خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا خیلی کنجکاو فیلمی که ارسال شده است و کمی نگران است که موضوع خاصی باشد. دمیر میگوید که مطمئن است که فیلم مربوط به بازی فوتبال تیمشان است که برایش ارسال کرده اند. او ارجان را صدا می زند تا دستگاه پخش فیلم را آماده کند. ارجان میگوید که دستگاه خراب شده و باید آن را برای تعمیر بفرستند. دمیر تصمیم میگیرد که یک دستگاه جدید و یک دوربین سفارش بدهد تا خودشان نیز از بچه ها فیلم بگیرند و به عنوان یادگاری بماند. هولیا نیز استقبال میکند. در خانه زلیخا با ناراحتی نشسته و گولتن او را به خاطر حرفهای ناراحت کننده مژگان دلداری میدهد. زلیخا منظور مژگان از شروع جنگ را نمیداند و کلافه است.
مژگان با بیمارستان تماس میگیرد و از همکارش میخواهد که دنبال شال او بگردد، اما او میگوید که شال آنجا نیست.
در شرکت ایلماز، ایلماز و تکین با چتین در مورد خواستگاری گولتن صحبت میکند و تکین به او میگوید که باید به خواستگاری بروند و بهتر است که او با پدر و مادرش صحبت کند.
او میگوید که چتین جای پسر اوست و خودش میخواهد به خواستگاری برود. او به چتین میگوید که برایشان یک عروسی عالی میگیرد. چتین خوشحال می شود. زلیخا برای گولتن پارچه خریده تا لباس عروس بدوزد. هولیا پارچه ها را میبیند و از کار زلیخا خوشش می آید. دمیر به سالن آمده و با دیدن پارچه ها پیشنهاد میدهد که لباس بخرند، اما زلیخا میگوید که دوست دارد خودش لباس بدوزد. دمیر پارچه دانتل را برای گولتن زیادی میداند، اما زلیخا واکنش نشان داده و گولتن را لایق بهترین ها میداند. دمیر میگوید که آنها سفارش دوربین فیلمبرداری داده اند تا از بزرگ شدن بچه ها فیلم بگیرند. زلیخا از اینکه دمیر با به دنیا آمدن لیلا چنین تصمیمی گرفته و برای عدنان این کار را نکرده بود ناراحت شده و به او طعنه می زند و با ناراحتی به اتاق می رود. دمیر از برخوردهای زلیخا بر سر تفاوت گذاشتن بین بچه ها کلافه است. هولیا از او میخواهد که چیزی نگوید و کاری با زلیخا نداشته باشد.
در خانه تکین همه سر میز شام هستند. وقتی مژگان می فهمد که تکین میخواهد به خواستگاری گولتن برود، واکنش نشان داده و عصبی می شود. تکین میگوید که چتین پسر او است و باید طبق این رفتار کند. او سپس با خانه هولیا تماس میگیرد و میگوید که میخواهند برای خواستگاری بیایند.
چتین و گولتن با هم بیرون رفته و با ذوق در مورد آینده صحبت میکنند و خوشحال هستند. روز بعد، زلیخا پارچه ها را به گولتن نشان داده و میگوید که میخواهد برایش لباس عروس بدوزد. گولتن خوشحال شده و از زلیخا تشکر میکند. زلیخا یاد روزهایی میافتد که در خیاطی کار میکرد و ایلماز او را به مزون برده بود و لباس عروسی را نشان داده بود تا برای او بخرد. هولیا دم خانه ثانیه و غفور می رود و میگوید که خانواده تکین قرار است برای خواستگاری گولتن بیایند. بعد از رفتن هولیا، غفور پیش ثانیه گلایه میکند که چرا گولتن را از او خواستگاری نکرده اند. ثانیه میگوید که آن وقت او باید خودش هزینه های خواستگاری را نیز پرداخت کند. غفور حرفش را پس میگیرد و دیگر اعتراضی نمیکند.
هولیا پیش زلیخا و گولتن می رود و سایزهای گولتن را با متر اندازه می زند و به زلیخا میگوید. او بین حرفهایش از آینده لیلا و عدنان صحبت میکند و در مورد زن گرفتن عدنان در آینده و موفقیت های او حرف می زند تا به زلیخا نشان دهد که عدنان برای آنها اهمیت دارد. تکین برای خوردن نهار به رستوران می رود. دو جوان به رستوران می آیند و تکین حرفهای آنها را می شنود که در مورد خریدن کارخانه روغن در چکوراوا صحبت میکنند و نقشه خرید زمین ها و کارخانه های دیگر آنجا را دارند تا بتوانند چکوراوا را تصاحب کنند و و قدرت را از یامان ها بگیرند.