خلاصه داستان قسمت ۱۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در خانه دمیر سر میز شام، ارجمند از اینکه دمیر او را سر زمین رها کرده گله میکند. سپس میگوید که شریک دمیر، ایلماز او را به شهر رسانده است و از کارخانه او تعریف میکند. هولیا به واکنش زلیخا نگاه میکند. دمیر عصبی شده و میگوید که ایلماز شریک او نیست و فقط یک بچه تعمیرکار بی عرضه است. سپس میگوید که بعداً در مورد او توضیح خواهد داد. در خانه تکین نیز سر میز شام، وقتی که مژگان متوجه می شود که ایلماز دوباره با دمیر رو به رو شده است، عصبی می شود. ایلماز میگوید که اتفاقی بین آنها نیفتاده و جای نگرانی نیست. با این حال مژگان نگران است و میداند که این وضعیت عاقبت خوشی ندارد. بعد از شام، زلیخا حاضر می شود و به همراه دمیر برای دیدن عدنان می روند. هولیا به دروغ به ارجمند میگوید که آنها به مهمانی می روند. ارجمند سراغ بچه دمیر را میگیرد. هولیا میگوید که زلیخا دچار بحران روحی شده و برای مدتی بچه را به پرستار سپرده اند. ارجمند ابراز ناراحتی کرده و پیشنهاد کلینیک های خوب پاریس را میدهد اما هولیا میگوید که نیازی نیست. زلیخا و دمیر پیش عدنان می روند. زلیخا به دمیر التماس میکند که عدنان را به خانه ببرند.
دمیر اهمیتی به حرف زلیخا نمیدهد و بچه را به پرستار تحویل داده و از آنجا می روند. او در راه با زلیخا در مورد کارهای ایلماز صحبت میکند و میگوید که او دوست دارد به جای دمیر باشد و از روی حسادت به دنبال دست گذاشتن روی دارایی ها و رویاهای اوست و برای به دست آوردن زلیخا نیز لیاقت نداشته است. ثانیه از پنجره آشپزخانه به طور اتفاقی غفور و سحر را در حال صبحت میبیند و عصبی می شود. اما به خاطر آمدن هولیا به آشپزخانه نمیتواند بیرون برود . او شب در خانه غفور را باز هم به اتاق راه نمیدهد و با او دعوا میکند. او نیمه شب دوباره از خانه بیرون می آید و به طویله می رود. ثانیه که بیدار است، او را تعقیب میکند. غفور به عمد برای اینکه شک ثانیه را از بین ببرد، در طویله پنهانی مشغول شمردن پول می شود. ثانیه جلو رفته و غفور تظاهر میکند که پولهایش را در طویله پنهان کرده بود و برای همین به آنجا می آید. ثانیه پولها را از غفور میگیرد و خیالش راحت می شود و به خانه می رود. غفور خوشحال می شود.
در خانه تکین، مژگان با گریه از ایلماز میخواهد دکه اسلحه را کنار بگذارد و دیگر کاری با دمیر نداشته باشد. ایلماز سعی دارد مژگان را قانع کند اما فایده ای ندارد. تکین پیش ایلماز آمده و از او میخواهد که اسلحه اش را به او بدهد و دیگر همراهش نباشد. ایلماز به ناچار قبول میکند. مژگان بابت این کار ایلماز خوشحال شده و او را بغل میکند و تشکر میکند. تکین اسلحه را در اتاق داخل کشو پنهان میکند. در خانه دمیر ارجمند را به اتاق اسلحه هایش می برد و آنها را به او نشان میدهد. سپس یکی از اسلحه ها را که از آمریکا آورده بود به او هدیه میدهد. شب هنگام خواب، زلیخا به دمیر میگوید که هیچکس را در زندگی اش ندارد و اگر روزی بمیرد کسی ناراحت نمی شود. دمیر او را بغل کرده و میگوید که برایش مهم است و او را دوست دارد و دلداری اش میدهد. سپس می خوابند. تکین در خانه به هولیا فکر میکند و هولیا نیز به او فکر میکند.
ای بابا پس ییلماز کی نامه زلیخا رو میخونه؟؟