خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۸۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۸۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

بعد از کمی برف بازی کردن با هم دیگه شروع میکنن با هم یک آدم برفی درست می کنند سپس عکس یادگاری با همدیگه می گیرند و حسابی جای اسد را خالی میکنند. صفیه به همراه نریمان و گلبن به طرف هتل میرن و از رزروشن آنجا درباره تمیزی اتاق ها می پرسند همانطور که صفیه در حال صحبت کردن با او هست نریمان و گلبن یواشکی از کنارش میرن. وقتی میبینه اونا پیشش نیستن جا میخوره و از رزروشن میپرسه که اونا کجا رفتن سپس او صفیه را به سمت لابی راهنمایی میکنه که وقتی به اینجا میرسه میبینه که همه آنها اونو سوپرایز کردن و برایش یک جشن عروسی ترتیب دادن. صفیه حسابی جا میخوره و هان پیشش میره و میگه به قولم عمل کردم آبجی واست جبران کردم اون روزو حالا وقتی پشت اون میز بشینی من‌ کنارتم صفیه حسابی ذوق میکنه و چشماش پر از اشک میشه و به ناجی که لباس دامادی پوشیده و با لبخند بهش نگاه میکنه چشم می دوزد. دخترها صفیه را با خودشان به یکی از اتاق های هتل می‌برن و آماده می‌کنند سپس لباس عروسش را می پوشد و به طرف لابی هتل به همراه پدرش میرود.

ناجی و صفیه پشت میز عقد می نشینند و بالاخره بله را میگن و با هم دیگه عقد می کنند سپس ناجی پیشانی صفیه را می‌بوسد و ممدوح خان پشت میکروفون میره و به خاطر اونا آهنگی را می خواند همگی جفت جفت به سمت پیست رقص میرن و می رقصند. حکمت گریه اش می گیرد و به گلبن می گه روزی که فکر میکردم هیچ وقت نبینم و ناکام بمیرم فرا رسیده سپس به سمت ناجی و صفیه میره و به ناجی میگه اجازه هست عروسو کمی قرض بگیرم؟ سپس پدر و دختری با هم دیگه می رقصن. صفیه به حکمت میگه چی شده بابا؟ بازم شبیه پریهان شدم؟ حکمت با لبخند به او خیره شده و میگه نه تو شبیه خودت شدی. هان وسط مجلس یک دفعه چشمش به مازو همان مردی که او را زندانی کرده بود می افتد سپس به سمتش میره و میپرسه تو اینجا چیکار می کنی مرتیکه؟ مازو با آرامش خیال بهش میگه اومدم عروسی خواهر تو تبریک بگم سپس آرام در گوشش میگه امشب شبیه فرشته ها شده هان یک دفعه یاد معلم دوران دبستانش می‌افتد اما باز هم متوجه نمیشه که اون مرد کیه و وقتی به خودش میاد میبینه اون نیست و رفته.

جیلان پیش هان میره و وقتی صورت پریشان او را میبینه ازش میپرسه اون مرد همون بود؟ همونی که تورو زندانی کرده بود؟ هان تایید می کنه و میگه نمیدونم چطور انقدر به خانوادم نزدیک شده! بعد از مراسم تمام شب هان بیدار میمونه تا از خانواده‌اش مراقبت کنه که بلایی سرشان نیاید جیلان هم او را تمام مدت همراهی میکنه و نمیزاره تنها باشه. از آنجایی که صفیه نمیتونه با ناجی در یک اتاق باشه گلبن را پیش خودش می برد از طرفی ناجی و اسد هم در یه اتاق می خوابند. صفیه و گلبن تمام شب رو صندلی هایی که روش ملافه انداختن نشستند چون نمی تونن اونجا بخوابند سپس میگه امشب تو رو هم نجات دادم از دست اسد اما گلبن میگه ولی من می خواستم امروز شانسمو امتحان کنم از طرفی هم مجبور بودم باهاش توی اتاق باشم از طرفی دیگه هم همه انقدر خوشحالن؟ آبجی وقتی نتونم تو اوج خوشحالیم همچین کاریو بکنم و از پسش بر ییام پس کی میتونم؟ صفیه کمی تو فکر میره و خجالت میکشه سپس به طرف اتاق اسد و ناجی میره آنها با دیدن صفیه حسابی جا می خورند و می ترسند و ازش میپرسن که همه چیز اوکیه؟اتفاقی افتاده؟ حال گلبن خوبه؟

صفیه میگه نه هیچ اتفاقی نیافتاده و به ناجی میگه میشه کمی با هم دیگه صحبت کنیم؟ اسد که می فهمه آنها می خواهند با هم تنها باشند آنجا را ترک میکنه. صفیه با این کارش گلبن را پیش اسد میفرسته تا آنها با هم باشند و از طرفی با ناجی به لابی هتل میرند و بهش میگه امشب شب اول ازدواجمونه گفتم شاید زشت باشه که از هم دور باشیم به نظرت جور دیگه نمیتونیم باهم بگذرونیم امشبو به غیر از اینکه باهم تو یه اتاق باشیم؟ ناجی لبخند میزنه و بهش میگه چرا نشه امشب همینجا تا صبح می مونیم و با همدیگه صحبت می کنیم و از رویاهایمان حرف میزنیم. صفیه خوشحال میشه و سرش را روی شونه ناجی میزاره. نریمان هم با اگه وقتی همه خوابن از اتاق هایشان بیرون می زنند و از هتل خارج میشن تا با همدیگه کمی بیشتر وقت بگذرانند و حسابی خوش بگذرونن نریمان وقتی به اتاق برمیگرده می بینه پدرش حکمت نیست سپس به خواهرهایش اطلاع میده همگی حسابی ترسیدند و به دنبال حکمت میگردند.

صفیه از نریمان میپرسه مگه تو پیش بابا نبودی؟یعنی چی که الان نیست؟ چه جوری رفته بیرون تو متوجه نشدی؟ نریمان از بیرون رفتن شبانه اش چیزی به آنها نمیگه و فقط بهشون میگه نمی دونم آبجی من خواب بودم اصلا متوجه نشدم وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بابا نیست. حکمت سوار ماشین همان مازو شده و با همدیگه در جاده در حال دور شدن از هتل هستن. مازو خودشو پسرش عمر معرفی کرد. حکمت تو ماشین بهش میگه عمر پسرم کمی آروم برو خدایی نکرده اتفاقی نیفته مازو بهش میگه نگران نباش بابا حواسم هست…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا