خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان های قسمت اول تا آخر سریال پربازدید و جذاب از سرنوشت ۴ هستید که برای طرفداران این سریال رمضانی قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال از سرنوشت ۴در شب های ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ از شبکه دو سیما ساعت ۲۱:۱۵ بر روی آنتن می رود. فصل چهارم سریال از سرنوشت به کارگردانی محمدرضا خردمندان و به تهیه ‌کنندگی اکبر تحویلیان و به نویسندگی محمدمهدی سلطانی ، روح ‌الله صدیق ، مسعود کرمی و سارا خسروآبادی به اتفاقات دوران جوانی دو شخصیت اصلی داستان یعنی هاشم و سهراب می ‌پردازد که ایفای نقش آن‌ ها را دارا حیایی و کیسان دیباج بر عهده دارند.

از سرنوشت ۴
از سرنوشت ۴

سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .


قسمت ۵۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۵۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۵۰ سریال از سرنوشت ۴

بعد از تماس فرزام با رئیسش، حامد دستیار فرزام وارد اتاق میشه. فرزام بهش میگه اینا فکر می کنن ما مهره سوخته ایم و با تهدید و اینا می توانند ما را از پا در بیارن…… برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۹ سریال از سرنوشت ۴

آقا خندان جلوی در کلانتری با مهتاب صحبت میکنه و از خاطرات دوران کودکیش بهش میگه سپس بهش میگه که کار خیلی بزرگ کردی که تونستی نادر را راضی کنی تا بیاد اعتراف کنه….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۸ سریال از سرنوشت ۴

مهتاب وقتی میخواد به خانه برگرده نادر را جلوی در میبینه و بهش میگه که حرفیو بزن که بهت کمک نه. نادر میگه کمک به کی؟ غریبه ها؟ بده یخورده به خودیا فکر کنی؟… برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۷ سریال از سرنوشت ۴

فتح‌ا‌لله با مادرش به خانه مهتاب میرن تا ازش عذرخواهی کند اما مادرش میاد و میگه به همسایه اش گفته یه کار فوری پیش اومده و…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۶ سریال از سرنوشت ۴

منصور وقتی از ملاقات شاهرخ ماجدی از زندان بیرون میاد هاشم ازش میپرسه که چی شد؟ منصور بهش میگه داره بازی در میاره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۵ سریال از سرنوشت ۴

مینو وقتی به بهشت زهرا میره با دیدن هستی در آغوش او شروع به گریه کردن می‌کند. هستی او را آرام می‌کنه سپس…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۴ سریال از سرنوشت ۴

اورژانس مینو را به بیمارستان منتقل میکند و میبرنش برای شست و شوی معده. کارگرهای کارگاه الیاسی پنهانی وارد کارگاه میشن…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۳ سریال از سرنوشت ۴

ساریخانی با مامور هایی که آورده بود در کارگاه را پلمپ میکند وقتی سوار ماشینش میشه هاشم کیک تولدی که واسش گرفته بودند را میگیره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۲ سریال از سرنوشت ۴

نغمه آب هویج بستنی میگیره و به کارگاه الیاسی میره وقت میرسه کارگرها را میبینه که بیکارن و در حال استراحت و سوت زدن هستند…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۱ سریال از سرنوشت ۴

منصور و مینا وقتی به خانه برمیگردند آرزو پیششون میره و ازش میپرسه که چی شد؟ صحبت کردین؟ چه اتفاقی افتاد؟ …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۴۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۰ سریال از سرنوشت ۴

منصور به همراه مینا به زندان میرن. منصور به ملاقات شاهرخ میره و وقتی برمیگرده مینا بهش میگه چیشد؟ …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۹ سریال از سرنوشت ۴

رضا دهشت را صدا میزنه تا پیششون بره. عباس ازش میپرسه که قطعه ها و پیچ و مهره ها کجان؟ او میگه من از کجا بدونم؟…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۸ سریال از سرنوشت ۴

هاشم لباس مهمانی می پوشد که دهشت با دیدن او میگه به به داداش هاشم تیپ زدی! کجا به سلامتی؟ هاشم بهش میگه کار خیره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۷ سریال از سرنوشت ۴

مینو وقتی از خواب بیدار میشه یهو میبینه که تمام وسایل هایشان وسط باغ ریخته شده. او با ترس شاهین را بیدار میکنه و…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۶ سریال از سرنوشت ۴

مهندس خاکپور به همراه آرام دخترش به یک رستوران میرن. وقتی میرسن به آرام میگه اینجارو یادت میاد؟ آشنا نیست؟…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۵ سریال از سرنوشت ۴

شاهین و مینو به آدرسی میرن که به آنها دادن. مینو از شاهین میپرسه که مطمئنی داریم راهو درست میریم؟ …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۴ سریال از سرنوشت ۴

دهشت رفته فلافل خریده و وقتی پیش هاشم میره بهش میگه بیا که فلافل از دهن میافته هاشم که تو کمدش یورو پیدا کرده بهش میگه…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۳ سریال از سرنوشت ۴

منصور و مینا به همراه هاشم و سهراب به سمت کلانتری میرن تو مسیر منصور به مینا میگه من نمیدونم باید چیکار کنم که داداش تو را اعدام کنند!…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۲ سریال از سرنوشت ۴

ساریخانی به فرزام میگه میفهمی که چی میگی؟ مگه من آدم کشم که میخوای برم سهرابو بکشم؟…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۱ سریال از سرنوشت ۴

هاشم با دیدن احضاریه دادگاه از طرف نغمه حسابی حالش بد میشه و یه گوشه ای میشینه و تو لاک خودش میره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۳۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۰ سریال از سرنوشت ۴

هاشم و سهراب تا آخر وقت دوربین مدار بسته کارگاه را نگاه می کنند. آرزو به سهراب زنگ میزنه و ازش میخواد تا به خانه بیاد …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۹ سریال از سرنوشت ۴

هاشم شب به دم در خانه الیاسی میره ولی هرچی در میزنه کسی درو باز نمیکنه در آخر ماشالا به دم در میاد و ازش میپرسه …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۸ سریال از سرنوشت ۴

شاهین مینو را با خودش به یک جای مرتفع میبره. او ازش میپرسه که اینجا واسه چی اومدیم؟ شاهین میگه سوپرایزه خودت میفهمی …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۷ سریال از سرنوشت ۴

هاشم پیش نغمه میره و بهش میگه اومدم بپرسم که این بازیها چیه؟ نغمه می‌گه کدوم بازیو میگی؟ …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۶ سریال از سرنوشت ۴

هاشم پیش مهندس خاکپور به شرکتش میره و بهش میگه آقای مهندس وقتی اومدین پرورشگاه واسه ما سخنرانی کردین آرزومون بود که …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۵ سریال از سرنوشت ۴

مهندس خاکپور به هاشم میگه پرسیدم که میتونی آرام را خوشبخت کنی یا نه؟ او که تعجب کرده بهش میگه…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۴ سریال از سرنوشت ۴

سهراب و هاشم به همراه عباس پیش دکتر یاوری و آقای ساریخانی می روند تا با هم دیگه قطعاتی که ساخته اند را روی دستگاه ام آر آی تست کنن…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۳ سریال از سرنوشت ۴

هاشم درون انبار به دنبال جنس های خودشان میگرده و بالاخره اونارو پیدا میکنه. نگهبان از سهراب میخواد تا از اونجا بره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۲ سریال از سرنوشت ۴

عباس به سهراب میگه تا یه جلسه ترتیب بده. وقتی همه جمع میشن بهشون میگه الان یکی از دوستام باهام تماس گرفت و گفت…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۱ سریال از سرنوشت ۴

منصور سهراب را با صدای بلند صدا میزنه تا پیشش بره سهراب با شنیدن صدای پدرش به طبقه پایین میره…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۰ سریال از سرنوشت ۴

آبدارچی شرکت فریبا پیش نغمه میاد و بهش میگه سوییچ را روی ماشین جا گذاشته بودی و سوییچو بهش میده،…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۹ سریال از سرنوشت ۴

هاشم شبانه پولی که برای عمل آرزو سهراب نیاز داشت را از کسی قرض می کنه و بهش میده. سهراب ازش میپرسه این پول از کجا اومد؟….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۸ سریال از سرنوشت ۴

منصور با مینو به سمت بهشت زهرا میرن. مینو ازش میپرسه چرا اومدیم اینجا؟ منصور بهش میگه وقتی بچه بودیم….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۷ سریال از سرنوشت ۴

آرزو وقتی سهراب میره تلاش می‌کند تا بدون عصا بتواند راه بره، اما موفق نمیشه و به زمین میخوره و با درماندگی روی زمین میشینه و….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۶ سریال از سرنوشت ۴

آرزو با مادرش در حال درست کردن غذا هستن که سهراب با همان نوزادی که  پشت در خانه الیاسی گذاشتن به اونجا میره….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۵ سریال از سرنوشت ۴

سهراب و هاشم به همراه آرام و عباس به همان شرکتی می‌روند که قرار گذاشته بودند. وقتی به آنجا می رسند….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۴ سریال از سرنوشت ۴

بچه های خانه الیاسی در حال فوتبال بازی کردن هستند و آقای خندان داور آنهاست همانطور که در حال گزارشگری هست….. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۳ سریال از سرنوشت ۴

آرام پیش مشاورش میره و باهاش صحبت میکنه و با گریه میگه باز دوباره حالم خوب نیست. او میگه قرار بود بری سرکار تا …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید

قسمت ۱۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۲ سریال از سرنوشت ۴

سهراب و عباس قطعه هایی که احساس می کنند مشکل از آنهاست تا ماشینی که ساخته اند ارور داده نگاه می کنند و متوجه می شوند …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.

قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۱ سریال از سرنوشت ۴

سهراب و عباس به همراه کارگرانشان حسابی مشغول کار کردن هستم و پروژه را استارت زدن. هاشم بعد از سر خاک اسماعیل…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.

قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۰ سریال از سرنوشت ۴

رضا با همسرش به همراه دوقلوهایش به کارگاه می روند. همگی آنجا منتظر آنها هستند، وقتی می رسند به استقبالش می روند…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.

قسمت ۹ فصل چهارم از سرنوشت
قسمت ۹ فصل چهارم از سرنوشت

قسمت ۹ سریال از سرنوشت ۴

جلسه سهراب و هاشم با عباس و خانم هرسینی برگزار میشه. اونجا در برای مواردی جنس و مارک چیزهایی که باید تهیه کنند به توافق میرسند…. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.

قسمت ۷ و ۸ سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۷ و ۸ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۷ و ۸ سریال از سرنوشت ۴

مینو از سهراب گلگی میکنه که چرا بی خبر گذاشت و رفت و چرا اصلا بهشون سر نمیزنه! سهراب می‌گه من که حالا خیلی دور نشدم چه فرقی داره اون خونه باشم یا ۴ تا منطقه پایین تر تو خونه خودم! فقط میخواستم مستقل بشم در ضمن شما خانواده منین همان خانواده‌ای که از بچگی آرزوشو داشتم حس من به شماها همان حس قدیمیه، فقط این چند وقت انقدر سرم شلوغ بود که اصلاً نرسیدم بیام بهتون سر بزنم. مینو میگه حال بابا اصلا خوب نیست دوباره داره یواشکی سیگار میکشه. سهراب می‌گه مشکلی بین من و بابا نیست با هم دیگه حرف زدیم و حلش کردیم. مینو بهش میگه درک کن خیلی سخته که اطرافیانش فهمیدند پسرش یواشکی خانه را تخلیه کرده و رفته. همان موقع هاشم میاد و بهش خبر میده که ماشینش درست شد، مینو بهشون پیشنهاد میده تا آنها هم به مسافرتی که می خوان برن بیان سهراب مخالفت میکنه و میگه ما کارمون خیلی زیاده وقت مسافرت اومدن نداریم.

دوست هاشم که اسمش دهشت هست از راه میرسه و با دیدن مینو برایش آهنگ میخونه، همه آنها هاج و واج او را نگاه می‌کنند که مینو تشکر میکنه و از اونجا میره. دهشت شب در تنهاییش تو سالن کارگاه کنسرتی برای خودش راه میندازه که سهراب به اونجا میره و با دیدن او تشویقش می‌کند دهشت جا میخوره و ازش عذرخواهی میکنه. سهراب با خوشرویی برخورد میکنه و ازش میخواد تا هوای هاشمو بیشتر داشته باشه تو این روز ها و آهنگهای عاشقانه هم نخونه دهشت قبول میکنه و میگه چشم من این روزها فقط یه وظیفه دارم اونم رسیدگی به داداش هاشم. بعد از رفتن سهراب دهشت ساندویچی برای خودش و هاشم درست میکنه و موقع شام خوردن شعری میخونه که تو این شعر اسم نغمه هست. هاشم با شنیدن اسم نغمه به هم میریزه و ازش میخواد دیگه نخونه و اونجا رو ترک میکنه. نغمه تا آخر وقت کاری در شرکت مانده و به کارهایش رسیدگی می کنه، فریبا صاحب کارش پیشش میره و ازش بازجویی میکنه که چرا باز هم در ارقام سود و زیان اشتباه شده چرا ارقام تمام خریدهای یکیه؟

نغمه عذرخواهی میکنه و بهش میگه این چند روزه حالم زیاد خوب نیست یه حس سرما خوردگی دارم فریبا لبخند میزنه و میگه مسریه انگاری. نغمه که منظورشو نفهمیده بهش میگه واقعاً؟ فریبا در جواب میگه اینو باید تو بهم بگی چون از وقتی که شوهر سابق تو اومد اینجا این شکلی شدی! ازش می پرسه که واقعاً هاشم براش تموم شده یا نه؟ نغمه تایید میکنه و میگه‌ احتیاج دارم یه خورده بهم زمان بدی خودمو جمع کنم فریبا ازش میپرسه که مطمئنه هاشم مشکل به وجود نمیاره؟ چون اگه جلوی داداشمو بره بگیره من اونو میشناسم همه چیزو اعتراف میکنه. اون موقع شوهر سابقت متوجه میشه که شوهر الانی هم وجود نداره! نغمه تایید میکنه و میگه مطمئنه از هاشم. سپس فریبا بهش میگه فردا باهم میریم یه ماموریت به شهر قزوین اسم تو را رد کردم تا اینجوری حال و هواتم عوض میشه، نغمه قبول میکنه.

فردای آن روز به سمت قزوین راهی میشن آنجا وقتی برای ماموریت به کارخانه میرن از طریق اسناد و مدارکی که پیدا میکنند متوجه میشن که در تعداد اجناس ورودی و خروجی از کارخانه دستکاری میکنند و یه جای کار میلنگه آنها با برداشتن این اسناد از آنجا بیرون میان تا به طرف تهران راهی بشن. هاشم و سهراب هرجا که می شناختند و امکان می‌دادند که اسپانسرشون بشوند میرن اما جواب رد میشنود و با حالی داغون به کارخانه برمیگردند. بعد از چند دقیقه سهراب به هاشم خبر میده که مهندس خاکپور زنگ زده و گفته برای یک کار خیلی مهم بریم پیشش هاشم به سهراب میگه اگه قبول کنه که باهامون شریک بشه با همین لباس‌های کاری که تو تنمه به مردم توی خیابان شیرینی میدم و باهم دیگه به سمت دفتر میرن. وقتی میرسن مهندس خاکپور بهشون میگه یک کلمه بهم بگین سرمایه گذار پیدا کردید یا نه؟

هاشم می خواد دست بالا حرف بزنه که سهراب با قاطعیت میگه نه مهندس خاکپور قبول میکنه که سرمایه گذاری پروژه شان را قبول کنه اما به شرط این که یک نیرو میفرسته و تمام وقت بالا سر کار هستش آنها قبول می کنند. سهراب هاشم را وادار میکنه تا با لباس کاری که داره به تنش به مردم توی خیابان شیرینی بده. فردای آن روز سهراب با هاشم و سه تا از دوستانشان به خانه الیاسی میرن تا به آقا خندان سر بزنند. مادر یکی از بچه های پرورشگاه به نام کیان برگشته تا بچه شو ببره و با آقا خندان درد و دل میکنه که اگه باهام نیومد من باید چیکار کنم و ماجرای گذاشتن بچه اش را در آنجا براش تعریف میکنه. آقای خندان مثل همیشه با خوشرویی با او برخورد میکنه و بهش میگه انقدر زود ناامید نشو و به بچه‌ها می سپارد تا کیان را بیاورند اما آنها هرجا رو که می گردند او را پیدا نمی کنند. سهراب و هاشم از یکی از بچه ها میپرسه ماجرا چیه؟

او بهشون میگه مادر کیان اومده تا اونو با خودش ببره اما انگاری کیان قایم شده و خودشو نشون نمیده چند وقت پیش هم اومده بود اما به خاطر اینکه اطمینان نداشتند که مادر کیان باشه واسه همین ندادن بهش تا الان که جواب DNA اومده تازه درست حسابی هم هست کتابی را به آنها میده و می گه اینو نوشته. هاشم به خودش میگه مادر به این هنرمندی و نویسندگی و خفنی چرا حاضر نیست باهاش بره؟ او میگه نمیدونم و آنها به دنبالش می گردند. سهراب بالاخره کیان را در مرغدونی پیدا میکنه و باهاش صحبت میکنه تا راضی بشه داستان مادرش را بشنوه اگه قابل قبول نبود براش خودش یه کاری میکنه که دیگه نیاد اینجا کیان قبول میکنه. نغمه و فریبا در حال برگشت به تهران دچار یه تصادف ساختگی میشوند و وقتی آنها از ماشین پیاده میشن یک نفر پرونده مدارک را از تو ماشین بر میداره، آنها با فهمیدن این موضوع مطمئنتر می‌شوند.

شب آنها به یک خانه قدیمی میرن اما نغمه تمام مدت بیداره و نمیتونه بخوابه از شدت استرس زیاد فریبا بهش میگه بزار یه چیزیو رک بهت بگم از این به بعد ماجراهات کم نیست خودتو با این شرایط وفق بده و به نغمه میگه من از مدارک عکس گرفته بودم وقتی تو پمپ بنزین بودیم. او عکس ها را برای رئیسش می فرستد. فردای آن شب آنها به کارخانه میرن و به صاحب کارخانه زنگ میزنه و ماجرا رو میگه او هم دستور میده تا اطلاع ثانویه آن دو نفر متخلف را از کار معلق کنند و کلید کارخانه‌ها را ازشون بگیرند تا کامل تمام حساب ها و سیستم ها چک بشوند. آنها بعد از تمام شدن ماموریتشان با خوشحالی به گشت و گذار در قزوین می پردازد و در انتها با خریدن سوغاتی به سمت تهران راهی میشن.

مهندس خاکپور خانمی به نام آرام را با خودش به کارگاه می‌برد و به آنها او را معرفی می‌کند و بهشون میگه خانم آرام هرسینی مدتهاست باهاشون کار می کنم و از تمام جهات بهشون اعتماد کامل را دارم ایشان در این کارگاه چشم و گوش منن و تمام مدت بالای سر کارها هست. سهراب کاملاً قبول میکنه اما هاشم به خاطر گیر دادن های او باهاش سر لج می افته و همش کنار سهراب غر میزنه. سهراب بهش میگه بازی در نیار مهندس خاکپور از سرمایه گذاری کناره گیری کنه به خاک سیاه میشینیم یا پاشو الان برو بیرون یه سرمایه‌گذار بردار بیار تو وگرنه با این وضع کنار بیا، الان هم برو خودتو آماده کن جلسه داریم….

سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۶ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۶ سریال از سرنوشت ۴

منصور بعد از کمی حرف زدن با سهراب بهش پاکتی نشون میده و میگه اومدم بهت نشون بدم که اونقدر ها هم که میگی پول برام مهم نیست میخوام به خیریه بدم. سهراب با دیدن پاکت بهش میگه مطمئنم روح مامان الان خیلی خوشحاله اما ای کاش وقتی زنده بود اینقدر خوشحالش می‌کردی و پاکتو بهش پس میده. منصور بهش میگه من خانواده ام برام از هر چیزی مهمتره، خواستم بهت بفهمونم تا برای نگه داشتنشون هر کاری که بتونم انجام میدم. سهراب به پدرش میگه من شما رو خیلی وقته بخشیدم و مثل قبل هنوزم دوستتون دارم اما می خوام رو پای خودم دیگه وایسم و بین پول پدر و عشق به مادر می خوام دومیو انتخاب کنم طوریکه خودم از خودم راضی باشم و عذاب وجدان نگیرم من تصمیممو گرفتم و عوض نمیشه. بعد از رفتن پدرش آرزو هدیه ای که سهراب براش خریده را باز میکنه و با پازلی از عکس عروسیشان رو به رو میشه.

سهراب به شوخی بهش میگه امیدوارم اینو دیگه تو سطل آشغال نندازی آرزو با خنده میگه اگه نخوای دوباره اسباب کشی کنی نمیندازم، سهراب میگه خیالت راحت فعلاً همین جا موندنی هستیم. فردای آن روز مینو با ماشین بزرگ به خانه میره و به مادرش میگه که اینو خریدم، مینا عصبانی میشه و بهش میگه این ماشینو خریدی؟ اینجوری هر سری بری بیرون بیای که من از نگرانی میمیرم! و ازش می خواد تا ماشین را بره پس بده اما مینو قبول نمی کند. منصور همان موقع از راه میرسه و میگه چی شده؟ این ماشینو رفتی خریدی؟ مینو تایید میکنه و مینا به منصور میگه ببین دخترت رفته چی خریده! این اصلاً به درد دختر میخوره؟ مینو به پدرش میگه مامان میگه باید برم پس بدم! و ازش میخواد تا با مادرش صحبت کنه اما منصور بهش میگه اگه مادرت نمیزاره پس باید بری پس بدی دیگه. مینو عصبانی میشه و سوئیچ ماشین را روی کاپوت میذاره و میگه اصلا این ماشین مال خودتون نمیخوامش و با ناراحتی به داخل میره.

مینا به منصور می‌گه اخلاق دخترت تازگیا خیلی فرق کرده نمیتونم یه جوری شده منصور با تعجب میگه چیزی شنیدی؟ کاری کرده؟ مینا میگه نه اما من مادرم کاملا حس می کنم. هاشم وقتی کار را شروع می کنه دوست دوران زندانشو آنجا میبینه که در حال طی زدن کف کارگاهه. از یکی از کارگرها میپرسه و میگه شما بهش کار دادین؟ او مخالفت می‌کنه و میگه فکر کردیم شما بهش گفتین اینجا کار کنه! سهراب با دیدن دوست دوران زندان هاشم که در حال کار کردنه از هاشم میپرسه که تو استخدامش کردی؟ او میگه داداش بدون مشورت با تو که کاری نمیکنم اما اگه جایی داریم تو کارگاه بد نیست، سهراب قبول میکنه. هاشم به دوستش میگه که آنجا مشغول به کار شده او حسابی خوشحال میشه. بعد از چند دقیقه عباس به اونجا میاد تا بپرسه که ماجرای همکاریشان چی شد؟! وقتی به کارگاه میرسه با دیدن آنجا و وسایل ها بهشون میگه فکر نمیکردم انقدر مجهز باشین این خیلی خوبه به درد کارمون خیلی میخوره.

اما سهراب وقتی مواد اولیه و قطعاتی که باید درست کنند را میبینه بهش میگه یه سری از قطعه ها را می تونیم همینجا خودمون بسازیم اما بقیه شون با توجه به مواد اولیه که میخواد بودجه خیلی سنگینی لازم داره که ما اصلا از پسش بر نمیایم و بهش میگه که بزار حرف آخر را اول بزنم این رقم خیلی برای ما بزرگه و نمیتونیم انجامش بدین مگر اینکه اسپانسری چیزی پیدا کنیم که بهت خبر میدیم. عباس حسابی ناراحت میشه و از اونجا میره. هاشم در دفترچه یادداشتش اسامی کسانی که احتمال می دهند که اسپانسری را قبول کنه را مینویسه سپس با سهراب به تمام شرکت ها میرن و یکی یکی اسامی را خط می‌زنند. وقتی پیش مهندس خاکپور میرن از پیشرفت او حسابی جا می خورند آنها ماجرای تولید تجهیزات پزشکی را بهش میگن. مهندس خاکپور مخالفت میکنه و میگه شما میدونید که من پا توی عرصه‌لی که سر رشته ای ازش ندارم و ازش سر در نمیارم نمیزارم، آنها حسابی کلافه میشن و به طرف خانه می‌روند و از مشکلشون با آقای خندان میگن.

او به آنها امید میده و میگه من دلم روشنه و مطمئنم که اسپانسری پیدا می کنی و تو این کار حسابی موفق میشین. سپس ادامه می ده و می گه اگه کسی به پستم خورد و پیدا کردم حتما بهتون اطلاع میدم بعد از آنجا به طرفه کارگاه می روند که از دیدن مینو با ماشین جدیدش جا میخوره. مینو ماشینو بهشون نشون میده و می‌گه قفل صندوقش خراب شده میترسم تو دست انداز باز شه و از آن‌ها میخواد تا درستش کنن. چون به زودی میخواد بره کویر و به سهراب میگه با تو هم کمی حرف دارم، هاشم بهشون میگه شما برین تو اتاق صحبت کنین من تا اون موقع ماشینتو درست می کنم. دوست هم زندانیه هاشم با دیدن مینو ازش خوشش میاد اما هاشم جلشو میگیره و میگه به این زودی دلت صابون نزن….

سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۵ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۵ سریال از سرنوشت ۴

مینا زنگ میزنه به افشار میبینه که جواب نمیده و نگرانش میشه از طرفی مینو دخترش پیشش میره و ازش می خواد تا اجازه بده با دوستاش به کویر بره همان موقع مینا میبینه که شوهرش وارد خانه شد. مینا ازش می پرسه که چرا تلفنتو جواب نمیدادی؟ با سهراب حرف زدی؟ چیشد؟ با هم دعوا کردید؟ افشار بهش میگه دعوا چیه؟ همان موضوع قدیمه تو گذشته کنکاش میکنه و با ناراحتی به اتاقش میره. مینا پیشش میره و بهش میگه اون که همه چیزو درباره گذشته میدونه! چی شده دوباره؟ افشار باهاش دردودل میکنه و میگه باز هم سهراب را از دست دادم همه ترسم همین بود. مینا میخواد دفتر را از روی میزش برداره و بخونه که ببینه چی شده اما افشار جلوشو میگیره و نمیزاره‌. فردای آن روز آرزو و سهراب به خانه جدیدشان میرن که در محلی شلوغ و پر از سر و صداست. آرزو غر میزنه و میگه من اینجا چه جوری زندگی کنم؟ از سر و صدا همین الان سردرد گرفتم و سر همین موضوع با سهراب بحث می کنه.

مادر آرزو ازشون میخواد تا این بحث را تمام کنند و با همدیگه خوب رفتار کنند تا به قول خودش خستگیش از تنش در بیاد سهراب با خوش‌رویی به آرزو میگه من نوکرش هم هستم فقط جون بخواد. همان موقع استادش باهاش تماس میگیره و بهش میگه تا پیشش بره. سهراب وقتی پیش استادش میره بهش پیشنهاد میده که یکی از دانشجوهایش میخواد برای درست کردن و ساختن یک وسیله پزشکی با یه نفر با تجربه هم کار بشه و پیشنهاد میده بهشون که با همدیگه شریک بشن. او بهشون میگه وظیفه من بود که شما را با همدیگه آشنا کنم تا راهتون یکی بشه اگه خواستین که بسم الله اگه نخواستین هم دیگه به من ربطی نداره. سهراب می‌گه چیزی که گفتین خیلی وسوسه انگیز بود و دوست دارم خودم شریک باشم اما باید با شریکم صحبت کنم. اون دانشجو که اسمش عباسه میگه مطمئن باش شریکت باشنیدن ایده‌ام سریع قبول می کنه و با هم دیگه از اونجا میرن.

مادر آرزو می بینه که او گوشه ای نشسته و داره گریه میکنه به خاطر همین ازش دلیلشو میپرسه که بهش میگه سهراب خیلی فرق کرده مثل قدیم نیست! دیدی چه جوری با من حرف زد؟ ببین وضع زندگیم چه جوری شده! مادرش سعی میکنه او را آرام کنه و دلداریش بده میگه سهراب پسر خیلی خوبیه تازه تمام تلاششو کرده و با خوشرویی هم باهات صحبت کرد، تو همه زندگی ها این بگو مگوها هست هیچ خانواده ای نیست که مشکلی نداشته باشن. آرزو میگه نه تو و بابا اینجوری نیستین، مادرش میگه چون صبر ما قدیمی ها بیشتر از شماهاست تداوم زندگیمونم بیشتره فقط باید گذشت کنی. سهراب وقتی به اتاق هاشم در کارگاه میره با دیدن هاشم که به عکس عروسیش زل زده میگه همونجوری که تو بهم میگی تو گذشته کنکاش نکنم و ول کنم خودت هم باید همین کارو بکنی هاشم خواهش می‌کند و میگه ازت یه سوال میپرسم مرد و مردونه جواب بده.

فکر کن مادرت زنده‌ست و به خاطر اینکه سمت پدرت رفتی بهت میگه دیگه حق نداری بیای سمت من کلاً هم خودمو فراموش کن هم عشق تو بهم، دیگه نمیخوام ببینمت، تو میتونی هم عشق به مادرتو فراموش کنی هم دیگه بهش فکر نکنی هم به عکسش نگاه نکنی هم حتی دیگه سمتش هم نری؟ سهراب با کلافگی میگه این دو موضوع چه ربطی به هم دیگه داره؟ ربطشو نمیفهمم؟! هاشم حرف خودشو میزنه و میگه هرچی که هست من الان دوتا عشقو مثال زدم اگه تو بتونی اونو فراموش کنی به همین راحتی من میتونم. سهراب با کلافگی میگه هر وقت خودتو جمع کردی بیا پایین باهات حرف دارم. لفشار یک جعبه شیرینی میگیره و پیش آقای خندان به پرورشگاه میره و بهش میگه که من دوباره دارم سهراب را از دست میدم‌. سری قبل به خواست دیگران بود، الان به خواست خودش. نمیدونم باید چیکار کنم؟! حاضرم هرچی که دارم بدم تا این گذشته کوفتی تموم بشه و دیگه ردی ازش نباشه اما مگه میشه؟ شدنی هست؟ خندان آرومش میکنه و میگه سهراب فعلاً فکر میکنه که اگه مادرشو نادیده بگیره در حق مادرش بد کرده.

کاری نمیتونیم بکنیم فقط به زمان احتیاج داره تا کمی آروم بشه. یکی از کارکنان کارگاه پیش هاشم میاد و میگه یه نفر اومده باهات کار داره هاشم وقتی به کارگاه میاد کسی را نمیبینه که یکدفعه صدای یه نفر را میشنوه که آهنگ رپ میخونه و یاد دوست دوران زندان میوفته. آنها وقتی همدیگر را میبینند همزمان شعری را باهم میخونن و همدیگر را در آغوش می گیرند. سهراب با دیدن آنها لبخندی میزنه و به آن مرد خوش آمد میگه و بهش میگه که تعریفتو از هاشم خیلی شنیدم او نیز همینو میگه سپس سهراب هاشم را صدا میزنه تا پیشش بره و مطلب مهمی را باهاش در میون بزاره. هاشم وقتی به اتاق میره، او درباره ماجرای ساخت وسیله پزشکی باهاش صحبت میکنه و بهش میگه که جوابی بهش ندادم گفتم اول باید با شریکم مشورت کنم. هاشم ازش میپرسه که شریکت کیه؟ سهراب بهش نگاه میکنه و میگه مگه کسی دیگه ای هم به جز تو هست؟ هاشم از این حرف سهراب حسابی خوشحال میشه و به همدیگه دست می‌دهند و قول می دهند که تا آخر سختی ها باهم دیگه تمام تلاششان را بکنند. سهراب وقتی به خانه بر میگرده از دیدن خانه چیده شده و حسابی جا میخوره و تعریف میکنه و میگه چقدر این جا خوب شده، خسته نباشی آرزو هم به او خسته نباشید میگه و رو به افشار که اونجا اومده میگه بیا این هم سهراب بالاخره اومد…

قسمت ۴ سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۴ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۴ سریال از سرنوشت ۴

هاشم با شرمندگی آقا خندان را در آغوش میگیرد و میگه شرمنده ام حالم خیلی بد بود. سپس وقتی میبینه آنجا تعمیرات دارن آستینش را بالا میزنه تا بهشون کمک کنه اما یاد زخم روی دستش می افتاد و به سرعت او را می پوشاند اما از چشمان آقا خندان دور نمی مونه. او از هاشم سراغ سهراب را میگیره که هاشم میگه اونم دنبال گرفتاری‌های خودشه. آقا خندان بهش میگه همه چیز رو به راهه؟ اتفاقی که نیفتاده؟ هاشم بدون اینکه به چشماش نگاه کنه تایید میکنه و میگه نه اتفاقی نیافتاده همه چیز رو به راهه اما او متوجه میشه و بهش میگه چشم یه چیز دیگه میگه ندای قلبت یه چیز دیگه برام تعریف کن ببینم چه اتفاقی افتاده! سهراب به دم در خانه پدرش منصور میره و کلیدهای خانه و ماشین را به مینا تحویل میده مینا حسابی جا میخوره و میگه این چه کاری بود که کردی؟ یعنی انقدر غریبه بودیم که یواشکی همه این کار را انجام دادی؟ سهراب میگه نه فقط سرماخورده بودم حالم خوب نبود کارم زیاد داشتم نتونستم بهتون خبر بدم ببخشید.

مینا با دلخوری میگه تخلیه کردن خونتون حالا هیچی به هم زدن مهمونی تو شمال چی؟ برنامه را کنسل کردی؟ اتفاقی افتاده که من نمیدونم؟ چیزی شده؟ سهراب میگه چیزی نیست فقط می خوام خودم مستقل باشم و رو پای خودم وایسم کنسل کردن مهمانی هم برای این بود که کاری برام پیش اومده بود وقت نکردم عذرخواهی کنم ببخشید. اما مینا این حرفارو باور نمیکنه. هاشم به آقا خندان میگه یادته قبلاً وقتی بحث نبودن سهراب پیش اومد بهم چی گفتی؟  گفتی اگه سهراب نباشه می خوام چیکار کنم؟ باید یاد بگیرم بدون اون هم زندگی کنم اما من بهتون گفتم اون موقع دوست دارم یه دکمه باشه تا بزنم و به عقب برگردم الان به اون دکمه خیلی نیاز دارم دوست دارم یه جوری همه چیزو برگردونم عقب و ببینم همه چیز سر جاشه. من بدون نغمه نمیتونم زندگی کنم، اصلا بلد نیستم چجوری بدون او زندگی کنم. آقا خندان دلداریش میده و دستشو رو زخم دستش میذاره و می گه خوب بلدم درکت کنم منم همچین حسیو تجربه داشتم یه سری زخم ها خوب شدنی نیست چون همیشه جاش میمونه.

هاشم واسش تعریف میکنه وقتی تو زندان بوده از عشق نغمه مدام او را صدا می زده. تو خواب و بیداری. همه اینو دیگه فهمیده بودند وقتی نامه طلاق نغمه رسید مثل دیوونه ها شده بودم و این ور و اون ور می رفتم و خودمو به در و دیوار میزدم تا اینکه یکی از گنده های زندان حرفی به نغمه زد منم عصبانی شدم و مشتی بهش زدم اونم نامردی نکرد و با یکسری از نوچه هاش با چاقو ریختن در سرم. کل روز را سهراب به دنبال خانه می گردد و به چیزهایی که در دفترچه خوانده فکر میکنه از طرفی هاشم هم به نبوده نغمه فکر میکنه و سعی میکنه خودش را آرام کند. شب وقتی همدیگر را میبینند هاشم از عشق نافرجام آقا خندان بهش میگه و قول میگیره تا چیزی که میخواد بگه را ناراحت نشه، سهراب ازش میپرسه که چی میخوای بگی چیکار کردی؟ هاشم میگه تا قول ندی عصبی نشی بهت نمیگم بعد از قول دادن سهراب، هاشم کنسول بازی پلی استیشن را بهش نشون میده و میگه وقتی خونه را می خواستیم جمع کنیم از این نتونستم بگذرم.

سهراب عصبی میشه و بهش میگه اول برو املت درست کن بخوریم بعد بیا تعریف کن زخم دستت برای چیه وگرنه عشقتو دو دستی به اون خونه برمی گردونم. منصور وقتی به خانه بر می گرده از مینا میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ همه چیز خوب و خوش بود. الان این بچه دو روزه جواب تلفن های منو نمیده چطور اینا اسباب کشی کردن ولی شماها چیزی ندیدین؟ مینا بهش میگه ما خونه نبودیم وقتی بیرون بودیم آرزو به مینو پیام داد گفتش بیاین از کارهای سهراب سردرنمیارم بیا باهاش حرف بزن وقتی اومدیم دیدیم همه چیز را جمع کردند و ما هم حسابی شوکه شدیم. منصور باور نمیکنه و فکر میکنه که مینا بهش حرفی زده مینا عصبانی میشه و با کلافگی بهش میگه ما هم به اندازه تو ناراحتیم و نمیدونم چه اتفاقی افتاده و به داخل خانه میره. افشار از خانه بیرون میزنه و به سمت کارگاه میره.

وقتی هاشم در را باز میکنه بهش میگه سهراب اینجا نیست اما افشار باور نمیکنه و به داخل کارگاه میره و با صدای بلند به هاشم میگه بهش بگو پدرت خیلی ازت دلگیره نه به خاطر اینکه ماشین و خونه رو برگردوندی نه خوب میخوای روی پای خودت بایستی اما اینکه برای پدرت پیغام میفرستی ناراحتم میکنه که انقدر یعنی واست غریبم؟ بهش بگو که تو مرام ما نیست دست رد زدن به سینه عزیزمون. همان موقع سهراب از طبقه بالا پایین میاد و میگه پس چی تو مرامته؟  این که برای پول و ثروت پدرت از عشقتو بچه‌ات بگذری؟ کلی سوال دارم که لازم نیست جواب سوالامو بدی چون همه جواب ها تو همین دفترچه‌ست کافیه فقط یکبار مرورش کنی و دفترچه را بهش میده و به اتاق بالا برمیگرده. افشار حسابی به هم میریزه و به گذشته فکر می کنه. هاشم پیش سهراب میره و او را آروم میکنه و دلداریش میده و به درد و دل های سهراب گوش میده…

قسمت ۳ سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۳ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۳ سریال از سرنوشت ۴

هاشم شروع میکنه به کنده کاری روی چوب. بعد از چند دقیقه آرزو میگه هاشم کجا رفت؟ چرا پس نمیاد سهراب میگه باز دوباره حتما یه جایی نشسته داره غصه میخوره و به طرف زیر زمین میره که میبینه با یه چاقو به جون یه تیکه چوب افتاده. ازش میپرسه که داری چیکار می کنی؟ هاشم می‌گه دارم تمام خشم و عصبانیتمو رو این چوب خالی می کنم تا یه خورده از فکر و خیال راحت بشم اگه دستم به اون مرتیکه برسه میدونم چیکارش کنم. سهراب ازش میپرسه که مگه اون چیکار کرده؟ اون که تقصیری نداره! هاشم بهش میگه حتما اون سوسه اومده و قاپ نغمه را دزدیده ببینمش با همین چاقو میدونم چه بلایی سرش بیارم. سهراب چاقو رو ازش میگیره و میگه چشمم روشن رفتی زندان واسه همه لات شدی؟ بخدا اگه زیر قولت بزنی دیگه منو نمیبینی و او را با خودش به بیرون می بره که هاشم به سبدی می خوره و وسایل توش میریزه.

آنها پیش آرزو بر می‌گردند. شب سهراب به زیر زمین میره که چشمش به وسایل ریخته شده میافته وقتی میخواد آنها را سر جاش بزاره دفتر یادداشتی میبینه که یکسری عکس لای اونه. سهراب کنجکاو میشه و شروع به خواندن آن دفترچه میکنه و متوجه میشه که پدرش افشار برای رسیدن به اهدافش و پول مادرش و او را ول کرده و علیرغم خواسته‌اش ازدواج کرده. سهراب با خواندن این دفترچه به هم میریزه. آرزو وقتی میبینه سهراب دیر کرد به دنبالش میرود که سهراب ازش میخواد اورا تنها بزاره، آرزو از این رفتار سهراب جا میخوره و به ویلا برمیگرده. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار میشه میبینه که سهراب نیست وقتی به زیر زمین میره متوجه میشه که هنوز اونجاست و ازش می پرسه چه اتفاقی افتاده که انقدر به هم ریختی؟ سهراب میگه چیزی نیست برام کاری پیش اومده وسایلتون رو جمع کنید باید برگردیم تهران، آرزو حسابی جا میخوره و میگه خانواده پدرت دارن میان چه جوری برگردیم؟ سهراب ازش می خواد تا زنگ بزنه و کنسل کنه.

هاشم و آرزو هرچی ازش می پرسند او چیزی نمیگه و تنها چیزی که می خواد اینه که سریعاً به تهران برگردند. وقتی به خانه شان می رسند. سهراب با چند کارگر هماهنگ میکنه تا وسایل خانه را جمع کنند و به آرزو میگه فردا اسباب کشی داریم آنها تعجب می‌کنند و ازش میخوان تا بگه چه اتفاقی افتاده اما او تنها چیزی که میگه اینه که می خوام مستقل باشم و همه چیزایی که پدرم داده را برگردونم. آرزو از هاشم میخواد تا باهاش صحبت کنه و نظرش را برگردونه هاشم وقتی با سهراب تنها میشه بهش میگه که مردی که خونه نداره مثل مردیه که شلوار تو پاش نداره صبر کن اول یه خونه پیدا کن بعد وسایلو جمع کن الان این وسایلی که جمع کنی و می خوای چیکار کنی؟ آواره میشی! سهراب تنها حرفی که بهش میزنه اینه که منو از آوارگی نترسون خودت خوب میدونی چجوری بزرگ شدیم و به کارش ادامه میده هاشم به حرفش فکر میکنه و میگه اصلا آوارگی چیه؟ خودم نوکرتم، پشتتم.

سپس با کارگران کارگاه وسایل را بار می‌زنند و تو کارگاه خالی می کنند. سهراب به هاشم می‌گه باهم دیگه میریم ماشین و کلید خونه را بهشون پس میدیم تو باشی بهتره چون اینجوری سوال پیچم نمی‌کنن. هاشم بهش میگه اگه بودم که آره خیلی خوب میشد اما می خوام برم پیش آقا خندان خیلی وقته ندیدمش از وقتی که از زندان آزاد شدم نرفتم پیشش. سهراب قبول میکنه و میگه باشه منم میام از اونجا با هم دیگه میریم. هاشم شیرینی میگیره و به طرف خانه الیاسی میره وقتی به آنجا می رسه ابتدا با بچه های خانه الیاسی شوخی میکنه و به اصطلاح با آنها گپ میزنه، سپس پیش آقا خندان میره و بهش میگه آدم وقتی از زندان آزاد میشه اولین کاری که میکنه میره به پدرش سر میزنه و آغوشش را برای هاشم باز میکنه…

قسمت ۲ سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۲ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۲ سریال از سرنوشت ۴

هاشم بعد از روبه‌رو شدن با نغمه به تراس شرکت میرن تا با همدیگه صحبت کنن هاشم ازش میپرسه که چطور تونستی بذاری بری؟ من هنوز که هنوزه نتونستم تورو فراموش کنم! نغمه در حالی که بغض گلویش را گرفته بهش میگه فکر می کنی واسه من خیلی آسون بود؟ ولی هر جور که شده باهاش کنار اومدم، هاشم ازش میخواد تا او را ببخشه و بهش یه فرصت دیگه بده نغمه میگه برای این حرف خیلی دیره اما اینو بدون که من خیلی وقته تورو بخشیدم. هاشم میگه اگه منو بخشیدی پس چرا یه فرصت دیگه بهمون نمیدی؟ بذار باهم دیگه یه زندگی جدید بسازیم، یه هاشم جدید با یه نغمه جدید. نغمه مخالفت میکنه و بهش میگه تو هنوز که هنوزه نمیدونی بخشیدنم با طلاق گرفتنم فرق میکنه؟ دیگه مایی وجود نداره برو به زندگیت برس.

هاشم در حالیکه چشمانش پر از اشکه بهش میگه من بدون تو نمیتونم، میمیرم، بدون تو چه جوری زندگی کنم؟ نغمه برای اینکه اشکش سرازیر نشه رو برمی گرداند و بهش میگه همون کاریو بکن که من کردم و به داخل شرکت میره. هاشم از روی عصبانیت چراغی را آنجا میزنه میشکنه و دستش زخمی میشه از شدت صدای شکستن همه به اونجا میرن تا ببیند چه اتفاقی افتاده؟! یه مردی به سمت تراس میاد می‌گه نغمه اونجا چه خبره؟ همین باعث میشه هاشم بیشتر عصبانی بشه و بهش بگه این مرتیکه کیه که اینجوری تو رو صدا میزنه و باهات حرف میزنه؟ او از نغمه میخواد تا به داخل شرکت بره و به هاشم میگه من شوهرشم توکی؟! هاشم با شنیدن این حرف سر جایش می نشیند و گریه میکنه و داغون میشه سهراب سعی میکنه او را با خودش ببره‌ وقتی به کارگاه میرن هاشم موتور را بر میداره و از آنجا با عصبانیت می رود، سهراب سعی میکنه خودش را بهش برسونه اما موفق نمیشه و بهش زنگ می زنه و می پرسه که کجاست هاشم میگه خونه خاله پوری و تلفن را قطع میکنه.

وقتی به اونجا میره از خاله پوری گلگی میکنه و میگه این چه کاری بود که کردی با من؟ جواب تمام خوبی هامو این جوری باید بدین؟ خاله پوری با غصه می‌گه باهاش خیلی حرف زدم گفتم صبر کن هاشم از زندان بیاد بیرون با هم به زندگیتون ادامه بدین اگه نتونستی باهاش کنار بیای اون وقت از هم طلاق بگیرین اما نغمه میگفت که هاشم اشتباه بزرگی را مرتکب شده دلم دیگه باهاش صاف نیست. خاله پوری سعی میکنه هاشم را آروم کنه اما موفق نمیشه هاشم با عصبانیت و کلافگی بهش میگه هاشمی دیگه در کار نیست هاشم مرد و از اونجا به سرعت میره. او تمام شب را در خیابان ها پرسه میزند و با یاد و خاطره نغمه نمیدونه باید چیکار کنه سپس به طرف کارگاه میره و میبینه که سهراب با نگرانی آنجا نشسته و ازش میپرسه که تو کجا بودی؟ هاشم در آغوش او گریه میکنه و با هم به طرف خانه می روند. فردای آن روز سهراب با آرزو برای عوض شدن حال و هوای هاشم او را با زور با خودشون بطرف ویلای شمال می برند.

تمام مدت هاشم با شنیدن آهنگ های مورد علاقه نغمه به هم میریزه و هر کاری آنها می کنند یاد نغمه میوفته اما سهراب و آرزو تمام تلاششان را می‌کنند تا او را از این حال و هوا در بیارن. همانطور که هاشم روی صندلی نشسته و تو خودش رفته سهراب پیشش میره و میگه پاشو به ظاهرت برس و یه لباس خوب بپوش که مهمون داریم هاشم گلگی میکنه و میگه تو این اوضاع چرا مهمون دعوت می کنی؟ سهراب بهش میگه دیگه از این به بعد از این قرار به اون قرار میریم و کاری که با من میکردی رو سرت میارم. هاشم به بهانه آوردن زغال از دستش فرار میکنه و به زیر زمین میره و چاقو ضامن داری را آنجا می بیند…

قسمت ۱ سریال از سرنوشت ۴
قسمت ۱ سریال از سرنوشت ۴

قسمت ۱ سریال از سرنوشت ۴

سهراب و آرزو در جاده شمال با هم دیگه درباره آینده شان با هم حرف می زنند و سهراب از آرزو فیلم میگیره و ازش میخواد تا توی فیلم اعتراف کنه تا سال دیگه دو تا بچه به اسم های سارا و سهیل داشته باشند. آرزو کنار جاده ماشین را نگه میداره و تور عروسی را روی سرش می گذارد و بهش میگه پیاده شو. سهراب ازش میپرسه که برای چی؟ سپس آرزو ازش فیلم میگیره و میگه تو هم باید الان یه کاری انجام بدی و به قولت عمل کنی! شب عروسی گفتی جلوی اون همه مهمون نمیتونی برقصی الان باید برقصی و من ازت فیلم بگیرم. سهراب میگه دیوونه شدی؟ اونموقع نتونستم، الان وسط جاده برقصم؟

آرزو اصرار میکنه و میگه باید برقصه سپس آرزو شروع میکنه فیلم گرفتن که یک دفعه ماشین بهش میزنه. بعد از چند وقت آرزو حالش خوب میشه ولی باید با عصا راه بره. سهراب به دم در ندامتگاه میره و هاشم را که از زندان آزاد شده بر می داره و برای سوپرایز کردنش موتور خریده. هاشم اولین چیزی که از سهراب میپرسه درباره نغمه هستش  سهراب بهش میگه که خبری ندارم هاشم با دیدن موتور حالش کمی بهتر میشه و حسابی خوشحال میشه. وقتی به کارگاه میرن تمام دوستانشان برنامه سوپرایز برای هاشم درست کردن و به روش خودشان خوش آمد میگن. سپس بعد از آنجا به خانه سهراب می روند، سهراب در یکی از ساختمان های کناری خانه باغ افشار زندگی‌ میکنن.

هاشم حسابی از دیدن خانه دهانش باز میماند سپس وقتی وارد خانه میشن سراغ آرزو را میگیره که سهراب میگه الان میاد. هاشم با دیدن آرزو که لنگ می زنه و با عصا راه میره حسابی جا میخوره و ازش میپرسه چی شده؟ سهراب میگه تو برو دوش بگیر بعد بیا باهم حرف میزنیم. هاشم بعد از حمام تو تراس میشینه و از سهراب میپرسه که ماجرا چیه؟ اد تعریف میکنه که در یکی از مسافرت های شمال وقتی از ماشین پیاده شده بود یه ماشین زد بهش و در رفت. هاشم گلگی میکنه که چرا بهش خبر نداده اما سهراب میگه بنا به درخواست خود آرزو بود حتی الان هم نمی خواست بفهمی. هاشم به سهراب میگه پاشو الان بریم دم خانه نغمه آنها با همدیگه به آنجا میروند ولی هاشم هر چی زنگ میزنه کسی در را باز نمیکنه.

سپس از بالای خانه میبینه و متوجه میشه که کلاً خانه خالیه از همسایه ها میپرسه و متوجه میشن که خانه را فروختند و از آنجا رفتند. هاشم حسابی کلافه میشه و به سهراب میگه الان باید چه کار کنیم؟ سهراب بهش میگه من هیچ خبری ازش ندارم فقط یه محل کارشو می شناسم که اگه کارش را عوض نکرده باشه اونجاست فردا میریم تا خودت باهاش صحبت کنی. آنها با همدیگه به طرف خانه افشار میرن آنجا بهش خوش آمد میگن و ابراز خوشحالی می کنند. افشار از هاشم می پرسه که با سهراب چیکار کردی که یک لحظه هم اسم هاشم از دهنش نمی افته و بعد از مدتها امروز اولین باریه که میدیدم از ته دل می خنده و دندوناش دیده میشه هاشم میگه این یه رازه دیگه نمی تونیم بگیم.

سپس دختر افشار شروع به پیانو زدن میکنه و سهراب برای هاشم اهنگ میخونه بعد از چند دقیقه هاشم همراهیش میکنه و همگی حسابی خوش میگذرونن. شب موقع خواب هاشم به سهراب میگه هیچ وقت فکر نمیکردم دسته پلی استیشن دستم باشه ولی دل و دماغ بازی کردن نداشته باشم. سهراب بهش میگه کادو تولدم بود از اونجایی که میدونستم تو دوست داری بازش نکردم تا بیای با هم بازی کنیم، هاشم بهش میگه بلد نبودی که باز نکردی سهراب که حسابی خوابش میاد بهش میگه خوب چی میشه تو بهم یاد میدی دیگه! هاشم در حال درد و دل کردن با سهراب است که میبینه او خوابش برده اما هاشم یاده روزی میافته که نغمه به ملاقاتش اومده بود

” نغمه بهش میگه چرا چیزی نمیگی؟ هاشم میگه قلبم نمیتونه چیزی را که دارم با چشم می بینم باور کنه نمیدونم چی باید بگم، نغمه شروع میکنه به گلگی کردن از هاشم و بهش میگه خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی در آخر بخشیدمت اما اگه زندگیمو ادامه بدم به خودم خیانت می کنم امروز آخرین روزیه که منو میبینی و از اونجا میره، هاشم حسابی حالش بد میشه و با فریاد ازش میخواد که نره” هاشم تمام شب را بیدار مانده و وقتی هوا کمی روشن میشه سهراب را بیدار میکنه تا به سمت محل کار نغمه برن. هاشم اونجا از منشی سراغ نغمه کلهر را میگیره که همان موقع با نغمه روبرو میشه چند لحظه ای به چشمان همدیگه خیره میمانن سپس هاشم میگه باید باهم حرف بزنیم….

بیشتر بخوانید:

فصل چهارم سریال از سرنوشت کی پخش می شود؟ + اسامی بازیگران از سرنوشت ۴

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا