خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی بابا + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی بابا را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. بابا Baba (عنوان انگلیسی: the father) یک سریال درام ترکی محصول ۲۰۲۲ با بازی Haluk Bilginer و Tolga Sarıtaş است که قسمت اول آن در تاریخ ۱۵ فوریه ۲۰۲۲ از شبکه Show TV منتشر شد. حال دوبله فارسی این سریال از شنبه تا چهارشنبه از شبکه جم سریز راس ساعت ۲۰ پخش می شود. داستان سریال پدر ما (بابا) در مورد امین ساروهانلی است که پدری مستبد است که وقتی تنها وارث یک ثروت قابل توجه می شود، برای حفظ خانواده اش تلاش می کند. آیا امین ساروهانلی در حفظ خانواده موفق خواهد شد؟

قسمت ۱۲ سریال ترکی بابا
قسمت ۱۲ سریال ترکی بابا

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی بابا

بعد از حرف هایی که امین به خانواده اش زده بود بشرا، قدیر، ثروت و قدیرجان دیگه دل و دماغی برای غذا خوردن ندارن. بشرا وقتی به اتاقش میره به موگیری که ایلهان برایش گرفته بود نگاه میکنه و یاد حرف های پدرش و قدیر که بهشون گفته بود نباید هیچ آتویی دست ایلهان بدن میافته. سپس موگیر را در سطل زباله می‌اندازد. قدیر صدای گریه های مادرش را می شنود و پیشش میره و ازش میپرسه که چی شده؟ فضیلت بهش میگه امروز پدرت منو رسمیه صدا زد و ازش میپرسه که اون میشناستش یا نه! قدیر او را آرام میکند و میگه نه بابا هیچ وقت اون کاری رو که تو فکر می کنی انجام نداده و نمیده خیالت راحت باشه. فضیلت میگه نمیدونم ولی تازگیا فهمیدم خیلی چیزها را ازم مخفی کرده بوده! ثروت به خاطر استرسی که داره به حیاط میره و شروع میکنه به آتش زدن عکس های خودش و اون زن و همزمان نوشیدنی میخوره، منور او را از پشت پنجره اتاق میبینه و پیشش میره ابتدا رویش پتویی می‌اندازد و لیوان را ازش میگیره و ادامه اش را کنار درخت میریزه و میگه تو خونه داری میخوری؟ اگه بابا ببینه خیلی بد میشه سپس لیوان را زیر پالتویش پنهان می کند و ثروت میخواد تا به خانه برگرده ثروت از اینکه او حواسش بهش بود تشکر می کنه. بعد از رفتن منور ایلهان به ثروت زنگ میزنه و میگه من نزدیک خونتون هستم بیا باید حرف بزنیم ثروت پیشش میره و میگه حل کردی ماجرارو؟ ایلهان میگه این چیزی نیست که بشه به راحتی حل کرد ولی در ازاش یه کاری ازت می خوام داداشت حرفهایی به هم زد که خیلی اذیت شدم می خوام کمی اذیتش کنم که ثروت  بهش میگه تو درباره ما چی فکر کردی؟ درسته از همدیگه ناراحت میشیم ولی هرچی باشه اون برادرمه! ایلهان بهش لبخند میزنه و میگه نمیفهمم چی میگی چون اصلاً برادری نداشتم تا حالا! سپس سوار ماشینش میشه و میره.

امین فردای آن روز به مسجد میره که دوباره رسمیه را آنجا میبینه و حالش بد میشه دوست پزشکش با دیدن او پیشش میره و حالشو میپرسه و ازش سوال میکنه که داروهاشو میخوره یا نه! امین میگه همه چیز خیلی سریع پیش رفت اصلا نفهمیدم چی شد و چون اهالی خونه خبر ندارن باید خودم میرفتم میخریدم که فعلاً وقت نکردم دوستش کلافه میشه و میگه فکر کردی اون داروهارو برای چی بهت گفتم بخری؟ باید هرچی سریعتر خوردن داروهاتو شروع کنی و به مسخره گی نگیری! بینور بچه هایش را می برد بیرون تا به این بهونه دنبال مدرسه هم بگردن وقتی نمیتونه با آنها بره کلافه میشه. جانسو به اونجا میاد و کبری با دیدنش فکری به سرش میزنه او در یک فرصت به جانسو میگه دیدی چه اتفاق هایی برای قدیر جان افتاد؟ به نظر من همه اینا برای اینه که دوست دختری نداره جانسو بهش میگه برو سر اصل مطلب چی میخوای بگی؟ کبری میگه من اینجا زندانی شدم اگه کمکم کنی که از اینجا بیرون برم و بتونم تفریح کنم منم کاری می کنم با قدیر جان اوکی بشی! جانسو قبول میکنه‌. ایلهان در شرکت به اتاق بشرا میره بشرا به خاطر حرف های امین و قدیر بهش محل نمیده و میگه دارم کار می کنم ایلهان قبول میکنه و از اتاق میره. او به اتاق قدیر میره و با دیدن آنجا میگه تو این اتاق هم که چیزی ندارین فقط در اتاق محمدعلی هستش که چند تا وسیله ی قدیمی وجود داره که اونم یک صدم پول بدهیتون نمیشه! قدیر با کلافگی بهش میگه تو یه آدم بیخودی هستی که هیچ کاری ازت برنمیاد فقط از پول پول در میاری ایلهان عصبانی میشه و بهش میگه فقط دو روز دیگه فرصت دارین….

کبری به حیاط خانه میره و به کمک جانسو سوار ماشینش می شود و از آنجا بیرون میرن جانسو بهش پالتو مشکی میدهد و میگه بکش روت تا کسی چیزی نبینه. یکی از خدمات آنها را میبینه و به وداد زنگ می زند و میگه گفته بودین اگه چیزی غیر معقولی دیدم بهتون بگم. بینور زینب و قدیر جان را جلوی یک کتابخانه پیاده میکنه و میگه سریع خریداتونو بکنید و برگردین عمارت تا کسی چیزی نفهمیده آنها قبول میکنند. دو دختر در کتابخانه قدیرجان را میشناسند و با همدیگه درباره اش حرف می زنند یکی از آنها میگه یعنی این عکس ها رو برای این دختره می فرستاده؟ برای چی باید از همچین دختری خوشش بیاد؟ حرفهای آنها را میشنود و ناراحت میشه. کبری لباسش را عوض کرده و لباسی با یقه بازی می پوشند سپس با جانسو طرف یک کافه می روند. جانسو به او می گوید اینجا کافه هستش که فقط پولدارا میان صبح ها کافه هستش و شب تبدیل میشه به کلاب یعنی می خوام بگم که همه خوش گذرونی یا همینجاست و کسی هم از چیزی باخبر نمیشه جانسو دوستانش را می بیند و به کبری میگه من چند لحظه برم پیش دوستام دوباره میام پیشت. بعد از رفتن جانسو سر میز دوستانش پسری که میز کناری نشسته بود به کبری میگه از توی اون فیلم هم زیباتری! کبری خوشحال میشه و از این تعریف خوشش میاد اما چیزی نمیگه……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی بابا (Baba) + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا