خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۵۵ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۵۵ سریال ترکی زن (کادین)

انور پیش شیرین نشسته تا او آرام بشود و بعد وقتی گوشی اش زنگ می زند و وقتی عارف همه چیز را برای او تعریف می کند، انور سعی می کند با عجله خودش را به آنجا برساند. شیرین باز گریه می کند و سراسیمه از پدرش می پرسد: «مامانم چیزیش شده آره؟! » انور توضیح می دهد که آدم های مسلح حمله کرده اند سارپ بهار را برده و خدیجه و دخترها هم ترسیده اند و می رود تا کنارشان باشد. شیرین اصرار می کند که او هم همراهش برود اما انور قبول نمی کند و می گوید هیچکس بودن او را در کنارش نمی خواهد و بهتر است در خانه بماند. شیرین که هنوز هم ترسیده به سوات زنگ می زند. سوات می گوید: «همه چیز خیلی بد شد. همه چیز برعکس شد. چطور شده که سارپ فهمیده میخوان به خونه ی بهار حمله کنن! چطور شده به نظرت؟! » شیرین می گوید: «یعنی فکر میکنی مقصر منم؟ » سوات هم می گوید: «جز تو کسی نمیدونست. تو رفتی به سارپ خبر دادی اونم بهار و بچه ها رو برداشته و برده. آدم های احمق نظیر هم یه زن بی گناه رو کشتن! » شیرین با شنیدن این خبر بیشترگریه می کند و فریاد می زند: «کی مرده؟ مامانم اونجا بوده… توروخدا بفهم کی بوده. التماست میکنم. » اما سوات گوشی را قطع می کند. شیرین مثل دیوانه ها فریاد می زند و همه چیز را به هم می ریزد و می گوید: «خدا لعنتت کنه بهار. تو باید بمیری. » انور به کوچه ی بهار می رسد و می بیند که مردم دور ساختمان جمع شده اند و آمبولانس و پلیس هم انجاست. او با نگرانی جلو می رود و عارف با ناراحتی می گوید: «مرد… » انور به جنازه ای که رویش را کشیده اند و سوار امبولانس می کنند خیره شده و بعد یکی یکی جیدا و خدیجه را با حال بد و گریان و پریشان می بیند که از ساختمان پایین می آیند.

آنها گریه می کنند و جیدا اسم ییلز را فریاد می زند و می گوید که می خواهد همراه او برود اما عارف جلوی او را می گیرد و جیدا فریاد می زند… انور با ناراحتی جیدا و خدیجه را در اغوش می گیرد. بهار در ماشین سارپ است و به او می گوید که دلش می خواهد بداند مادرش و دخترها سالم هستند یا نه و بهتر است زنگ بزند و خبر بگیرد. سارپ به مونیر زنگ می زند و وضعیت را از او می پرسد. مونیر می گوید که یکی از همسایه های بهار تیر خورد و کشته شد. سارپ برای اینکه بهار از پیشش نرود و در امان باشد به دروغ می گوید که همه حالشان خوب است. او برای اینکه ترس بچه ها هم از اتفاقی که افتاده بریزد به انها می گوید وقتی به خانه ی امن برسند با اسباب بازی ها و لباس های رنگارنگی روبرو خواهند شد. عارف، انور و خدیجه و جیدا را به خانه انور می رساند و شیرین با دیدن آنها مادرش را محکم در آغوش می گیرد و از خون روی لباس و دست های او می ترسد و جیغ می کشد. خدیجه می گوید که خون او نیست و بعد وقتی شیرین هم متوجه می شود که ییلز مرده وحشت می کند و باورش نمی شود. خدیجه سعی می کند جیدا را آرام کند چون حالش خیلی بد است اما خودش به ناگهان به خاطر چیزهایی که دیده از حال می رود اما کمی بعد حالش بهتر می شود. مونیر از سوات می پرسد که باید به پیرل چه بگویند و سوات می گوید حقیقت را. بعد سوات با سوذهن به او خیره می شود و می گوید: «تو به سارپ در مورد این حمله چیزی گفتی؟ » مونیر می گوید که هرگز و بعد اسم شیرین را وسط می کشد و می گوید که ممکن است او گفته باشد. نظیر به خاطر تنبیه افرادش همه ی آنهایی را که به خانه ی بهار حمله کرده بودند را می کشد اما دلش نمی آید عظمی را هم بکشد و او را زنده می گذارد.

بهار از سارپ می خواهد که زودتر دکتر خبر کند چون تب نیسان خیلی بالا رفته. سارپ هم می گوید که به محض رسیدن به خانه همه چیز را حل خواهد کرد. بالاخره آنها به خانه ی بزرگ و زیبایی می رسند اما وقتی سارپ آنجا را چک می کند نه خبری از مواد غذایی است و نه اسباب بازی و خانه هم خیلی سرد است. دوروک ذوق اسباب بازی ها را دارد همه جای خانه را می گردد تا آنها را پیدا کند اما ناامید می شود و سارپ از اینکه او را ناراحت می بیند غصه می خورد. سارپ سعی می کند شومینه را روشن کند و بعد بچه ها به بهار اصرار می کنند که هر چهار نفر با هم بخوابند اما بهار قبول نمی کند و می گوید که باید پیش نیسان که تب دارد بخوابد. او به سارپ می گوید که فورا باید به مادرش و بقیه خبر بدهد چون نگرانش هستند اما سارپ می گوید که شارژرش خراب است و بهار از دست او کلافه می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا