خلاصه داستان قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

آرزو با مادرش در حال درست کردن غذا هستن که سهراب با همان نوزادی که  پشت در خانه الیاسی گذاشتن به اونجا میره. آرزو با دیدن بچه ذوق میکنه و میگه این بچه مال کیه دیگه؟ سهراب میگه برات تعریف می کنم مادر آرزو با دیدن بچه قربون صدقش میره و میگه این بچه مال کیه؟ از کجا اومد؟ میگه یه نفر دیشب گذاشت دم در خانه الیاسی باید چند وقتی پیش ما باشه تا تعطیلات تموم بشه ببرمش به شیر خوارگان بدم. ازش میپرسه اسمش چیه؟ سهراب میگه مادرش اسمشو گذاشته نوزاد، مادر آرزو با تعجب میپرسه میگه مادرش؟ آرزو میگه منظورش هاشمه چون هووی منه سپس میخنده. سهراب میگه اسمش باشه سارا چون به سهرابم میاد اما آرزو میگه اسمش باشه عسل. در خانه الیاسی هاشم به بچه ها نرمش میده به سبک خودش. عزیزآقا با تعجب بهشون نگاه میکنه. سهراب به هاشم زنگ میزنه تا بپرسه اوضاع همه چی خوب هست یا نه؟! هاشم میگه خیالت راحت اینجا همه چیز سر جاشه اصلاً نگران نباش اما عزیز آقا میگه چی چیو نگران نباش! اینجارو کلا ریخته به هم. سپس بهشون میگه وقته غذا خوردنه!

هاشم میگه نه اول ورزش ظهرگاهی بعد غذا، عزیز آقا میگه پس کتلت سرد شد به من هیچ ربطی نداره، هاشم با شنیدن اسم کتلت ورزشو تموم میکنه و میگه حمله به سمت غذاخوری. آقا خندان با مادرش که چمدانش را جمع کرده به سمت تهران راهی میشه. در رستورانی بین شهری در حال غذا خوردن هستند. مادر آقا خندان کلی غذا سفارش داده که وقتی آقا خندان سر میز میاد بهش میگه این همه غذا چه خبره؟ این همه را کی میخوره؟ مادرش بهش میگه جوجه رو فقط واسه تو گرفتم که سالمه بقیش مال خودمه. سر غذا خوردن با هم کل کل می‌کنند سپس به این نتیجه می رسند که از همشون با هم بخورم. سهراب برای خرید به بیرون خانه میره و وقتی برمیگرده از طریق تماس تصویری با رضا و زینب، خانمش طرز تهیه پوره را ازش میگیره و شروع میکنه به درست کردن اما انقدر دست و پا چلفتی بازی در میاره کل آشپزخانه رو میریزه به هم. شب بالاخره آقا خندان و مادرش به تهران می رسند. وقتی به خانه آقا خندان میرن مادرش شروع میکنه به غر زدن که الان باید تو این خونه بوی غذا پیچیده باشه و صدای زن و بچه بیاد نه انقدر سوت و کور باشه!

آقای خندان بهش میگه قربونت برم مامان من الان ۴۷ تا بچه دارم یه عزیز آقا هم دارم که همیشه چای و غذاهاش به موقع آماده هستش نگران من نباش. سپس ازش می پرسد که وضعیت چشم و قلبت چطوره؟ او براش تعریف میکنه که چشمم همه چیزو تار میبینه، قلبمم به سختی نفس میکشم. آقای خندان بهش میگه من خودم فردا میبرمت دکتر تا ببینیم حال و احوالت چطوره. وقتی به دکتر میرن نوار قلب میگیرن ازش و دکتر وقتی میخواد نوار قلب را تشریح کنه مادرش به بهانه آوردن آب به پسرش میگه از اتاق بیرون بره، آقا خندان بهش یه آب معدنی می دهد که مادرش میگه منو با آقای دکتر تنها بزار آقا خندان میگه بزار دکتر حرفشو زد من میرم بیرون مادرش با کلافگی میگه شد یه چیزی بگم بگی چشم و انجام بدی؟ او به مادرش میگه الان هرچی میخوای بگو تا مثل همیشه بگم چشم مادرش از فرصت استفاده میکنه و بهش میگه زن بگیر آقای خندان با شنیدن این حرف میگه من از اتاق برم بیرون بهتره. سپس مادرش به دکتر میگه من میدونم عمرم کفاف نمیده فقط نمیخوام سرباره بچه هام بشم.

دکتر میگه شما قلبتون از من هم سالمتره فقط یه خورده رگش گرفته که با یه آنژیو ساده خوب خوب میشی. مادر آقا خندان از بیمارستان بیرون میاد که او سعی می کنه جلوشو بگیره و میگه چرا فرار می کنی؟ آنژیو عمل نیست که سپس بعد از کلی صحبت کردن با هم بالاخره رضایت میده به آنژیو و میگه فقط یه شرط دارم اونم اینکه هیچ کسی از این موضوع با خبر نشه چون اصلا حوصله ندارم هی برن و بیان. آقا خندان قبول میکنه و با هم دیگه به طرف چلوکبابی میرن تا غذا بخورن. هاشم درحال بارفیکس زدن هست که یکی از بچه ها بهش خبر میدن سهراب زنگ زد و گفت تا به شرکت فرازم بری. هاشم سراسیمه به سمت شرکت میره. وقتی به آنجا می روند مهندس فرزام میگه متاسفانه قطعه هایی که ساختین در قسمت کنترل کیفیت همان چیزی بود که ما می‌خواستیم و ما آماده‌ایم تا باهاتون قرارداد ببندیم. آنها ابتدا به خاطر کلمه متاسفم که گفت به هم می ریزند اما وقتی در آخر نتیجه رو میشنوند خوشحال میشن هاشم میگه من الان گیج شدم نفهمیدم الان ما با هم قرارداد می‌بندیم یا نه؟ مهندس فرزام می گه البته که می‌بندیم با کمال میل سپس قرارداد و بهشون نشون میده.

سهراب بهشون میگه ما تا پولی دریافت نکنیم به عنوان پیش پرداخت نمی‌تونیم کاری را شروع کنیم! او میگه ما جلوی پیش‌پرداخت را خالی گذاشتیم تا با همدیگه به توافق برسیم. عباس میگه شما طبق این قرارداد با صاحب کارگاه می‌خواهین قرارداد ببندین اما این پروژه منه! من طراحیش کردم مهندس فرزام میگه ما برای اعتمادی که می خوام بهتون بکنم با صاحب کارگاه قرارداد می‌بندم که اگه هر اتفاقی افتاد بدونیم طرف حسابمون کیه! عباس به خاطر این قرارداد کمی دو دل میشه که سهراب متوجه میشه و ازشون اجازه می گیرد تا با هم کمی مشورت کنند. هاشم با عصبانیت به عباس می‌گه اینقدر پروژه من پروژه من نکن ما به همون اندازه که تو تلاش کردی ما هم تلاش کردیم اگه کارگاه و کار ما نبود پروژه تو الان خاک می‌خورد! سهراب ازش میخواد تا آروم باشه و عباس اگر یه درصد شک داره به اعتمادشون بگه که اصلا اون کارو شروع نکنن و بهش میگه همین الان تصمیمتو بگیر نمیخوام از روی اجبار قرارداد را ببندیم عباس قبول میکنه و آنها با یه جعبه شیرینی به کارگاه میرن. یه زن وارد کارگاه میشه که آرام با دیدن او بهم میریزه و به سمتش میره که از چشمان هاشم دور نمیمونه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا