خلاصه داستان قسمت ۱۵۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۵۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۵۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۵۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان با دیدن تابلو شوکه میشه جیلان میپرسه قشنگه نه؟ چطوره؟ هان میگه قشنگه. جیلان بهش میگه کاملا مشخصه که روت تاثیر گذاشته هان عصبانی میشه و بهش میگه اگه کسی این تابلو رو نخریده من میخرم، جیلان میگع ولی این تابلو فروشی نیست چون پشتش خاطرست واسم. هان با کلافگی بهش میگه باشه پس تو رو با خاطراتت تنها میزارم و میره. حکمت با نریمان به خانه برگشتن و می بینند که صفیه اونجا نیست. گلبن و اسد در خیابان ها به دنبال صفیه هستند. هان جلوی در نمایشگاه می خندد و با خودش میگه برگشته به من میگه پشتش خاطره‌ست سپس برمیگرده به داخل و از جیلان میپرسه از کی خبر داشتی؟ جیلان بهش میگه از هملن شبی که این عکس رو گرفتم ازت سرما خورده بودی، هان بهش میگه پس خیلی وقته میدونستی و چیزی به من نگفتی. عصبی هم نشدی و برات سوال هم پیش نیومد؟ جیلان میگه نه خوشحال هم شدم. هان با تعجب بهش میگه دیدن من تو اون وضعیت تورو خوشحال میکنه؟ عجب آدمی هستی تو! جیلان بهش میگه برام سوال بود که شبها وقتی من میخوابم تو کجا میری که از خونه بیرون میزنی جرات نمی کردم به دنبالت بیام چون میترسیدم با چیزی که تو فکرم بود روبرو بشم یکبار دلمو زدم به دریا و به دنبال تو اومدم همون شب که این عکس رو گرفتم.

همون شبی که به شدت سرما خوردی و خودم ازت پرستاری کردم به دنبالت اومدم و استرس کل وجودمو گرفته بود که اون کیه که پیشش میری و وقتی دیدم که سراغ زباله‌ها رفتی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم همان موقع این عکس رو ازت گرفتم. هان به جیلان چشم دوخته که همان موقع تلفنش زنگ میخوره و با جواب دادن بهش میبینه که صفیه با خطی ناآشنا بهش زنگ زده و گفته که من گم شدم هان با استرس و نگرانی ازش میپرسه که اونجا کجاست اما صفیه آدرسو بلد نیست و فقط بهش میگه کنار یک کوچه که پله های رنگی داره. هال با کلافگی بهش میگه من چه جوری بفهمم که تو الان کجایی؟ صفیه تلفن را قطع می کنه و فقط بهش میگه من و پیدا کن. جیلان حرف‌های او را می شنود و به هان می گه من میدونم کجاست اون کوچه را میشناسم. صفیه کنار پله ها نشسته و نمیذاره کسی نزدیکش بشه صاحب موبایل ازش گوشیشو میخواد که با نزدیک شدن بهش صفیه فریاد میزنه و میگه به من نزدیک نشو. هان با جیلان به طرف صفیه در حال حرکت هستند که از ماشین پیاده میشه و میگه خیلی دیر می رسیم، کوچه زبرا.

من میرم تو با ماشین بیا و پیاده به طرف اونجا میره. صفیه با دیدن جیلان حسابی جا میخوره و با تعجب بهش میگه جیلان؟ تو منو از کجا پیدا کردی؟ من به هان زنگ زدم! او میگه من کوچه پایین بودم از آنجایی که وقتی عصبانی میشی فریاد میزنی و صدات خیلی بالا میره شنیدم و اومدم نگران نباش دیگه من اینجام بیا باهم بریم خونه. صفیه از جاش تکون نمیخوره و میگه هان خودش میاد لازم نیست. جیلان به صفیه میگه هان داره میاد و بهش زنگ میزنه تا صفیه مطمئن بشه سپس با همدیگه به طرفه ماشین هان میرن. صفیه سوار ماشین‌ میشه و هان به جیلان میگه دیگه ما خودمون میریم تو نمیخواد بیای او بهش میگه صفیه به خاطر مردن ماهی از شماها ناراحته حالش کمی خوبشه خودم میرم و با همدیگه به طرف خانه راهی میشن. وقته در خانه را میزنند گلبن با باز کردن در به صفیه می‌گه تو کجا رفته بودی آبجی؟ ناجی انقدر استرس گرفته بود که کتابخانه را بست و همه افتادن دنبال تو همه ما استرس گرفته بودیم، چی شد؟ اصلا تو کجا رفتی یهو؟

صفیه بدون هیچ حرفی به طرف اتاقش می رود گلبن همینجوری در حال حرف زدن است که یکدفعه میبینه جیلان از راه پله اومد بالا و بهش سلام کرد. گلبن و نریمان شوکه شدن و بهش چشم دوختن. حکمت همان موقع میاد و با دیدن جیلان بهش میگه دخترم از این ورا کجا بودی تا حالا؟ قرار بود دیروز بیایی! جیلان متوجه میشه که حکمت خان حال خوبی نداره و گلبن و نریمان با اشاره بهش می فهمانند که چیزی بهش نگن میگه دیروز خانه را آب برداشته بود نتونستم بیام حکمت بهش میگه جدول تازه گرفتم میرم اون رو بردارم بیا که باهم حل کنیم. گلبن بهش میگه که چند وقتیه بابا حواس پرتی گرفته هان میگه که دیگه بره ولی صفیه همان موقع میاد و بهش میگه بیاد داخل یه قهوه بخوریم همه تعجب میکنند که بهش میگه بعدا میام نمایشگاه را همینجوری گذاشتم اومدم صفیه بهش میگه باشه پس فردا منتظرتم. بعد از رفتن جیلان گلبن از هان میپرسه به نظرت باید باور کنیم که تو با جیلان همینجوری تو خیابون روبرو شدی؟ هان بهش میگه بله همین جوری دیدیم همو.

صفیه که میدونه به نمایشگاه اش رفته بهش میگه چه راحت دروغ میگی؟ چرا همتون دروغگو شدین؟ دیگه ظاهر و باطنتون مثل هم نیست. هان میره و جلوی جیلان را می گیره و بهش میگه تو که فردا نمیخوای بیای؟ میدونی که صفیه ازت خوشش نمیاد جیلان می‌گه دیگه فکر نکنم اینجوری باشه.  جیلان به هان میگه در ضمن امانتیمو هم می خوام همونی که اومدی از خونه ام برداشتی! فکر نکن نفهمیدم. هان بهش میگه من اونو انداختم دور جیلان با عصبانیت می گه تو هیچ چیزیو نمیتونی بندازی دور اونو بهم پس بده باید پیش من باشه پشت اونم یه خاطره است همان موقع اسرا و رویا وارد ساختمان می شوند که اسرا به هان میگه خدا را شکر صفیه پیدا شد و یک دفعه به خودش میاد که میبینه یه خانم اونجا وایساده و خودش را معرفی میکنه و بهش دست میده اسرا به محض شنیدن اسم جیلان حسابی جا میخوره و رویا به جیلان زل میزنه.

بعد از رفتن جیلان اسرا با کنایه به هان میگه چشمت روشن خواهرت پیدا شد رویا به هان میگه اگه مجسمه هستش یا چیزی شکستنیه میتونی با پست هم براش بفرستی اونا خودشون حواسشون هست لازم نیست بری پیشش. اسرا رویا را با خودش می‌برد. صفیه از پنجره وقتی بدحالی تومریس را میبینه به نریمان میگه تا زنگ بزنه و بپرسه از ناجی که چی شده سپس بهش میگه که ازش بپرسه سوپ براش درست کنه یا نه؟ ناجی که از پشت تلفن صدای صفیه را میشنوه میفهمه که خودش به نریمان گفته که زنگ بزنه و خوشحال میشه که صفیه انقدر بهش اهمیت میده. اسرا به خاطر روبرو شدنشان با جیلان حال رویا را میپرسه رویا می‌گه خوبم غذایی که درست کردی واسه آنیل را خودم براش میبرم چرت و پرت میگه میخندم حال و هوام عوض میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا