خلاصه داستان قسمت ۲۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
گولتن به هولیا خبر میدهد که بریکا به دیدنش آمده است. بریکا به هولیا میگوید که بهیجه میخواهد کاندیدای ریاست انجمن بشود. هولیا از شنیدن است خبر خنده اش میگیرد. سپس میگوید که بهیجه حتی اهل چکوراوا نیست و سرمایه ندارد. بریکا میگوید که مشخص است که او به پشتوانه مالی تکین جلو می آید. سپس تعریف میکند که امروز صبح آنها را در رستوران دیده بود و با هم صمیمی بودند. هولیا سکوت میکند. غفور به بهانه خرید برای دام ها، از خانه بیرون آمده و به شرکت خطیب می رود. او از خطیب بابت پرداخت پول هولیا سند میخواهد. خطیب به او سند داده و سپس میگوید که دوباره باید برای تمیز کردن آخور بیاید. غفور عصبانی شده و میگوید که بالاخره پول را پرداخت خواهد کرد و از خطیب میخواهد او را اذیت نکند. سپس می رود. خانم ها همگی در جلسه کلوپ شهر جمع می شود. بحث در مورد انتخاب رییس جدید به میان می آید. قبل از اینکه بهیجه بخواهد چیزی بگوید، هولیا غیر مستقیم می فهماند که کسی که میخواهد رییس بشود، باید اهل چکوراوا باشد و خودش شخصا پشتوانه مالی داشته باشد.
مژگان در حال خواباندن کرمعلی است. از بیمارستان تماس میگیرند و خبر میدهند که مژگان برای امضای تمدید مرخصی خود باید به بیمارستان برود. مژگان قبول نمیکند و به بعد موکول میکند. ایلماز از اینکه مژگان او را برای نگهداری کرمعلی نادیده میگیرد، عصبی شده و به اصرار مژگان را به بیمارستان می فرستد. هنگام برگشت مژگان، ماشین او پنچر شده و کنار جاده میماند. ایلماز در خانه با کرمعلی تنهاست. کرمعلی بیدار شده و از گرسنگی گریه میکند. ایلماز نمیتواند با شیشه به او شیر بدهد و بچه نیز ساکت نمی شود. زلیخا از حیاط صدای گریه بچه را شنیده و دم خانه ایلماز می آید. او وقتی متوجه ماجرا می شود، پیشنهاد میدهد که به بچه شیر بدهد. ایلماز به خاطر ساکت شدن کرمعلی قبول میکند. زلیخا داخل می رود و بچه را بغل میگیرد. همان لحظه مژگان به خانه می رسد و با دیدن زلیخا در خانه خود و قصد شیر دادن او به کرمعلی، به شدت عصبانی شده و داد و فریاد میکند. زلیخا میگوید که قصد او کمک بوده است. مژگان با زلیخا بد حرف می زند و زلیخا با ناراحتی بیرون می آید. ایلماز دنبال زلیخا می رود و بابت رفتار مژگان معذرت خواهی میکند. زلیخا اهمیت نمیدهد و با دلخوری می رود. ایلماز و مژگان با هم در خانه بحث میکنند. بهیجه به خانه آمده و ایلماز بیرون می رود.
بهیجه علت دعوای آنها را میپرسد. مژگان با عصبانیت ماجرا را تعریف کرده و از دهانش می پرد که نزدیک بود کرمعلی نیز با شیر خوردن از زلیخا، با لیلا خواهر و برادر بشود و گویا عدنان کم نبوده است. بهیجه با شنیدن این حرف شوکه می شود. مژگان به ناچار به او توضیح میدهد که عدنان پسر ایلماز است. بهیجه به حیاط خانه هولیا می رود و با او در مورد ریاست انجمن مشغول صحبت شده و میگوید که حق با او بوده و باید کسی که اهل آنجا باشد رییس بشود. سپس با طعنه میگوید که بهتر است افراد ریاکار و دروغگو که رازی دارند ، کاندید نشود. سپس به عدنان نگاه کرده و با لحن معناداری به هولیا میگوید که چقدر عدنان شبیه پدرش است. زلیخا نگران می شود. او به شما پیش دمیر می رود و میگوید که بعید است ایلماز بالاخره متوجه بشود که عدنان پسر اوست و آن وقت همه دارایی هایشان که به نام عدنان است، به دست ایلماز می افتد . او از دمیر میخواهد که همه چیز را به اسم لیلا بکند. دمیر عصبی شده و چنین چیزی را قبول نمیکند و میگوید که عدنان پسر اوست و فرقی بین بچه هایش نمیگذارد. دمیر به جلسه ای در کلوپ شهر می رود. ایلماز نیز آنجاست و سر میز دمیر می رود و خبر میدهد که زمین ها و خانه های او در استانبول را، خودش خریده است. دمیر با شنیدن این حرف شوکه می شود. او بعد از جلسه به خانه رفته و با وکیلش تماس میگیرد و وقتی متوجه می شود که همه املاکش را که برای جبران خسارت اهاله نیاز داشت، به ایلماز فروخته اند، به شدت عصبانی می شود. او سریع سوار ماشین می شود تا سراغ ایلماز برود. در بین راه، اپ به سمت پرتگاه رفته و ماشین بین زمین و پرتگاه معلق میماند. دمیر شوکه شده و نمیداند باید چه کند.
هنگامی که برای اولین بار با استفاده از دکمه ورود به سیستم اجتماعی وارد می شوید، اطلاعات نمایه عمومی حساب شما را که توسط ارائه دهنده ورود به سیستم اجتماعی به اشتراک گذاشته شده است، بر اساس تنظیمات حریم خصوصی شما جمع آوری می کنیم. ما همچنین آدرس ایمیل شما را دریافت می کنیم تا به طور خودکار یک حساب کاربری برای شما در وب سایت خود ایجاد کنیم. پس از ایجاد حساب کاربری، به این حساب وارد خواهید شد.
رد کردنتایید
لطفا کامنت خود را ارسال بفرمایید
موافقت ورود با شبکه های اجتماعی
هنگامی که برای اولین بار با استفاده از دکمه ورود به سیستم اجتماعی وارد می شوید، اطلاعات نمایه عمومی حساب شما را که توسط ارائه دهنده ورود به سیستم اجتماعی به اشتراک گذاشته شده است، بر اساس تنظیمات حریم خصوصی شما جمع آوری می کنیم. ما همچنین آدرس ایمیل شما را دریافت می کنیم تا به طور خودکار یک حساب کاربری برای شما در وب سایت خود ایجاد کنیم. پس از ایجاد حساب کاربری، به این حساب وارد خواهید شد.