خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

وقتی ثانیه به خانه می رسد، به آشپزخانه رفته و ماجرا را برای غفور تعریف میکند و چک را به او میدهد. غفور به شدت خوشحال شده و با ذوق چک را پاره میکند و ثانیه را بغل میکند. او از اینکه ثانیه تشخیص داده بود که خطیب خودش از او دزدی کرده، به ثانیه افتخار می‌کند. ثانیه می‌گوید پولی را که از ناجیه پس گرفته است به حساب بانکی میریزد تا برای آینده اوزوم بماند.
مژگان و تکین و بهیجه سر میز غذا هستند. ایلماز به خانه می آید و مستقیم به اتاق می رود تا کرمعلی را ببیند. او به مژگان که صدایش می زند اهمیت نمی‌دهد و در را به روی او قفل میکند. مژگان با پشیمانی پشت در نشسته و گریه میکند. او از ایلماز میخواهد که او را ببخشد.ایلماز کرمعلی را بغل کرده و از او به خاطر اینکه نتوانستند یک خانواده باشند معذرت خواهی میکند .
ایلماز به ملاقات زلیخا می رود. زلیخا از آمدن او متعجب می شود. ایلماز به زلیخا روحیه میدهد و می‌گوید که تمام تلاشش را می‌کند تا او را از زندان بیرون آورده و به بچه هایش برساند. او می‌گوید که دمیر زنده است. زلیخا نا امید و ناراحت است و چیزی جز بچه هایش نمیخواهد.

در خانه بهیجه با مژگان حرف می زند و می‌گوید که تصمیم ایلماز برای طلاق جدی است و او باید از حالا به فکر شرایط طلاق و مطالباتش باشد و چند خانه از ایلماز بگیرد. مژگان می‌گوید که او قصد طلاق ندارد و ایلماز را دوست دارد. بهیجه می‌گوید که او همه چیز را خراب کرده و فایده ای ندارد.
تکین پیش ایلماز می رود و با او در مورد مژگان صحبت میکند و از او میخواهد که طلاق نگیرد و به فکر زندگی و بچه اش باشد. ایلماز می‌گوید که مژگان باعث و بانی این اتفاقات بوده و زلیخا به خاطر او زندان است و حسادتهای مژگان تمامی ندارد. او می‌گوید که جز به زلیخا و نجات او به هیچ چیز دیگری نمیخواهد فکر کند.
هولیا به ملاقات زلیخا می رود. زلیخا از آمدن او جا میخورد و میخواهد از هولیا به خاطر ناراحت کردن و آسیب زدن به پسرش عذرخواهی کند. هولیا به زلیخا حق میدهد و می‌گوید که از او ناراحت نیست و او را به عنوان یک مادر درک میکند و در واقع کار دمیر اشتباه بوده که بچه ها را به او نشان نمیداده است. سپس می‌گوید که تلاش می‌کند تا او را از زندان بیرون بیاورد. زلیخا با گریه می‌گوید که میخواهد بچه هایش را ببیند.

کسی که دو نفر را برای دزدی اسب ها اجیر کرده بود ، پیش خطیب می رود تا پولش را بگیرد. خطیب گاو صندوق را نگاه میکند و میبیند که پولی آنجا نیست. سپس چک ها را نگاه کرده و میبیند که چک غفور نیست و حدس می زند که کار او باشد. او با عصبانیت میخواهد افرادش را سراغ غفور بفرستد. همان لحظه ناجیه داخل آمده و می‌گوید که او چک را برداشته زیرا فهمیده است که خطیب کلاهبرداری کرده است. سپس می‌گوید که مطمئن است که ماجرای دزدی اسب نیز دروغ بوده است و با تهدید به خطیب می‌گوید که حق ندارد پول حرام سر سفره بیاورد. سپس می رود. خطیب شوکه و عصبی می شود.
خطیب دم خانه شرمین می رود. فسون آنجاست و خطیب بهانه ای برای آمدنش می آورد و سپس می رود. او به شرمین پنهانی می‌گوید که شب پیشش می رود.زندانبان زلیخا را صدا زده و به اتاق می برد. هولیا، بچه ها را آورده تا زلیخا آنها را ببیند. زلیخا با دیدن بچه ها ذوق میکند و آنها را بغل کرده و گریه میکند. هولیا می‌گوید که ژولیده شرایط آوردن بچه ها را فراهم کرده است. کمی بعد ژولیده می‌گوید که او باید به سلول برگردد. زلیخا به سختی از بچه ها جدا می شود‌.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا