خلاصه داستان قسمت ۲۲۲ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۲ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۲۲ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۲۲ سریال ترکی زن (کادین)

شیرین در خانه ی بهار را می زند. بچه ها با خوشحالی به سمت او میروند و بهار هم با او روبوسی می کند و به خاطر کیک از شیرین تشکر می کند. شیرین با خوشحالی می گوید که حقوقش را گرفته و بهار به او تبریک می گوید و وقتی کیک را می خواهد در یخچال بگذارد، شیرین با یخچال خالی روبرو می شود و می گوید: «یخچال خالیه… آبجی اگه بخوای من میتونم بهت پول قرض بدم اخه حقوقم رو گرفتم. » بهار می گوید که وقت نکرده تا خرید بکند و اصلا راضی به زحمت او نیست. بعد شیرین قیافه اش جدی می شود و می گوید: «عارف امروز آزاد شده! آبجی باید بذاریم تا اون قاتل بعد از کشتن دو نفر از عزیزامون اینطور راست راست بچرخه؟! » بهار می گوید: «شیرین قبلا هم در مورد این موضوع باهام صحبت کردیم. اون یه تصادف بود و عارف به خاطر این که حال من بد شد داشت مارو میرسوند بیمارستان. اگه بخوایم کسیو مجازات کنیم اون منم. » شیرین با نفرت به او خیره می شود و زیرلب می گوید: «نوبت تو هم میرسه! » انور با خوشحالی غذای خوشمزه ای برای خودش و خدیجه آماده می کند و میز زیبایی می چیند و حتی کت و شلوارش را می پوشد و پشت میز منتظر خدیجه می نشیند. او برای این که فضا رمانتیک تر بشود حتی شمع هم روشن می کند.

جیدا وقتی خسته و کوفته به خانه می رسد، گوشی اش زنگ می زند. خواهرش با او تماس گرفته و می گوید که مادرشان دچار سکته قلبی شده و سپرده تا آردا را به او ندهند. جیدا با نگرانی به امره زنگ می زند اما امره جوابش را نمی دهد. او که پولی برای رفتن به روستا را ندارد، دوان دوان به سمت کافه می رود. بچه ها همراه شیرین روی تخت می خوابند. شیرین از بچه ها در مورد این که خبر جدیدی شده یا نه می پرسد. نیسان با خوشحالی می گوید: «داداش عارفمون از روستا برگشته. » شیرین پوزخندی می زند و می گوید: «داداش عارفتون روستا نبوده. همه دارن بهتون دروغ میگن حتی مامانتون. اما من الان راستشو بهتون میگم. داداش عارفتون زندان بوده و جرمش هم قتله. اون هم باباتون و هم مادربزرگتون رو کشت. برای همین هم زندان بوده اما همه اینو ازتون پنهون میکنن. الانم اینو بهتون گفتم ولی به مامانتون چیزی نگین چون خیلی عصبانی میشه و دیگه نمیذاره منو ببینید. » نیسان و دوروک با بغض و ناراحتی و به هم خیره می شود و نیسان تا صبح آرام آرام گریه می کند. شیرین هم از این که توانسته آنها را اذیت بکند لبخند می زند.

انور همراه خدیجه روی میز نشسته و با عشق به او خیره می شود و با هم صحبت می کنند. انور برای خودش مشروب هم می ریزد و سهمی که برای خدیجه میریخت را هم خودش می خورد و حسابی مست می شود. خدیجه از او می خواهد تا با هم روی مبل بروند و انور که سرمست شده و حواسش نیست، دستمال سفره را روی شمع می گذارد و بعد هم روی مبل و پای خدیجه دراز می کشد و به خواب می رود. طولی نمی کشد که دستمال می سوزد و همه جای خانه را آتش می گیرد. انور هراسان چشمانش را باز می کند و خدیجه را صدا می کند تا با هم از خانه بیرون بروند اما خبری از خدیجه نیست. جیدا خودش را به کافه می رساند و در حالی که نفس نفس میزند از امره می پرسد که چرا گوشی را جواب نمیدهد و اضافه می کند: «باید بریم آردا رو بگیرم. نباید بمونه اونجا. » امره با عصبانیت به او خیره می شود و چیزی نمی گوید. جیدا دوباره می گوید: «اگه تو نمیای خودم برم. فقط بهم پول بده تا کرایه تاکسی رو بدم. » امره پوزخندی می زند و می گوید: «پول؟ آره دیگه بایدم از من پول بخوای. چرا از بابای پسرت پول نمیخوای؟ » و پاکت نتیجه آزمایش دی ان ای را نشان جیدا می دهد و جیدا با ترس به پاکت خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا