خلاصه داستان قسمت ۲۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۲۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۲۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۲۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان به جیلان میگه لازم نیست تو همچین کاری انجام بدی میتونی اینجا بمونی و ما خودمون انجامش بدیم اما جیلان مخالفت میکنه و میگه نه منم دوست دارم بهتون کمک کنم و آشغال ها را دور بندازیم. هان بهش میگه نمیدونم چرا اینقدر بی قرارم دلم آشوبه جیلان میگه به خاطر زباله هاست بالاخره دارین میندازین دور هان میگه نه اون نیست اون اصلا به من ربطی نداشت مال من نبود مامانم هر چی که مربوط به من میشدو انداخته بود دور و چیزی نگه نداشته بود جیلان با شنیدن این حرف متاثر میشه. همه آنها لباس های سفید پوشیده اند و هر کدامشان زباله در دست دارن و همانطور که از پله ها پایین میان تمام واحد ها بهشون ملحق می شوند گلبن و صفیه با دیدن آن ها گریه شان می گیرد و بهشون میگه که نمیخواد شما هم بیاین اما همه آن ها بهشون میگن که ما میخوایم بهتون کمک کنیم با همدیگه آشغال ها را دور بریزیم سپس با هم دیگه شروع می کنن به خالی کردن واحد زباله. صفیه و گلبن با چشمان گریان به کارشان ادامه میدهند. هان بین زباله ها بادبادکی پیدا میکنه و یلد خاطره ای می‌افتد که در دوران کودکی پیش پدرش میره بعد ازش میخواد تا بادبادک را آماده کنه چون فردا توی مدرسه جشنی برگزار می‌شود و میخواد بادبادکش را هوا کند از طرفی تمام پدر های دانش آموزان به همراه شان میان، هان از پدرش میپرسه که شما هم فردا میاین مدرسه دیگه درسته؟

اما حکمت بهش میگه نمیتونم بیام فردا یه کاری دارم باید برم به اون برسم هان با شنیدن این خبر ناراحت میشه. حکمت وقتی به واحد زباله ها می آید چشمش به دوچرخه می‌افتد و به بچه هایش میگه به مادرتون تهمت زدم بهش گفتم که هرچی که به عمر مربوط بوده را تو انداختی دور از بس که خودخواهی اما هیچ کدام از وسایلشو دور ننداخته بود بلکه اینجا نگه می داشته و اون موقع هم در مقابل توهین هایی که بهش می کردم هیچی نمی گفت، صفیه به مادرش که در گوشه ای ایستاده و به آنها نگاه میکند چشم دوخته و به پدرش میگه خیالت راحت باشه بابا، مامان تورو بخشیده اما حکمت بهش میگه نه میدونم که نبخشیده و با ناراحتی از اونجا میره. صفیه بین وسایل ها جعبه ی اسباب بازی وسایل پزشکیش را پیدا میکنه و یادش میاد که اون اسباب بازی را هان و گلبن با جمع کردن پول های تو جیبیشون و شکستن قلکشون واسش گرفته بودند تا صفیه را خوشحال کنند.” صفیه با دیدن هدیه ازشون تشکر میکنه و میگه چرا همچین کاری کردین؟ الکی پولاتونو دادین به این سپس بعد از کمی صحبت کردن باهاش ازش قول میگیرن که حسابی درس بخونه و دکتر بشه و از هدفش دست نکشه و تمام تلاششو بکنه تا به او برسه.”

صفیه به گلبن و هان میگه هیچ وقت یادم نمیره که اون موقع چقدر بهم امید میدادین. هان بهش میگه میخوای اینو نگه دار آبجی صفیه میگه نه برای نگه داشتن یک سری از خاطرات راه های دیگه ای هم هست احتیاجی نیست که این را نگه دارم و اینو دور میندازم. صفیه تمام مدت از جعبه اسباب بازی های پزشکی نمی تواند دل بکند و آخرین چیزی که میخواد توی کامیون بندازه همونه. ناجی جلو میره بعد ازش میپرسه که این چیه که نگه داشتی و نمیتونی بندازیش؟ صفیه میگه هیچی آرزوهای پوچ باید بندازم تا جا باز کنم واسه آرزوهای دیگه. بالاخره ساختمان بعد از مدت ها تمیز میشه خانواده درن عقلوها با همدیگه در واحد خالی زباله عکس یادگاری می گیرن و تصمیم میگیرن که اون عکس را در همان واحد روی دیوار نصب کنن. صفیه برای تمیزکاری و چیدن وسایل در آن واحد نقشه میریزد. تمام اهالی ساختمان در همکف جمع شدن و صفیه با چشمانی اشکی از تمام آنها تشکر میکنه و میگه تمام این مدت خیلی بهمون خوبی کردین هرچقدر باهاتون بدی کردم اما با خوشرویی جوابمو دادین گلبن تایید میکنه و میگه قبلاً هرکی که جای شما اینجا زندگی می کرد وقتی ما را می دیدند می ترسیدن و در را به رویمان می بستند اما شما هرچقدر هم در خانه مان را به روی شما بستیم شما پافشاری کردین تا اون در باز بشه. سپس از تمام آنها تشکر می کنه.

بایرام در خانه به اوکشان میگه من تصمیممو گرفتم و می خوام پدر بشم و بچه مو با تو بزرگ کنم اوکشان با ناراحتی میگه میدونم ولی متاسفم نمیشه سپس آنها تصمیم می‌گیرن تا به پرورشگاه برن و از اونجا بچه بیارن و باهم دیگه بزرگش کنند و بایرام میگه مطمئنم که به خوبی بزرگش میکنی درسته توی شکم تو بزرگ نمیشه اما هیچ چیزی واسش کم نمیزاری و مثل بچه واقعی خودت ازش با جون و دل محافظت میکنی و بهش عشق می ورزی اوکشان از این تعریف خوشحال میشه و همدیگر را در آغوش میگیرند. ناجی از صفیه میپرسه که ما کی بچه دار بشیم صفیه؟ نمیخوام پدر پیری بشم! صفیه از این حرفش جا میخوره و برای اینکه بحث را عوض کنه میگه اینجا نمیخوام درباره اش حرف بزنیم که ناجی بهش میگه پس حاضرشو تا با همدیگه بریم بیرون و اونجا دربارش با همدیگه حرف بزنیم. گلبن میگه خیلی خسته ام انگار مدت‌هاست دارم میدوم و الان تازه وقت کردم که استراحت کنم من دلم میخواد بچه مان یه اتاق داشته باشه که به راحتی بتواند توش واسه خودش خیالبافی کنه اسد خوشحال میشه و قبول میکند….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا