خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۰۱ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۰۱ سریال ترکی زن (کادین)

بچه ها همراه انور به دیدن عارف می روند و کنار قهوه خانه ی او می نشینند و با خوشحالی در مورد همه چیز با هم صحبت می کنند. حتی دوروک به عارف می گوید که پدرش خانه ای گرفته که خیلی به خانه ی انها نزدیک است. عارف از شنیدن این حرف ناراحت می شود و سکوت می کند. کمی بعد سارپ همراه کسی به محله می آید و کلاهی روی سرش می گذارد تا شناخته نشود. او دوستش را برای اینکه اندازه دیوارهای خانه را بگیرد به بالا می فرستد و خودش با دیدن بچه هایش کنار عارف حسابی عصبانی می شود. انور به دیدن جیدا می رود و اول از موی کوتاه کرده ی او تعریف می کند. بعد هم از او می خواهد تا برای دوخت و دوز لباس ها به شرطی که حق زحمتش را بگیرد کمکش بکند. جیدا قبول می کند اما می گوید که نمی تواند کار در پاویون را رها بکند چون خرج و مخارج آردا خیلی زیاد است. انور هم او را درک می کند. کمی بعد بچه ها همراه عارف به خانه شان می روند. آنها از دیدن جیدا و خانه شان که حسابی دلشان برایش تنگ شده بود حسابی خوشحال می شوند. از طرفی سارپ هم به مغازه های لوازم خانگی می رود و هرچیزی که برای یک خانه لازم است را می خرد. سوات با عصبانیت رو به مونیر می گوید: «اونا چطور میتونن از نظیر دعوت بکنن؟ اگه نظیر وسط مهمونی بگه که نمیخواسته پول و منال سارپ رو بگیره چی؟ » مونیر فقط می گوید: «ازم میخواین چیکار کنم؟ »

و سوات در حالی که به فکر فرو رفته به او خیره می شود. وقتی بهار و خدیجه از کافه ی امره بیرون می روند. امره آنها را صدا می زند و می گوید: «میدونم کنجکاو بچه ی جیدا هستین. تا الان هرجوری بوده همونجوری پیش میره. انگار که چیزی نشنیدم. » بهار با جدیت می گوید: «ولی شنیدین! » و همراه خدیجه آنجا را ترک می کند و به سمت خانه راه می افتند. وقتی بهار وارد خانه می شود با استقبال گرم بچه ها و جیدا روبرو می شود و ظاهرش را حفظ کرده و لبخند می زند. بعد هم به دستشویی می رود و به محض رسیدن بالا می آورد و به ییلز فکر می کند و بغض می کند. نصفه شب، سارپ و دوستش پنهانی وسایل سارپ را بالا می برند تا جابجا بکنند. جیدا متوجه انها می شود و تعجب می کند و به عارف زنگ می زند و این را خبر می دهد. سارپ در خانه می ماند و دوستش برای بردن بقیه وسایل پایین می رود که عارف سر می رسد و بعد کمکش می کند تا وسایل را بالا ببرد.

او وقتی به خانه می رسد و می بیند که لامپ هایش خراب است سعی می کند آنها را درست بکند و هرچقدر که پسر با تعارف و خواهش از او می خواهد این کار را نکند، عارف کار خودش را می کند. سارپ هم گوشه ای از خانه پنهان شده و منتظر است که تا بالاخره عارف آنجا را ترک می کند. بعد هم سارپ به همراه دوستش تا صبح، مشغول رنگ کردن و تمیز و مرتب کردن خانه می شود. سارپ بدون این که لحظه ای خواب به چشمانش بیاید صبح با هیجان به در خانه ی بهار می رود و به بچه ها می گوید تا همراهش به خانه ی جدید بیایند. بچه ها با ذوق و شوق از پله ها پایین می روند و که سارپ لبخندی زده و میگوید: «راه خونه که از اونجا نیست. باید بریم بالا. » بچه ها با ذوق بیشتر به طبقه بالا می روند. از طرفی بهار از پنجره ی خانه کوچه را نگاه می کند تا سارپ و بچه ها را ببیند که ناگهان صدای بچه ها را از بالای سرش می شنود. نیسان و دوروک با هیجان می گویند: «مامان ببین. خونه بابا اینجاست. خیلی خوشگله. » بهار و عارف و جیدا با تعجب و در حالی که شوکه شده اند به انها خیره می شوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا