خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال صفر بیست و یک | قسمت ۲۳ سریال ۰۲۱

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال صفر بیست و یک از شبکه سه سیما را می خوانید: با ما همراه باشید… سریال صفر بیست و یک هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سوم سیما پخش می شود که به کارگردانی آقایان جواد رضویان و سیامک انصاری ساخته شده است که اولین همکاری این دو بازیگر طنز پرداز کشورمان با یکدیگر در حوزه کارگردانی می باشد.

قسمت ۲۳ سریال صفر بیست و یک

جلال در حال گردگیری خانه است که در انتها خسته و بی حال خودش را روی تخت می‌اندازد. همه در خانه مازیار نشسته اند و تصمیم می‌گیرند که ماجرای خاستگاری و بازنشستگی را چجوری به جلال بگویند که شعله می‌گوید جلال ظرفیتش بالاس و جفتشو باهم می‌گوییم.
نادرخان به همراه تورج درحال کل کل است که ستار هم از راه می‌رسد و با یک برنامه مصاحبه می‌کند که نادر از حرصش تلفن ستار را می‌گیرد و شروع به چرت و پرت گویی می‌کند.
همه به واحد شعله اینا رفتند که جلال با حالت قهر به آن ها می‌گوید که قرار است دکتر خلج همسایه شان به خاستگاری شادی برود که شادی با قهر از خانه می‌رود و خاله اش به دنبالش می‌رود تا او را آرام کند.
بابا غفور به وکیلش زنگ زده است تا برای سر به هوایی ارسلان او را از ارثش محروم کند.
دکتر خلج به خاستگاری شادی رفته است که شعله و مرجان مدام در حال کنایه زدن به جلال هستند و جلال نیز جوابشان را می‌دهد.
همه در دفتر نادرخان نشسته اند و با هم درباره ارسلان صحبت می‌کنند و نگران او هستند که کجا است و خبری از او ندارند که به بابا غفور زنگ می‌زنند تا سراغی از ارسلان بگیرند که باعث نگرانی باباغفور می‌شود.
همه در خاستگاری همچنان درحال بحث و تیکه انداختن هستند و ارسلان راحت و بیخیال در مراسم نشسته است و به حرف هایشان گوش می‌دهد.
بابا غفور همچنان نگران و منتظر ارسلان است که چندین بار به شماره ای که با او تماس گرفته شده زنگ می‌زند و در آخر تهدیدشان می‌کند شمارشان را به مخابرات می‌دهد و قطع‌ می‌کند.
ستار و سامیار و فرامرز به خانه هایشان زنگ می‌زنند تا حال مادر پدرشان را بگیرند که نادر فکر می‌کند گوشی اش آنتن ندارد که کسی با او تماس نمی‌گیرد که از سامیار می‌خواهد با او تماس بگیرد که وقتی می‌فهمد آنتن دارد باعث ناراحتی اش می‌شود.
تورج به سراغ پدرش رفته است و او را آرام می‌کند و باهم رابطه پدر پسری خوبی دارند.
در خانه جلال همه‌ در حال تیکه پاره کردن همدیگر هستند که مازیار به او می‌گوید بازنشسته شده است و جلال بلند می‌شود و میزند زیر گوشش و همه لحظه سعید پشت در است که شادی در را باز می‌کند و سعید با دیدنشان با گریه از آن جا می‌رود.
جلال بلند شده و آماده نشسته است که صدای گریه های شعله‌ را می‌شنود که داد می‌کشید دخترم رفت و گریه می‌کرد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا