خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۲۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۲۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

گلبن وقتی از خرید برمیگرده شروع میکند به شستن اسکناس ها و سکه ها و آنها را از بند آویزان می کند. یکدفعه چشمش به لباس‌های کثیفی می‌افتد که روی همدیگه تلمبار شده تا یک روزی با صفیه تصمیم به شستنشان بگیرن. گلبن به بهانه اینکه پدرشان حکمت خان باید بعضی شبها به پیاده روی برود تا هم قند خونش هم فشارش تنظیم بشه او را به خانه ممدوح خان میبرد. اگه سر شام با کلافگی می‌گه باز دوباره اون پیرمرد داره میاد؟ ممدوح ازش میخواد تا اینجوری بهش چیزی نگه. اگه به پدر بزرگش میگه من با خودش مشکلی ندارم ولی میاد چرت و پرت میگه اعصابمونو خورد میکنه. ممدوح سپس میره و در را باز می کند. حکمت خان از دستپخت اوکشان تعریف می کند و میگه مثل غذاهای پریهان شده چه عطر و بویی داره! بعد از خوردن غذا حکمت دوباره حرف اینجی را پیش می‌کشد و میگه ای کاش اینجی و هان اسم بچشونو اگه دختر بود بزارند پریهان.

اوکشان با شنیدن این حرف سعی میکنه بحث را عوض کنه و نزاره حکمت خان حرفش را ادامه دهد اما حکمت توجهی نمیکنه و حرفش را کامل می زند. ممدوح و اگه با شنیدن این حرف ها به هم می‌ریزد و اگه با عصبانیت بلند میشه و میخواد بره سمت اتاقش قبل از رفتن به اتاقش با حکمت بحث می کند و به پدر بزرگش میگه واقعاً مجبوریم این حرف ها را بشنویم اونم هر شب هر شب؟ و به اتاقش می رود. گلبن تو این فاصله به پایین میره و با اسد دیدار می کند و بهش میگه من فقط ۲۰ دقیقه وقت دارم. اسد بهش میگه گلبن این دیدارهای کم برای من کافی نیست من دلم برات تنگ میشه نمیتونم هفته ای اونم فقط ۲۰ دقیقه، نیم ساعت پنهانی ببینمت. گلبن با لبخند بهش میگه این چیزایی که بهم میگی خیلی منو خوشحال میکنه و برام خوشاینده اما الان چاره‌ای نداریم من نمیتونم تو این وضعیت خانوادمو که همه ناراحت هستن و دارن سختی میکشن را ول کنم و تصور کنم که هیچ چیزی نیست و احساس خوشبختی کنم من نمی تونم همچین چیزی رو انجام بدم.

صفیه در توهمات خودش مادرش را در واحد بالا زندانی کرده و دهانش را بسته به خاطر همین هر از گاهی صداهای از اون واحد میاد با کلافگی به واحد بالایی میره و به مادرش میگه هر چقدر هم تلاش کنی من تو را آزاد نمی کنم مادرش با اشاره بهش میگه که چسب را از دهانش برداره صفیه بهش میگه به شرط این که از ناجی حرفی نزنی و چسب را می کند. مادرش به صفیه میگه تو با هان چه فرقی داری؟ اون ناجی را پنهان کرده بود تو هم منو اینجا پنهان کردی دلت به حال من نمیسوزه؟ صفیه بهش میگه نه دل من نمیسوزه و نمیخوام ببینمت و صداتو بشنوم. مادرش بهش میگه تو به من احتیاج داری صفیه همه یه روز میرن گلبن ازدواج میکنه میره نریمان که از خدا خواسته الان ولش کنی ازدواج کرده پدرت که یه پاش لب گوره هان هم که برنمیگرده نانجی هم نمیاد تو تک و تنها میمونی و به من احتیاج داری صفیه با شنیدن این حرفا حسابی به هم ریخته و دوباره عصبی شده و به سرعت دهانش را دوباره می بندد و میگه به حرفات گوش نمیدم، اینا حقیقت نداره و به پایین برمیگرده.

تو راهرو جلوی در خانه وقتی میخواد وارد خانه بشه صدای گلبن و اسد را میشنوه که اسد از گلبن خواستگاری میکنه. گلبن بهش میگه نه اسد الان نمیتونم الان نمیشه تا زمانی که ناجی برنگرده هان به خونه برنگرد و حالش خوب نشه نمیشه. حکمت خان همان لحظه از راه میرسه و وقتی اسد را میبینه بهش میگه پس توکی میخوای بیای خواستگاری؟ خیلی داری لفتش میدی! گلبن از پدرش میخواد تا از این حرفا نزنه ولی اسد از خدا خواسته به حکمت خان میگه اگه موافق باشین همین هفته دیگه مزاحم بشیم گلبن که شوکه شده و نمی دونه چی بهشون بگه با دهانی باز آنها را نگاه میکنه. حکمت خان به اسد میگه خوبه همون هفته دیگه بیاین منتظرتونیم. اسد خوشحال میشه و گلبن شوکه شده به آن ها نگاه می کند و سپس به خانه می ره. صفیه با دیدن گلبن بهش میگه اسد هم اومده بود پیاده روی؟ گلبن جا می خوره و سعی می کنه که ماجرا و جمع کنه اما از آنجایی که صفیه صدایش و تمام حرف هایش را شنیده بود موفق نمیشه.

صفیه به گلبن میگه بهش بگو بیاد خواستگاری تو باید خوشبخت بشی تو به همه ما جرات و شجاعت و یاد دادی حقته که خوشبخت بشی لازم نیست تو این خونه بمونی، من منتظر ناجی میمونم. هان و آنیل در مهمونی حضور دارند اما هر کدامشان به کارهای بیهوده سرشان گرم است. آنیل قد های مهمان ها را وجب می کند و هان داخل استخر سنگ پرتاب می کند. اگه گوشیش را برداشته و به خط خواهرش اینجی زنگ می زند وقتی میبینه او برنمیداره با گریه به صفحه گوشیش نگاه می‌کند و غصه می‌خورد. ممدوح به اتاقش می رود تا او را دلداری دهد اما اگه بهش میگه بابابزرگ تو هم آدمی چرا هیچکی به فکر حال تو نیست؟ چرا تو با این حالت به همه کمک می کنی حواست به همه هست اما هیچکی به فکر تو نیست؟

ممدوح بهش میگه من با این کمک کردن به دیگران حالم خوب میشه تو نگران من نباش و به اتاقش می رود. ممدوح به برنامه های رادیوی اینجی که از قبل ضبطشون کرده بود گوش می‌دهد و با شنیدن صدای اینجی آرام گریه میکند. هان روی تخت کنار استخر دراز کشیده که دختری به اسم پریا پیشش میره و بهش میگه تو چقدر آدم عجیبی هستی. هان هم ازش میپرسه که چرا حالا میایی هر سری پیش من؟ پریا بهش میگه جذبت شدم انگار غم خیلی بزرگی روی سینته، انگار بزرگترین غم دنیا روی شونه هاته جوریکه شونه هات از سنگینی بالا نمیان هر وقت خواستی درد و دل کنی من هستم هان بدون اینکه چیزی بگه نگاش میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا