خلاصه داستان قسمت ۲۳۴ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۴ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۳۴ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۳۴ سریال ترکی زن (کادین)

جیدا پیش رائف می رود و با گریه می گوید: «کارم هیچ عذر و بهونه ای نداره اما اگه لازم نداشتم این کارو نمیکردم… » رائف می گوید:« همه همینو میگن! الانم میخوای التماسم کنی تا اخراجت نکنم و چیزی به مادرم نگم. یا اینکه دردت اینه به پلیس چیزی نگم. » جیدا می گوید: «نه اگه بخوای به پلیس هم خبر بدی، همین الان گوشیو خودم برات میارم. واسه من دیگه فرقی نمیکنه من تو دردسر بزرگی افتادم. » رائف از جیدا می خواهد مقابلش بنشیند و همه چیز را برایش از اول تعریف بکند. فضیلت به دیدن بهار می رود و به خانه اش می رود. بهار از دیدن او جا خورده و نگران این می شود که نکند جیدا کاری کرده باشد! اما فضیلت می گوید: «من از وقتی با شما آشنا شدم و داستان زندگیتونو شنیدم، شبا با فکر شما و صبحا به جای شما بیدار میشم! حتی خیلی وقت ها خوابتونو میبینم. خیلی کتاب ها نوشتم اما الان وظیفه ی خودم میدونم که داستان زندگی شمارو بنویسم چون به من حس خوبی میده…. اگه موافق باشین، هفته ای دو سه بار بیاین خونه من تا فقط با هم در موردش حرف بزنیم. البته من حقوقتون رو هم به خاطرش میدم. » بهار خیلی خوشحال می شود و قبول می کند. وقتی نیسان از مدرسه به خانه می آید، فضیلت به او می گوید:« شما خیلی خوش شانس هستین که مادر خاصی دارین. » بهار احساساتی شده و با ذوق اشک می ریزد…

جیدا همه چیز را برای رائف تعریف می کند و می گوید: «من میخواستم به چشم قرض نگاه کنم تا بعدش تا آخر عمرمم که شده کار کنم و این پولو پس بدم. آخه از جای دیگه نمیتونستم صد لیره رو گیر بیارم… » و بعد بلند می شود تا از انجا برود اما رائف می گوید:« چرا میری؟ » جیدا می گوید: «دیگه چجوری تو روی فضیلت خانم نگاه کنم؟ » رائف جواهرات را به سمت جیدا می گیرد و می گوید: «تو اصلا جواهرات رو برنداشتی که. من دارم بهت هدیه میدم. » جیدا با خوشحالی از او تشکر می کند و فورا به برشان این خبر را می دهد. برشان که عکس جواهرات را به یکی از آشناهایش نشان داده، فهمیده که خیلی با ارزش هستند و این را به جیدا می گوید. جیدا با خوشحالی به سمت رائف می رود و از او تشکر می کند و بعد هم محکم در آغوشش می گیرد. همان موقع فضیلت وارد خانه می شود و با تعجب می پرسد: «شما دارین در مورد چی حرف میزنین؟ » جیدا فورا می گوید:« امروز تولدمه و رائف میخواست شام منو ببره بیرون. » فضیلت حرف او را باور نمی کند و رائف می گوید: «راست میگه. من گفتم بریم بیرون. حالا یه لباس مناسب به جیدا بده تا بریم. » فضیلت هم با اینکه زیاد راضی نیست چیزی نمی گوید. کمی بعد جیدا در حالی که یکی از لباس های پر زرق و برق و قدیمی فضیلت را به تن کرده مقابل آنها می رود. رائف با لبخند به او خیره شده و هردو از خانه خارج می شوند.

در خانه ی بهار، انور مشغول صحبت با خدیجه است و اتفاقات روزش را برایش تعریف می کند. نیسان از خواب بیدار می شود و از لای در وقتی می بیند که انور با خودش صحبت می کند اما اسم خدیجه را می آورد، می ترسد و وقتی بهار را می بیند با ترس او را در آغوش می گیرد و همه چیز را در مورد انور به او می گوید. بهار کمی جا می خورد و بعد با ناراحتی می گوید:« بابابزرگ انور چون مامانبزرگ خدیجه رو خیلی دوست داشت و به خاطر دلتنگی زیاد اینجوری باهاش حرف میزنه. منم بعضی وقت ها با باباتون حرف میزنم. شما نباید بترسین. » رائف در ماشین از جیدا می خواهد تا همان جواهرات را بندازد و جیدا هم همین کار را می کند. رائف با تحسین به او خیره می شود. جیدا او را به کاباره ای که قبلا در آن کار میکرد می برد. همه مردها خیره به جیدا می مانند و جیدا با خوشحالی به رائف می گوید:« انگار این لباس خیلی به چشم میاد. هیشکی نمیتونه چشم از روم برداره! » رائف فقط لبخند می زند. انها روی میزی نزدیک سن می نشینند و جیدا با سرخوشی رقص ریزی می کند!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا