خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

گلبن بعد از مطب دکتر پیش خواهرش صفیه میره. صفیه با دیدن او بهش میگه کارت تموم شد؟ گلبن میگه آره اومدم پیشت که با همدیگه قهوه بخوریم با شکلات و از صفیه میخواد تا شکلات را امتحان کنه و بهش میگه که من خودم چند دقیقه پیش یکی دیگه خوردم هیچیم نشد صفیه دلش راضی نمیشه و میگه نه من نمیتونم بخورم دلم درد میگیره سپس از گلبن میپرسه و میگه پیش دکتر رفتی؟ گلبن تایید میکنه و میگه آره راستیتش بهش گفتم که هنوز با اسد تو یه اتاق نمیخوابم صفیه ازش میپرسه خب دکتر چی گفت؟ گلبن میگه دکتر گفت خوب میشه همه چیز درست میشه ازدواج کردن یه قدم خیلی بزرگ و جسورانه بود برای من سپس تمام حرفهایی که دکتر به او گفته بود را به صفیه میگه و در آخر بهش میگه دیگه وقتش نرسیده که تو هم بری پیش دکتر؟ صفیه جا میخوره و بهش میگه من هیچ مشکلی ندارم که بخوام برم پیش دکتر هر کسی به زندگی خودش برسه من میتونم شوهرمو راضی نگه دارم. بعد از رفتن گلبن به خانه‌اش صفیه غذا درست میکنه تا پیش ناجی بره که دلخوری صبح را از دلش در بیاره اما وقتی به آنجا میرسه میبینه که هان در حال حرف زدن با ناجیه.

هان که درباره بیماریش باهاش در حال حرف زدن بهش میگه فقط ازت می خوام بهش چیزی نگی اون تمام تلاششو داره میکنه که خوب بشه و با تو خوشبخت بشه صبر کن صفیه با شنیدن این حرف ها فکر میکنه ناجی از زندگی کردن با او خسته شده و پشیمونه و حسابی حالش گرفته میشه. ناجی با دیدن صفیه با خوش رویی به استقبالش میره و اونو به داخل هدایت میکنه. صفیه ازش میپرسه که حالت چند روزه گرفته است و حال خوبی نداری از من خسته شدی؟ ناجی بهش میگه این چه حرفیه؟ من حالم خوبه نگران من نباش. سپس با هم دیگه شروع به خوردن غذا میکنند. صفیه تمام تلاششو میکنه تا به ناجی در کتابخانه کمک کنه. صفیه از آنجایی که حکمت پدرش را پیش اوکشان و گلبن گذاشته بود تا حواسشان بهش باشند آنقدر با هم دیگه کل کل و جر و بحث میکنند که حکمت از فرصت استفاده میکنه و با مازو تماس میگیره و باهاش قرار میزاره. وقتی میخواد از خانه خارج بشه اوکشان لو را میبینه و جلویش را می‌گیرد و سریعاً به هان خبر میده هان تشکر میکنه از خبر دادنش و ازش می خواد تا جلویش را نگیره و بزاره بره. حکمت با مازو به یک شهربازی سرپوشیده میرن و با همدیگه بازی میکنن مازو به خاطر بازی کردن با احساسات حکمت پشیمانه و می‌خواهد تمام واقعیت را بهش بگه اما وقتی حالت خوبه او را میبینه نمیتونه چیزی بگه.

هان و جیلان از دور آنها را تماشا می‌کنند. هان به جیلان میگه من اصلا بزرگ نشدم و تغییر نکردم من هنوز همون بچه‌ای هستم که مازو را در اتاق زندانی کرد و همون کارو با تو و اینجی و حتی خواهرهایم کردم. صفیه لباسهای مادرمو میپوشه اما من راهشو رفتم. جیلان او را دلداری میده و میگه تو اینا رو از روی قصد انجام نمیدی و تنها دلیلت محافظت کردن از انهاست. هان میگه نه دلیلش اینه که نمیتونم شما را با کسی دیگه ای شریک بشم از روی حسادتمه. همون موقع خاطره‌ای در ذهنش زنده میشه “هان به اتاق پدرش میره و عکس خانواده قبلی اش را برمیداره و میخواد به سطل زباله بیندازد که پدرشو اونو میبینه و جلویش را می‌گیرد و به خاطر کاری که می خواست بکنه دعوایش می کند و دلیلش رو میپرسه هان بهش میگه من فقط میخواستم ازت محافظت کنم. بابا اگه مامان این عکسو ببینه خیلی ناراحت میشه و باهات دعوا میکنه پدرش ازش می خواد تا دیگه تو این مسائل دخالت نکنه و دست به وسایلش نزند.”

وقتی به خانه برمی‌گردد حکمت به خاطر روز خوبی که با مازو گذرونده حسابی خوشحاله و از ناجی میخواد تا با هم دیگه ساز بزنند همگی از شنیدن ساز زدن آنها به وجد میان و یاد دوران کودکیشان می افتند و تو ذهن هر کدامشان خاطره‌ای زنده میشه. رویا در خانه اسرا در حال جمع کردن وسایلش است و چمدان هایش را می بندد. اسرا مدام گریه میکنه و میگه با رفتن تو این خونه دوباره خیلی ساکت میشه و من دوباره باید تنهایی سر میز غذا بخورم و از رویا می خواد تا هر از گاهی حداقل بهش سر بزنه. سپس به رویا میگه من میدونم تو داری به خاطره هان از اینجا میری! رویا بهش میگه نه دلیلش فقط اون نیست می خوام برم کمی خودمو پیدا کنم. اسرا ازش میپرسه کجا میخوای بری ساکن بشی؟ رویا بهش میگه میرم پیش پدرم اسرا جا میخوره و میگه پدرت؟ مگه میدونی کجاست؟ ازش خبر داری؟ رویا تایید میکنه و میگه نگرانم نباش. همان موقع در خانه اسرا زده میشه که رویا از اسرا میخواد تا برای آخرین بار بذاره اون درو باز کنه. اسرا از شنیدن این حرف حالش گرفته میشه و گریه‌اش شدت میگیره.

رویا با باز کردن در با هان روبرو میشه هان از او عذر خواهی می کنه و می گه به خاطر رفتار زشتم ازت معذرت می خوام و ازت می خوام تا همیشه بیشتر از هرکسی خودت را دوست داشته باشی و به خودت اهمیت بدی و نزاری هیچ وقت مثل من بشی! رویا لبخندی بهش میزنه و هان همان موقع دفتر نقاشی جدیدی را به رویا میده و بهش میگه امیدوارم نقاشی های قشنگیو تو این دفتر شروع کنی به کشیدن. رویا خوشحال میشه و ازش میخواد تا کمی صبر کنه، سپس به داخل میره و دفتر نقاشی را به سمتش می گیره و بهش میگه ولی باید قول بدی که الان نبینی هر وقت من رفتم! هان قبول میکنه و همدیگر را برای آخرین بار در آغوش می‌گیرند. سپس از همدیگه خداحافظی می کنند و رویا بعد از رفتن هان گریه اش می گیرد…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا