خلاصه داستان قسمت ۲۰۵ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۵ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۰۵ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۰۵ سریال ترکی زن (کادین)

نیسان و دوروک با رفتن سارپ همراه پلیس ها، گریه می کنند و پدرشان را بهانه می کنند. عارف سعی می کند آرامشان کند و بعد هم فورا تاکسی می گیرد تا بچه ها را پیش مادرشان ببرد. شیرین و جیدا مشغول تزئین حیاط هستند که امره به شیرین زنگ می زند و شیرین برای اینکه به جیدا حرص بدهد با صدای بلند شروع به صحبت با امره می کند. امره از او می خواهد تا با هم بیرون بروند اما شیرین قبول نمی کند. جیدا که ناراحت شده، زود از شیرین فاصله می گیرد و شیرین با هیجان به امره می گوید: «امروز جشن ختنه ی دوروکه. پسر تو ختنه شده؟ اصلا خبر داری؟ راستی جیدا خیلی ناراحت بود میگفت کاش پسر منم امروز به این جشن میومد. هرچند نمیدونم بتونه بیاد یه نه چون شنیدم مریضه! » و پیش خودش از این که امره را ناراحت کرده می خندد. امره که از شنیدن این حرف ها حسابی ناراحت شده فورا سوار ماشینش می شود تا به روستای کوچکشان برود. وقتی عارف به خانه می رسد ، بهار از دیدن چشمان گریان بچه ها متعجب می شود و عارف به او توضیح می دهد که سارپ را پلیس گرفته و دلیلش را هم نمی داند. بهار از این که بچه ها در چنین روزی ناراحت هستند خیلی دلخور می شود. اما دوروک می گوید: «میدونم که بابام خیلی زود برمیگرده. » و مدام دم در می رود و کوچه را نگاه میکند تا خبری از پدرش بشود.

بهار بچه ها را به خدیجه می سپرد و سعی می کند از عارف اطلاعات بیشتری از این که چطور سارپ را برده اند بپرسد که شیرین هم حرف ها را می شنود و به سمت آنها می رود و با نگرانی جویای حال سارپ می شود و می گوید: «ِیعنی چیکار میتونه کرده باشه؟ » بهار با عصبانیت می گوید: «شاید به یکی تهمت تجاوز زده و باعث شده پرت شه تو دریا، یا شاید پول هایی که متعلق به اون نیست رو با خیال راحت خرج کرده. میدونی میتونیم ازت شکایت کنیم نه؟ » شیرین خودش را نمی بازد و می گوید: «برو شکایت کن. ببین از زیرش چه جرم هایی میزنه بیرون! مثلا این که سارپ پسر نظیر رو کشته و سال ها با هویت جعلی زندگی کرده! برو شکایت کن! » بهار از بحث کردن با او خسته شده و به سمت آشپزخانه می رود. شیرین هم رو به عارف می گوید: «چقدر با سارپ صمیمی شدی که بچه هارو به تو میسپرده نه؟! » عارف چیزی نمی گوید تا بحث بالا نگیرد. بعد هم به قسمت زنگ می زند تا بتواند برای سارپ کاری بکند چون طاقت دیدن ناراحتی بچه ها را ندارد. قیسمت با خوشحالی به عارف می گوید: «تو بهم گفتی سارپ رو از سر راهت بردارم منم تو پرونده های قدیمیش یه چیزی پیدا کردم تا تو زندون بمونه!»  عارف عصبانی می شود و فریاد می زند: «ِیعنی چی؟ مگه من ازت اینو خواستم؟ میدونی بچه ها چقدر ناراحت شدن. قیسمت برو ببین میتونی غلطی که کردی رو درست کنی! » قیسمت از او معذرت خواهی می کند و به سمت اداره پلیس می رود.

عارف از این که جرم سارپ چه بوده و این که جنازه مادرش  که به قتل رسیده پیدا شده چیزی نمی گوید. شیرین مدام روی اعصاب بهار راه می رود که انور سر او داد میزند و از او می خواهد تا آخر جشن بیرون باشد. شیرین هم ناراحت شده و به اتاقش می رود. خدیجه سراغ شیرین می رود تا از حال او جویا بشود که یک بسته قرص دست او می بیند و می فهمد که می خواسته خودکشی کند. شیرین با ناراحتی ساختگی می گوید: «هیشکی منو تو این خونه نمیخواد! » خدیجه در آغوشش می گیرد و می گوید: «این چه حرفیه دخترم؟ تو پاره تنه مایی… » و به آشپزخانه می رود و در حالی که گریه می کند این موضوع را به بهار و جیدا می گوید. شیرین هم با خیال راحت آدامس هایی که شکل قرص است را می جوئد و زیرلب می خندد. بهار به خدیجه قول می دهد تا با انور صحبت کند تا از دل شیرین در بیاورد و همین کار را هم می کند. انور هم با این که از ته دلش نیست از شیرین معذرت خواهی می کند و از او میخواهد تا قرص ها  هم دور بریزد. شیرین جلوی چشم همه بسته ی قرص هارو درون سینک خالی می کند. انور سراغ خدیجه که هنوز هم ناراحت و نگران شیرین است می رود و می گوید: «خدیجه اون نمیخواست خودکشی کنه باید اینو بدونی. اما به خاطر تو من دیگه کاری نمیکنم تا اون ناراحت بشه. » بهار و جیدا هم به خاطر خدیجه قبول می کنند تا با شیرین بحث نکنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا