خلاصه داستان قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

سهراب و عباس به همراه کارگرانشان حسابی مشغول کار کردن هستم و پروژه را استارت زدن. هاشم بعد از سر خاک اسماعیل برادر نغمه در بهشت زهرا قدم میزنه وقتی سهراب بهش زنگ میزنه ازش میپرسه کجایی؟ او بهش میگه میدونی اینجا چند نفر به اسم هاشم خاک شدن؟ سهراب ازش می پرسه که چی میگی؟ اما هاشم به حرفاش ادامه میده و میگه معلوم نیست اون دنیا دارن چیکار میکنن! سهراب بهش میگه هرجا که هستی آدرس بده بیام دنبالت‌. آنها بعد از تلاش هایشان بالاخره موفق میشن قطعه ای را بسازند اما متوجه میشن اون قطعه ظرافتی که میخواستند را نداره به خاطر همین خانم هرسینی میگه خوب اشکالی نداره یک بار دیگه امتحان می کنیم. نغمه لباس هایش را جمع می کنه و مجسمه فرشته ای که هاشم برایش درست کرده بود را نگاه میکنه و گریه می کنه، خاله پولی پیشش میره تا ظرف غذاهایی که باید ببره را تو ساکش بذاره و بهش میگه تا کی میخوای مجازاتش کنی؟ نغمه میگه درباره چی حرف میزنی؟ هاشم واسه من تموم شده من اونو کناره داداش اسماعیلم خاک کردم.

خاله پوری میگه پس به خاطر همینه چشمات کاسه خونه از گریه؟ نغمه ازش میخواد اونو تنها بذاره و به این بحث پایان بده. نغمه بعد از جمع کردن وسایلش به سمت اصفهان راهی میشه و تو مسیر آهنگ هایی که هاشم برای او می خواند و با همدیگه گوش می دادند را تو ماشین میشنوه و از راننده میخواد تا آهنگ را عوض کنه. مهتاب مادر کیان آقا خندان را برای صرف شام به خانه شان دعوت کرده به خاطر همین سهراب و آرزو به خانه الیاسی میرن و به آقا خندان میگن شما به برین با خیال راحت ما شب اینجا میمونیم تا وقتی که بیاین ما حواسمون به بچه ها هست. آقا خندان به خانه مهتاب میره و هدیه‌ای که برای کیان گرفته بهش میده. کیان میگه برای مامانم چی؟ هدیه آوردی؟ آقا خندان می خنده و گلدون رو نشون میده و بهش میگه چرا اونو آوردم سپس رو به مهتاب می‌گه اما مثل اینکه زیره به کرمان آوردم و به خانه اش که پر از گل طبیعیه اشاره میکنه و میخنده و میگه کیان بهم گفته بود شما هم مثل من به گل و گیاه طبیعی علاقه دارید.

سر میز شام کیان یک دفعه به آقا خندان میگه بابا تو هم بیا اینجا پیش ما زندگی کن. مهتاب و آقای خندان حسابی شوکه میشن، مهتاب به کیان میگه غذاتو بخور سرد نشه اما کیان ادامه میده و به آقا خندان میگه ببین اینجا به اندازه ای بزرگ است که تو هم میتونی بیای بمونی میای دیگه بابا آره؟ آقا خندان لبخند میزنه و خودش رو جمع میکنه و به کیان میگه اگه بیام بچه های دیگه‌مو چیکار کنم؟ اونا هم به بابا احتیاج دارن. سهراب و آرزو کنار بچه ها نشستن که سهراب به آنها میگه بازی کردن بسه دیگه برین بخوابین اما آنها بهش میگن یه دست دیگه بازی کنیم، دست آخره سهراب کلافه میشه و میگه تو الان چهار دسته که میگی دست آخره جمع کنین، باید بخوابین چشاتون کاسه خون شده. زنگ در خانه الیاسی زده میشه و سهراب میگه من تا میرم برمیگردم باید کنسول بازی را جمع کرده باشید. پشت در هاشم که وقتی اونجا میاد با سهراب درباره سر و سامان دادن آقا خندان صحبت می کنند و میگن این مهتاب خانوم آدم خوبیه باید برای بابا خندان یه فکری کنیم سر و سامان بگیره.

هاشم با دیدن کنسول بازی پلی استیشن دسته یکی از بچه های خانه الیاسی شوکه میشه و میگه اون دست تو چیکار میکنه؟ و با عصبانیت به دنبالش می‌افتد که باعث خنده سهراب و آرزو میشه. فردای آن شب یک دفعه یکی از بچه های خانه الیاسی پیش آقا خندان میره و بهش خبر میده که کیان از خانه بیرون رفته و یه ماشین بهش زده. آقا خندان حسابی میترسه که سریعاً خودش را به اون جا میرسونه و او را در آغوش می گیرد و سوار ماشینش میشه که مهتاب با گریه ازش میپرسه که بچه‌مو کجا میبری؟ حالش خوب میشه دیگه نه؟ آقا خندان از شدت ترس و نگرانی نمیتونه جوابشو بده و به سمت بیمارستان راهی می شود، مهتاب با چشمان گریان به دنبالش می افتد. آفا خندان به بیمارستان می رسه و به دنبال دکتر می‌افتد که یک دفعه مهتاب را دم در ورودی میبینه که با دیدن او به سمت دیگه ای می رود خندان بعد از بستری کردن کیان به سمت خانه الیاسی برمیگرده و تمام مدت را نگران است و تو فکر فرو رفته.

سهراب و هاشم به همراه بچه های کارگاه و عباس و خانم هرسینی پروژه شان را به اتمام رساندن همگی از دور بهش نگاه می‌کنند و هاشم با تعجب میگه واقعا اینو ما ساختیم؟ سپس دهدشت اسپند دود میکنه رو سر همه بچه ها و ماشینی که ساختن میگردونه و دعا میکنه که ایشالا تمام مریض های سرطانی خوب بشن با این دستگاه سپس سهراب به جلو میره تا اون ماشین رو روشن کنه تا ببینند کار میکنه یا نه با هر کلیدی که سهراب میزنه هاشم و بقیه او را تشویق می کنند و انرژی مثبت میدهند وقتی کامل دستگاه روشن میشه همگی خوشحال میشن که تو این پروژه موفق شدن و خدا را شکر می کنند اما بعد از چند ثانیه یک دفعه ماشین ارور میده و چراغ قرمز روشن میشه آنها سریعاً آن را خاموش می کنند و هاشم به بچه ها میگه تا پراکنده بشن و به کاراشون برسن. سهراب و عباس جلو میرند و سعی می کنن متوجه بشن که گیره ماشین کجاشه؟ و حسابی تو ذوقشون میخوره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا