خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ایلماز در حیاط پیش تکین می رود و به او میگوید که نمی‌تواند زلیخا و دردهایی که به خاطر او کشیده را فراموش کند. تکین میگوید که او باید به دردهایی که باعث می شود مژگان تحمل کند نیز فکر کند. و می‌گوید که او بابت مژگان به بهزاد قول داده است. ایلماز که از بهزاد بیزار بوده میگوید که قول او به آن مرد اهمیتی برایش ندارد اما این وسط مژگان برای او مهم است. ایلماز در دو راهی بدی مانده است. هولیا با ارجان صحبت کرده و وقتی میفهمد که ماجرای رشوه گیری دادستان را خطیب به او گفته است، متوجه می شود که او به عمد قصد خراب کردن آنها را داشته و از ارجان میخواهد دیگر با خطیب همکلام نشود. زلیخا به همراه عدنان برای ملاقات دمیر به زندان می رود. عدنان در سالن گریه میکند. دادستان آنها را میبیند و زلیخا را داخل اتاق می برد و میگوید که به خاطر داشتن بچه کوچک و باردار بودن، این بار اجازه میدهد که در اتاق ملاقات کنند. دمیر به اتاق می آید و از دیدن زلیخا و عدنان خوشحال می شود. دادستان عدنان را بیرون می برد تا آنها با هم صبحت کنند.

تکین و ایلماز و مژگان به همراه بهیجه به چوکوروا می آیند. بهیجه وارد شده و خانه را زیر نظر میگیرد و عکس خانواده تکین را روی دیوار می بیند. نظیره برای بهیجه اتاق آماده کرده و مژگان او را به اتاقش می برد‌.
زلیخا به خانه برگشته و عدنان روی تخت مشغول بازی است. زلیخا متوجه یک عقرب روی تخت شده و فریاد می زند. غفور داخل آمده و عقرب را می کشد. هولیا نگران شده و به زلیخا می‌گوید که سریع حاضر بشود تا به خانه باغ بروند تا غفور خانه را سمپاشی کند. ثانیه نیز وسایل خانه و آشپزخانه را جمع میکند و پشت سر هولیا می رود. غفور در خانه میماند تا آنجا را سم بزند. خانم دادستان، ژولیده خانم به بیمارستان می رود تا جواب آزمایش خونش را بگیرد. صباح الدین او را میبیند و به اتاقش می برد و نتیجه را به او داده و میگوید که به خاطر قند خون است.
گولتن برای خریدن سم به بازار می رود. او در بازار ایلماز و چتین را می بیند و احوالپرسی میکنند. ایلماز از نگاه های چتین می فهمد که او به گولتن علاقه دارد. او با خنده به چنین طعنه می زند اما چتین با ناراحتی میگوید که گولتن او را نمی‌خواهد. یکی از افراد هولیا پیش او در خانه باغ آمده و خبر میدهد که شرمین را پیدا کرده است. هولیا فوری به همراه او سراغ شرمین می رود.

زلیخا متوجه می شود که داروی عدنان در خانه جا مانده و از اینکه ثانیه دارو را جا گذاشته است عصبی می شود و از ثانیه میخواهد به خانه برود و دارو را بیاورد. ثانیه قبول نمیکند. زلیخا عصبانی شده و به زور او را میفرستد. او سپس طبقه پایین پیش حامینه می رود. حال حامینه بد می شود و حالت تهوع و سرگیجه دارد. زلیخا نگران می شود و او را سوار ماشین می کند و به همراه عدنان با هم می روند تا او را به بیمارستان برساند.
شرمین و فسون به همراه زن خطیب در گرمابه هستند. هولیا به آنجا می رود و شرمین با دیدن او جا میخورد. هولیا به او میگوید که باید شکایت را پس بگیرد و در این صورت به نفع او خواهد بود و به او چیزی خواهد داد.
زلیخا در مسیر حالش بد شده و نگه میدارد . او دل درد شدیدی گرفته و به سمت آب چشمه می رود تا آب بخورد. او خونریزی کرده و از حال می رود. همان لحظه ایلماز در جاده او را میبیند و پیاده می شود و زلیخا را بغل میکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا