خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
جیلان به سرعت به خانه اش می رود و به محض رسیدن سرجایش مینشیند و به شدت گریه میکنه و یاد حرف های حکمت می افتد.”جیلان بالا سر حکمت رفته و او باهاش درد و دل میکنه و ازش میخواد تا پسرش را تنها نزاره و کنارش بمونه.” حکمت از آنها میخواد تا او را با صفیه تنها بزارن. حکمت به صفیه میگه من اگه اون موقع میدونستم که با بستری کردنت حالت اونقدر بد میشه هیچوقت تنهات نمیزاشتم و ازش طلب بخشش میکنه. حکمت بهش میگه میدونم مادرت قبل مرگش چی بهت گفته، او نفرینارو واست گذاشته بود اما من الان میگم که با خودم تمام نفرینارو میبرم نیازی نیست منو ببخشی بار گناهان من خیلی زیاده اما صفیه با چشمان گریان بهش نگاه میکنه و میگه اما من بخشیدمت بابا! میدونم که پشیمونی اما حکمت میگه من نمیبخشم خودمو. تمام اتفاقات بدو با من پشت سر بزار و روزهای خیلی خوشی را تجربه کنین، خدا کسی که دوسش داری را واست نگه داره تو تمام اعضای خانواده را کنار هم نگه داشتی ازت ممنونم صفیه، خاطره های قشنگی باهم بسازین و بعش میگه خیلی دوستت دارم صفیه، صفیه گریه میکنه و پدرش را در آغوش میگیرد و بهش میگه منم خیلی دوست دارم بابا.
حکمت فردای آن روز وقتی از خواب بیدار میشه میبینه تمام بچه هایش هنوز دورش هستن. او بهشون میگه ماسال را بیارین میخوام واسه آخرین بار او را ببینم نریمان به پدرش میگه من میرم به آبجی خبر بدم الان میام. سپس حکمت به هان میگه کورشون کجاست؟ اونم بیار ببینمش هان بهش میگه کنارته بابا جایی نرفته سپس کورشون روی تخت میره و حکمت او را نوازش میکنه و لبخند میزنه. گلبن در خانه اش حالش گرفته است به خاطر حال پدرش و اسد تلاششو میکنه تا او را آرام کند. نریمان به اونجا میره و بهشون خبر میده. گلبن وقتی ماسال را پیش حکمت میبره، حکمت بهش میگه یادت نره بهت چه حرفهایی زدم! مواظب پدر و مادرت باش دختر خوبی باش واسشون. بعد از چند دقیقه حکمت میگه هان کجاست؟ اونو نمیبینم! درصورتی که هان روبرویش نشسته همه متوجه میشن که کم کم وقت رفتنشه به خاطر همین دورش جمع میشن.حکمت میگه ناراحت نباشین من خیلی حالم خوبه، روزهای خوبو دارم از الان میبینم و شروع میکنه به تعریف کردن؛
دارم روزیو میبینم که نریمان فارغ التحصیل شده و تو جشن دانشگاه با اگه ست و بعد از آنجا در حال جمع کردن وسایلشه تا با اگه به جهانگردیش برود. گلبن را میبینم که نویسنده موفقی شده و یکی از بهترین رمان هایش را داره مینویسه که زندگی صفیه ست و منتظر به دنیا اومدن بچه دومش است. صفیه را میبینم که با ناجی یه باغ پر از گل و میوه دارن و صفیه بدون اینکه ترسی از مریضی و میکروب داسته باشه یه سیب برمیداره و بدون شستن گاز میزند و میخورد. اون عروسک سرباز دیگه ته موتور خانه نیست! هان میگه پس کجاست؟ حکمت میگه دادی به پسرت و زندگی خیلی خوبی دارین و همسرت هم ارتون عکس میگیره، نگران نباش ازش قول گرفتم که تنهات نزاره و پیشت بمونه. بعد از گفتن این حرفا حکمت پریهان را میبینه و میگه دارم میام پیشت پریهان سپس چشمانش را برای همیشه میبندد. همگی گریه میکنن و با حالی داغون کنار تخت پدرشان مینشینند. اسد و ناجی با شنیدن داد و فریاد گلبن و صفیه و نریمان وارد اتاق میشن. همه ی آنها به همراه آشنایان و دوستان حکمت درن اوغلو رابه خاک میسپارن. جوانی حکمت مشتی از خاک مزار خودش را برمیدارد و با پریهان و عمر از آنجا میروند و حصیبه با فرزندانش او را بدرفه می کنند. شب صفیه از ناجی میپرسه که بابام کدوم یکی از آهنگ ها را دوست داشت؟ و ازش میخواد تا برایش بنوازد، هرکدام در گوشه ای از خانه در غم از دست دادن پدرشان درحال عزاداری هستن.
هان خودش را در موتورخانه حبس کرده و میخواد به طرف زباله دانی بره که آنیل از آنجایی که پیششه بهش میگه اجازه نمیدم تنهایی بری تنهات نمیزارم! اما هان ازش میخواد تا به دنبالش نیاد. هان به طرف زباله دانی میره و اسباب بازی سربازش را داخل زباله دانی می اندازد و گریه میکند، جیلان به اونجا میره و دستش را به سمتش دراز میکنه، هان میگه کثیفم! جیلان میگه اشکالی نداره و از آنجا میرن. پقتی به خانه میرسن هان بهش میگه به خاطر اینکه به بابام قول دادی تنهام نزاری اومدی سمتم؟ خودتو خسته نکن من خوب بشو نیستم! جیلان میگه نه تو خوب میشه همه چیز رو به راه میشه، از دست من خلاصی نداری! هان بهش میگه من میخوام تو از دست من خلاص بشی! جیلان بهش میگه من پیش دکتر رفتم، بهم گفت برای بارداری شانس خیلی کمی دارم و برای اینکه راه های دیگه را بتونم امتحان کنم احتیاجی دارم ازدواج کنم، منم خودت خوب میدونی هان با تو دوست دارم خانواده تشکیل بدم اگه مشکلی نداری میتونی همین روزا اون سوالتو ازم بکنی! هان به آغوش جیلان میره و انجا آرام میگیرد. نریمان که حسابی دل تنگ پدرش هست لباس او را میپوشد و روی تختش دراز می کشد و گریه میکنه و همزمان دستش را هم میخاراند، صفیه و گلبن پیشش میرن و در کنارش دراز میکشن و او را در آغوش میگیرن. کورشون هم پیش آنها میره و گوشه ای از تخت دراز میکشد…..