خلاصه داستان قسمت ۲۱۰ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱۰ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۱۰ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۱۰ سریال ترکی زن (کادین)

عارف با عصبانیت به در خانه ی سارپ می رود و به او می گوید که به چه حقی دوروک را ناراحت و اسباب بازی اش را تکه تکه کرده است؟ سارپ می گوید: «برو گمشو تا مغز خودتم مثل اسباب بازی خرد نکردم! من دوس ندارم پسرم از چیزهایی که تو براش میخری استفاده کنه فهمیدی؟ » عارف یقه او را می چسبد و سارپ هم با او گلاویز می شود. از سر و صدای انها بهار و جیدا به آنجا می آیند تا هردو را از هم جدا بکنند. سارپ با عصبانیت گردنبند گردن بهار را می کند و میگوید: «من نمیخوام تو چیزی واسه خانواده من بخری! » بهار سر هردوی آنها فریاد می زند و می گوید: «تو عارف داداش بچه هایی و تو باباشون. چیزی بیشتر از این برای من نیستین. شماها جز ضرر رسوندن به بچه های من کار دیگه ای نمیکنین! بسه دیگه. من هیچکدومتون رو نمیخوام! » و از خانه خارج می شود. جیدا هم لحظه ی اخر گردنبند را برمیدارد و انجا را ترک می کند. شیرین با گریه به سوات زنگ می زند و از او پناهی می خواهد. سوات طبق قولی که به پیرل داده اصلا به او روی خوش نشان نمی دهد و می گوید که کمکی از او برایش ساخته نیست! شیرین هم فکری می کند و به آپارتمان سارای و به در خانه ی سارپ می رود. نیسان در را باز می کند و با دیدن شیرین خوشحال می شود.

شیرین با پررویی رو به سارپ می گوید: «من اومدم اینجا بمونم چون به بچه ها قول داده بودم واسه دیدن خونه ت بیام شوهر خواهر جون! » سارپ با جدیت به او می گوید: «من اینجا نمیخوامت. برو گمشو! » چه ها با نگرانی به پدرشان خیره می شوند و سارپ در را به روی شیرین می بندد. همان موقع هم بهار و جیدا دم در خانه هستند که با شیرین که از پله ها پایین می آید روبرو می شوند. شیرین خیلی ریلکس می گوید: «من با بابام دعوام شد و منو از خونه انداخت بیرون. میخوام چند روز پیشت بمونم! » بهار از این همه پررو بودن او حیرت می کند و بعد می گوید: «تو میخوای من تورو بکشمت آره؟ حق نداری اینجا بمونی. گمشو برو! » شیرین هم با پررویی و در حالی که به جیدا خیره شده می گوید: «باشه میرم پیش امره بمونم! » و با گریه ی ساختگی به امره زنگ می زند و از او تقاضای کمک می کند امره هم که نگران او شده از شیرین می خواهد به کافه بیاید تا بعد همراه هم به خانه اش بروند. امره با مهربانی به شیرین می گوید که اتاق را برای او آماده کرده و حتی اگر راحت نبود هم می تواند خودش به خانه ی مادرش برود. شیرین از او تشکر می کند و شب موقع شام به امره می گوید: «این که پیش تو ام خیلی حس خوبی بهم میده. »

امره هم این را تایید می کند و بعد شیرین در مورد آردا می پرسد. امره می گوید: «به خاطر حرف های تو بود که دلم خواست آردا رو ببینم و بیارمش پیش خودم… ازت تشکر میکنم. » شیرین لبخند می زند و می گوید: «تو واقعا قلب پاکی داری… هرچند جیدا همیشه منو اذیت میکنه اما من همیشه میخوام حالش خوب باشه! به هر حال کسی مثل اون زندگیش باید خیلی سخت باشه. » امره می گوید که در واقع جیدا خیلی دختر خوبی است و شیرین باز سعی می کند جیدا را خراب بکند اما امره در این مورد سکوت می کند. بعد جیدا از امره می خواهد فردا که آردا را با خود به روستا می برد، او را هم همراه خود ببرد که امره با کمال میل قبول می کند. جیدا با ناراحتی چمدان آردا را جمع می کند و بعد به بهار می گوید که خودش هم قصد دارد با آنها برود تا شاید مادرش این بار او را قبول بکند. بهار هم لبخند امیدوارکننده ای به او می زند. امره که برای بردن آردا می آید جیدا هم اماده می شود اما امره می گوید: «منو تو شرایط سختی نذار. مامانت قبول نمیکنه! » جیدا ناراحت می شود و می گوید: «باشه. پس تا دم در میام که بدرقه تون کنم… » امره با اینکه دستپاچه شده قبول می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا