خلاصه داستان قسمت ۲۲۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر زلیخا را به جنگل برده و روی زمین نشانده است. خودش نیز با اسلحه بالای سر او ایستاده است و به شدت عصبانی است. زلیخا میگوید که اگر دمیر میخواهد او را بکشد برایش مهم نیست، صرفا از او میخواهد که مراقب بچه هایش باشد. او میگوید که هرکس حرفی زده باشد فقط تهمت است. دمیر با عصبانیت میگوید که خودش میداند که او با ایلماز به جنگل رفته است. زلیخا میگوید که او کاری نکرده است که شرف دمیر را لکه دار کند. دمیر با عصبانیت میگوید که خودش در فیلم دیده است. زلیخا میگوید که در مورد ماجرای ارجمند به خاطر اینکه دمیر ایلماز را لو ندهد صرفا قصد داشته به او خبر بدهد. دمیر میگوید که این نشان میدهد که او هنوز هم ایلماز را دوست دارد . او با عصبانیت اسلحه را سمت زلیخا میگیرد. تکین و هولیا در جنگل با ماشین دنبال دمیر و زلیخا میگردند. آنها صدای شلیک گلوله می شنوند و با نگرانی پیاده شده و همه جا را میگردند، اما کسی را پیدا نمیکنند. تکین از هولیا میخواهد که برگردند. زلیخا با صورت زخمی روی زمین افتاده. دمیر با دستهای خونی سوار ماشین شده و می رود.
در خانه ناجیه ماجرا را برای خطیب تعریف میکند و به او میگوید که با هم به خانه دمیر بروند تا شاید کمکی بکنند.
شرمین پیش خانمهای انجمن در کلوپ شهر رفته و ماجرا را برای آنها تعریف میکند.
در بیمارستان یکی از پرستاران که ماجرا را شنیده، برای صباح الدین تعریف میکند. صباح الدین شوکه و نگران می شود و سریع با شرکت ایلماز تماس میگیرد، اما ایلماز داخل نیست و نمی شنود. او با خانه نیز تماس میگیرد اما کسی جواب نمیدهد. آن دو نفر که قصد خرید کارخانه را داشتند، خانه دمیر را پیدا کرده و دورتر از خانه او پارک میکنند و خانه را زیر نظر دارند. اوزوم و عدنان در حیاط خانه مشغول بازی با هم هستند. غفور به خانه می رود و از وضعیت خانه متعجب می شود. ثانیه ماجرا را برای او تعریف کرده و فیلم را نشان میدهد. سپس تلاش میکند تا دوربین را خاموش کند تا فیلم مدام پخش نشود. گولتن سیم را از برق میکشد و دوربین خاموش می شود. غفور نیز شوکه شده و نمیداند چه بگوید. ثانیه ای غفور میخواهد که سراغ چتین برود و بهانه ای بیاورد و مراسم خواستگاری را لغو کند.
وقتی هولیا به خانه می رود، ثانیه به او میگوید که شرمین به اتاق رفته و فیلم را دیده است، و خودش نیز دیده است.
ایلماز به شرکت می رود. تکین او را صدا زده و با عصبانیت با او دعوا کرده و میگوید که مژگان حق داشته است که حسادت کند و او واقعا را زلیخا رابطه داشته است. ایلماز شوکه شده و متوجه نمی شود که تکین چه میگوید.
تکین ماجرای جنگل و فیلم گرفتن مژگان و ارسال آن برای دمیر را تعریف میکند. ایلماز به شدت عصبانی شده و میخواهد سراغ مژگان برود. تکین جلوی او را میگیرد و میگوید که مژگان حق داشته است، اما ایلماز با فریاد میگوید که چنین چیزی صحت ندارد و او و زلیخا کاری نکرده اند. تکین میگوید که در فیلم آنها یکدیگر را بغل کرده اند. ایلماز میگوید که موضوع چیز دیگری بوده است. ایلماز با عجله از آنجا می رود. چتین جلوی او را میگیرد و از او توضیح میخواهد. ایلماز میگوید که زلیخا بخاطر ماجرای ارجمند با او قرار گذاشته و نگران بوده و گریه میکرده است و او نیز به خاطر آرام کردن زلیخا او را بغل کرده بود و هیچ چیز دیگری بین آنها نیست. او میگوید که هرگز به مژگان خیانت نکرده است و اگر تکین این را باور ندارد، او را با اسلحه بزند. سپس اسلحه اش را به دست تکین میدهد. تکین اسلحه را پایین آورده و میگوید که او را باور دارد، اما دمیر زلیخا را باور ندارد. چتین در خانه به همراه پدر و مادرش حاضر شده تا برای خواستگاری بروند.