بره خیلی خوبه! همان موقع یه نفر وارد اتاق میشه و به دکتر میگه همه جاهای تفریحی و مرکز خریدهای اونجارو درآوردم سپس مدام درباره این چیزها حرف میزنه که دکتر بهش میگه ایشون دکتر سعید هستن اون مرد میگه خوشبختم و شروع میکنه دوباره درباره هتل و تفریحات صحبت کردن سعید با چشمانی گرد شده به انها چشم دوخته دکتر بهش میگه ایشون دکتر سعید یکی از مدیران همین پروژه! اون مرد که میفهمه نباید اون حرفا و اونجا بزنه از اونجا سریعا میره. سعید بهش میگه شما فکر کردی واسه خودم دارم تقلا می کنم؟ دکتر تایید میکنه که سعید بهش یادآور میشه که من تحریمم بخوامم نمی تونم برم کشور دیگه ای! دلم به حال کسایی میسوزه که میتونن و حقشونه که به جای بقیه برن! انها باهم دعواشون میشه و سعید از اتاق میخواد بیاد بیرون که مثل سری قبل میخواد مشت بزنه به در که دکتر جلوشو میگیره و میگه این همش چوبه دست خودت میشکنه. سعید وقتی از اونجا بیرون میاد رو راه پله مینشیند که استادش پیشش میاد و میگه ناراحت نباش این اتفاق ها همه جا می افته، همیشه این مسائل هست تو روی این پروژه تمرکز کن! به بیمارستان که زودتر تاسیسش کنیم! به تمام بچه های سرطانی که امیدشون به این دستگاهه!

همان موقع یه نفر میخواد از آنجا رد بشه که با دیدن سعید میگه شما دکتر سعید هستین؟ سعید تایی میکنه. او میپرسه همونی که طراح سانتریفیوژ های جدیده؟ کلی جایزه گرفته و لوح و تقدیرنامه داره؟ سعید خوشحال میشه و لبخند میزنه. میگه بله خودمم. اون پسر میگه من ویدئوهای اموزشی تدریس خصوصیتونو دیدم خیلی خوشم اومد خواستم بهتون بگم به برادر کوچکترم فیزیک یاد میدین به صورت خصوصی؟ فیزیکش زیاد خوب نیست و امتحانم داره! سعید جا خورده و حسابی زد حال شد واسش که استادش میگه متوجهین چی میگین؟ دکتر سعید با این همه خصوصیاتی که خودتون الان گفتین، بیاد تدریس خصوصی؟ اون مرد میگه خبر بیکار شدنش پخش شده بود گفتم اینجوری یه کمکی هم بهتون بشه! و از اونجا میره.

استادش دلداریش میده و میگه خودتو ناراحت نکن قصدش کمک بوده! سپس نگاهی به لیست می اندازد و میخندد و میگه اسمارو نگاه توروخدا! رضا بعد از نماز جماعت پیش امام جماعت میره تا باهاش درباره خمس صحبت کنه که همان موقع یه نفر میاد و از حاج آقا میخواد که واسش استخاره بگیره اما حاج آقا میگه برو بعد از نماز بیا. اون مرد هرچی اصرار میکنه حاج آقا بهش چیزی نمیشه الان برو بعدا بیا. رضا وقتی با حاج اقا تنها میشه میگه که خمس چجوری محاسبه میشه؟  حاج آقا بهش میگه شما تمام و کمال کارهاتو میکنی، آخر سال ۱/۵ از پول که باقی مونده به عنوان خمس میپردازی. رضا پیش حاج آقا می نشیند و درباره پولی که اورده بود و به حاج آقا داده بود میگه. سپس میگه قراره برای پسرم دوچرخه بخرم یخورده کم دارم اگه میشه ۴ تومن از اون پولارو بهم بدین تا بتونیم دوچرخه را واسش بگیرم حاج اقا قبول میکنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا