خلاصه داستان قسمت ۲۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه دمیر، مراسم دعا برای لیلا برگزار شده است. شرمین به حیاط آمده و از دور سعی دارد وضعیت را بررسی کند. او از یکی از کارگران در مورد مراسم سوال میکند، اما او جواب درستی نمیدهد و میرود. شرمین حرصش میگیرد. او متوجه رفتن عدنان به داخل انبار کاه می شود. کمی بعد، دود از انبار بیرون آمده و شرمین با نگرانی داخل انبار می رود تا عدنان را بیرون بیاورد. کارگران خبر آتش سوزی را به هولیا میدهند و همه بیرون می آیند. زلیخا با نگرانی دنبال عدنان میگردد. اوزوم میگوید که عدنان را در حال رفتن به داخل انبار دیده است. زلیخا شوکه شده و با جیغ و گریه میخواهد داخل برود. دمیر جلوی او را میگیرد و سعی دارد آرامش کند. همان لحظه، شرمین در حالی که سر و صورتش سیاه شده و سرفه میکند، و عدنان را در بغل خود پنهان کرده است، از آتش بیرون می آید. زلیخا با خوشحالی به سمت عدنان رفته و او را بغل میکند. دمیر و هولیا احوال شرمین را میپرسند و او میگوید که خوب است و مشکلی ندارد. دمیر میخواهد شرمین را به بیمارستان ببرد،اما او قبول نمیکند. همگی داخل خانه می روند. زلیخا مقابل همه از شرمین تشکر کرده و جان عدنان. او مدیون او میداند و به شرمین میگوید که از این به بعد او را جای خواهرش بداند و هرکاری داشته باشد برایش انجام میدهد . مهمانان برای آنها دست می زنند. دمیر و هولیا به یکدیگر نگاه میکنند.
بعد از تماس مژگان با ایلماز، ایلماز به سرعت خودش را به بیمارستان می رساند. تکین نیز پشت سر او به بیمارستان می رود. دکتر خبر میدهد که حال عمومی کرم علی خوب است و دیگر میتواند بدون دستگاه نفس بکشد. ایلماز به شدت خوشحال می شود. او میخواهد داخل اتاق برود تا بچه را ببیند. مژگان میخواهد جلوی او را بگیرد، اما بهیجه دست مژگان را میگیرد و اجازه نمیدهد که به ایلماز چیزی بگوید.
بعد از اینکه ایلماز از اتاق بیرون می آید، میگوید که میخواهد در بیمارستان بماند. مژگان قبول نمیکند و میگوید که بودن بهیجه کافی است. سپس بی اهمیت به ایلماز به اتاق می رود. ایلماز عصبانی شده و به خاطر رفتارهای اخیر مژگان شروع به داد و بیداد میکند. مژگان صدای او را می شنود اما اهمیت نمیدهد. بهیجه و تکین و صباح الدین سعی دارند ایلماز را آرام کنند. بعد از تمام شدن مراسم دعا و هنگام رفتن مهمانان، دمیر و هولیا و زلیخا باز هم از شرمین تشکر میکنند. بعد از رفتن شرمین، هولیا با دمیر و ثانیه در حال صحبت است. آنها با هم در مورد اینکه شاید شرمین خودش آتش سوزی را ایجاد کرده تا با نجات عدنان، خودش را قهرمان جلوه دهد، موافق هستند، زیرا هیچ دلیل دیگری برای آتش سوزی در انبار نمیبینند.
با این حال، هولیا از دمیر میخواهد که فوری به کلانتری برود و شکایتش از شرمین را پس بگیرد، زیرا شرمین جلوی همه مهمانان عدنان را نجات داده است و آنها نمیتوانند چیز دیگری بگویند.
دمیر به کلانتری رفته و ماجرا را برای ژولیده تعریف میکند و میگوید که میخواهد شکایت را پس بگیرد. ژولیده نیز حس میکند که شرمین خودش مسبب این اتفاق بوده است. دمیر به خانه آمده و همراه هولیا پ ثانیه و غفور به انبار می روند تا علت آتش سوزی را بررسی کنند. همان لحظه هامینه به آنجا آمده و میگوید که برای پیدا کردن جواهراتش به آنجا آمده و شمع روشن کرده بود. آنها میفهمند که هامینه مقصر بوده و شرمین واقعا عدنان را نجات داده است.
هولیا از فادیک میخواهد که از این به بعد تمام وقت مراقب هامینه باشد و در اتاق او بماند. فادیک حرصش میگیرد ولی مجبور است قبول کند.