خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۸۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همه در بیمارستان از پیشنهاد ازدواج تکین شوکه می شوند. دمیر عصبانی شده و میخواهد به تکین حمله کند، اما زلیخا جلوی او را میگیرد. تکین منتظر جواب هولیا است. هولیا در کتاب ناباوری به تکین جواب مثبت میدهد. تکین دستش را با سمت هولیا دراز میکند تا با هم بروند. حراست بیمارستان پیش آنها آمده و به خاطر سر و صدا تذکر میدهد. دمیر اسلحه حراست را گرفته و به سمت تکین نشانه میگیرد و او را تهدید میکند. زلیخا سعی دارد دمیر را آرام کند. ایلماز نیز از تکین به شدت ناراحت شده و از بیمارستان می رود. دمیر و زلیخا نیز می روند.
دمیر به خانه رفته و مستقیم به اتاق هولیا می رود و تمام وسایل اتاق او را از پنجره بیرون پرت میکند. زلیخا گوشه ای ایستاده و با دلواپسی به دمیر نگاه میکند. دمیر سپس پایین می آید و روی وسایل هولیا بنزین میریزد و آنها را آتش می زند. سپس همه کارگران را جمع کرده و به آنها میگوید که از این به بعد شخصی به اسم هولیا وجود ندارد و خانم عمارت زلیخا است و باید از حرف او اطاعت کنند.
صباح الدین به بیمارستان آمده و مشغول جمع کردن وسایل خود است. مژگان به اتاق او می رود و متعجب می شود. او از صباح الدین میخواهد که بماند. صباح الدین میگوید که با کاری که شرمین کرده او نمیتواند آنجا بماند. مژگان میگوید که آن و شرمین طلاق گرفته اند و دیگر ارتباطی با هم ندارند. صباح الدین تازه متوجه می شود که طلاق آنها جاری شده، زیرا وکیل به او چیزی نگفته بود. با این حال صباح الدین میگوید که شرمین مادر دختر اوست و چیزی از بی آبرویی او کم نمی شود. مژگان گریه اش گرفته و به صباح الدین میگوید که اگر او برود تنها می شود، زیرا کسی را ندارد که با او درد دل کند و ایلماز نیز روز به روز از او دور می شود. او میگوید که میداند ایلماز هنوز زلیخا را دوست دارد، اما مژگان به همین بودن ایلماز نیز راضی است و عاشق اوست. صباح الدین برای مژگان ناراحت شده و او را دلداری میدهد.
در خانه دمیر، او ثانیه و غفور را صدا میزند و از ثانیه میخواهد که مسیر خودش را مشخص کند. دمیر میگوید که یا باید تابع او باشد و دیگر این هولیا را نیاورد، و یا دنبال هولیا برود و دیگر به آنجا نیاید.
ثانیه که به هولیا علاقه دارد، در دو راهی بدی مانده است. دمیر به او فرصت میدهد تا فکر کند. غفور و ثانیه بیرون می آیند و غفور به ثانیه اصرار میکند که هولیا را فراموش کند، زیرا زندگی آنها در گرو دمیر است و او به آنها خرجی میدهد. ثانیه قبول ندارد و غفور را نسبت به لطف های هولیا نمک نشناس میداند، اما با این حال به ناچار قبول کرده و به دمیر میگوید که طرف او است.
هولیا و تکین بیرون شهر رفته و کنار دریاچه قدم می زنند. هولیا ناراحت است و تکین او را دلداری میدهد و میگوید که این اتفاق در هر صورت می افتاد. هولیا میگوید که برای رسیدن به تکین خوشحال است اما از طرفی به خاطر دمیر ناراحت است.
در خانه تکین، چتین آمده و در آشپزخانه مشغول تعریف کردن خواستگاری تکین از هولیا است. بهیجه حرفهای او را می شنود و عصبی می شود. سپس با حرص به سالن برمیگردد. نظیره و خدمتکار دیگر از حرص خوردن بهیجه خوشحال می شوند.