خلاصه داستان قسمت ۲۰۳ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۳ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۰۳ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۰۳ سریال ترکی زن (کادین)

شیرین برای اینکه حقیقت را بگوید و هم این که جیدا را مقابل همه بد جلوه بدهد می گوید: «بابا چیزی که من شنیدم با چیزی که مامانم اینا تعریف کردن خیلی متفاوته! » و هرچه که شده را تعریف می کند و در آخر می گوید: «همش به خاطر اینه که مادر امره از وجود بچه باخبر شده! » جیدا چشمانش پر از اشک می شود اما خودش را کنترل می کند. سارپ وقتی به خانه برمی گردد در راهرو با عارف روبرو می شود. عارف با عصبانیت به او می گوید که باید آنجا را ترک بکند اما سارپ می گوید: «من جایی میمونم که زن و بچه هام هستن! » عارف یقه ی او را می چسبد و فریاد می زند :«چه زنی؟ تو ولشون کرده بودی. بهار تورو نمیخواد. گردنبندی که من براش خریده بودم تو گردنشه! » سارپ از شنیدن این حرف عصبانی می شود و باز با او گلاویز می شود که یوسف به سمتشان رفته و آنها را از هم جدا می کند. سر میز عصرانه، وقتی انور و خدیجه از خانه ی جدید سارپ می پرسند، بهار برای اینکه جلوی شیرین چیزی در مورد ان نگوید مدام حرف را می پیچاند. به محض این که شیرین کمی از انها فاصله می گیرد، بهار تند تند می گوید:«سارپ اومده اپارتمان بالایی ما. خجالتم نمیکشه. عارف هم از دستش خیلی شاکیه… » انور حسابی به خاطر حال عارف ناراحت می شود. بچه ها وقتی همراه پدرشان از مدرسه برمی گردند، با دیدن عارف به سمتش می روند و دوروک دعوت نامه اش را برای جشن ختنه سورانش به او می دهد. عارف هم می گوید که حتما خواهد آمد و می پرسد: «هدیه چی دوست داری برات بخرم ؟»

سارپ با حرص می گوید: «به اندازه کافی قراره هدیه داشته باشه. لازم نیست تو هم بخری. » عارف رو به دوروک می گوید: «باشه خودم برات یه چیزی میخرم. » بعد هم رو به نیسان می کند و می گوید: «توام هرچی دوست داشتی بگو تا برات بخرم نیسان. » نیسان با خوشحالی او را در آغوش می گیرد و می گوید که خیلی دوستش دارد. سارپ از دیدن این صحنه عصبی می شود و فورا بچه ها را به خانه می برد تا اتاقشان را که حالا برایشان آماده کرده را نشانشان بدهد. بچه ها با دیدن اتاقشان حسابی بالا و پایین می برند و خوشحالی می کنند. عارف به یوسف می گوید قراردادی که با سارپ بسته را هم همراه خودش بیاورد تا ببینند می توانند به کمک قیسمت او را بیرون کنند یا نه. قیسمت بعد از خواندن قرارداد، می گوید که اصلا هیچ راهی ندارد تا سارپ را بتوانند بیرون بیندازند چون بندهای آن را خیلی دقیق نوشته اند. بعد عارف از یوسف می خواهد تا از اتاق قیسمت بیرون برود و خودش به قیسمت می گوید که این اواخر یوسف شک کرده و مدام در مورد او و خانواده اش می پرسد. از طرفی هم یوسف سعی می کند از منشی اسم مادر قیسمت را بفهمد اما نمی تواند و بعد وقتی موقع رفتنشان می رسد، منشی به قیسمت در مورد داروهای الماس، مادر او می گوید و یوسف به قیسمت خیره می ماند.

جیدا پیش عارف می رود تا بفهمد که او به خاطر جشن دوروک خواهد آمد یا نه. عارف می گوید که هدیه اش را خواهد فرستاد اما خودش قصد امدن ندارد و به اصرارهای جیدا هم توجهی نمی کند. سارپ از قبل به بچه ها میگوید که برای بهار گل گرفته و از بچه ها می خواهد تا در سورپرایز کردن مادرشان کمکش بکنند. وقتی بهار به خانه می رسد، سارپ با دیدن گردنبند بهار به یاد حرف عارف می افتد و حرص می خورد. بعد بچه ها از مادرشان می خواهند تا چشمانش را ببندد و او را به سمت لب پنجره که سارپ گلدان ها را انجا گذاشته می برند. بهار وقتی گلدان ها را می بیند از پنجره با عارف روبرو میشود. عارف و برای مدتی با ناراحتی به بهار خیره می شود و بهار که از این کار سارپ جا خورده و با دیدن عارف هم معذب شده، از پنجره فاصله می گیرد و از بچه ها می خواهد تا امشب را خانه ی خودشان بخوابند چون همه جا را تازه رنگ کرده اند و بوی رنگ برای بچه ها ضرر دارد. نیسان می گوید: «پس بابام هم امشب با ما بمونه چون واسه اونم ضرر داره. » بهار می گوید: «نه. باباتون اینجا میمونه چون رنگ واسه بزرگترا هیچ ضرری نداره. مگه نه سارپ ؟» سارپ می گوید: «نه اتفاقا بدن من حساسه و نمیتونم توی بوی رنگ بخوابم! » بهار عصبی می شود و با جدیت از بچه ها می خواهد تا بروند و بیشتر از این هم اصرار نکنند. شب امره برای معذرت خواهی به خاطر رفتار مادرش به در خانه ی خدیجه می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا