خلاصه داستان قسمت ۲۴۱ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۱ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که ۲۴۱ قسمت سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۴۱ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۴۱ سریال ترکی زن (کادین)

جیدا به بهار می گوید قصد دارد پیش قیسمت برود تا او به عنوان یک وکیل خوب راهنمایی اش بکند. او وقتی پیش قسمت می رود در مورد این که امره خیلی بی رحم و است چطور می تواند دو خانواده را بدبخت بکند صحبت می کند. قیسمت نمیداند چطور به او بفهماند که او و امره در رابطه هستند و بالاخره می گوید:« من نمیتونم بهت کمکی بکنم چون من وکیل امره م. » جیدا می پرسد:« یعنی چی؟ چه ربطی به شما داره؟ » قیسمت می گوید:« من و امره با هم رابطه داریم. ولی خوب شد اومدی چون امره هم میخواست بهت بگه که ما دوتا بچه ای که همزمان با آردا به دنیا اومدن رو پیدا کردیم و تست دی ان ای ازشون گرفتیم. تا چند روز دیگه معلوم میشه کدوم بچه واقعیتونه… » و عکس بچه ها را مقابل جیدا قرار می دهد. جیدا در حالی که چشمانش پر از اشک شده بدون این که برای یک لحظه هم به عکس ها نگاه بیندازد آنجا را ترک می کند. شب که جیدا با ناراحتی همه چیز را برای بهار تعریف می کند ناگهان برشان سر می رسد و از آنها می خواهد با عجله به خانه جیدا بیایند. بهار و جیدا با همان سه مرد مست که شیرین را حسابی کتک زده بودند روبرو می شوند. هرسه حسابی کتک خورده و ادب شده اند و یکی از انها رو به بهار می گوید:« ما خواهرت رو کتک زدیم اما اون خودش ازمون خواست این کار و بکنیم و حتی بهمون پول داد. » و همه چیز را تعریف می کند و کیف پول شیرین را هم به او برمیگرداند. جیدا و بهار و برشان هر سه نفرشان بهت زده می شوند!

صبح بهار پیش انور می رود و جلوی مغازه منتظر آمدن شیرین می ماند. عارف هم سر می رسد و از انور به خاطر این که شیرین را آن وقت شب تنها گذاشته معذرت خواهی می کند. بالاخره شیرین از راه میرسد و بهار کیف پولش را به او برمیگرداند. شیرین جا می خورد و بهار می گوید:« همون پسرایی که کتکت زده بودن کیف پولو با همه مدارک و پول توش بهم برگردوندن! به نظرت عجیب نیست؟ راستی شیرین تو کامل واسمون تعریف نکردی اون شب چیشد؟ مثلا این که تو بهشون پول دادی تا بهت حمله کنن؟! » شیرین هول می کند و با عصبانیت می گوید:« یعنی چی؟ مگه دیوونه ام! » و آنجا را ترک می کند. انور که از شنیدن این خبر شوکه شده روی زمین می نشیند و بهار می گوید:« داداش انور ببخشید ولی واقعا تحمل این که دوباره گولمون بزنه رو ندارم. » بعد هم همراه جیدا که لباس های شیک فضیلت را پوشیده به سمت خانه انها می رود. فضیلت از دیدن او که مرتب آراسته شده خوشحال می شود اما رائف می گوید:« شبیه مامانم شدی! » کمی بعد که جیدا و فضیلت در آشپزخانه تنها می شوند، جیدا می پرسد:« این که رائف بعد از اون اتفاق توانایی پاهاشو از دست داده، فقط پاهاشه دیگه؟ بیشتر از اون نیست که؟! » فضیلت که منظور او را فهمیده بدون حرفی اشپزخانه را ترک می کند.

همان موقع پست بسته ای را که رائف خریده را می آورد. پالتویی گران قیمت با طرح پلنگی! رائف با لبخند به مادرش می گوید که آن را برای او خریده! فضیلت با عصبانیت به او خیره شده و می گوید:« تو میدونی من از اینجور چیزا نمیپوشم! » و ان را به جیدا می دهد. جیدا که فهمیده رائف از اول آن را برای او خریده اما برای این که مادرش را اذیت بکند آن حرف را زده، لبخند می زند و خم شده و گونه ی رائف را می بوسد. شب وقتی فضیلت در مورد سوال جیدا در مورد این که چقدر به پاهای رائف آسیب خورده به پسرش می گوید، رائف خوشحال می شود و مدت طولانی فقط با صدای بلند می خندد. شیرین به طلافروشی رفته و وقتی ست گوشواره و انگشتر فضلت را بالاخره پیدا می کند، از آن عکس می گیرد و همراه یادداشتی آن را داخل صندوق پستی خانه ی فضیلت می اندازد. جیدا وقتی پاکت را برمیدارد و اسم فضیلت را روی آن می بیند، پاکت را می برد و روی میز او می گذارد. فضیلت که پیگیر درمان اوتیسم آردا بوده و به نتیجه رسیده با خوشحالی این را به جیدا می گوید. جیدا از ذوق زیاد گریه اش می گیرد و فضیلت و رائف را محکم در آغوش می گیرد. جیدا با خوشحالی می رود تا این خبر را به امره بدهد. او به کافه سر می زند اما امره تا شب هم به انجا نمی آید. از طرفی امره پیش قسمت می رود تا بالاخره نتیجه تست را ببیند و بفهمد که پسر خودش کدام یک از آن دو است! جیدا شب از لباس هایی که فضیلت به او داده تن بهار می کند تا به قرارش با جم برود. برشان و جیدا و بهار در راهرو در مورد جم و این که نگران هستند بلایی سر بهار بیاید صحبت می کنند. شیرین در راه پله فالگوش می ایستد و حرف های آنها را گوش می دهد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا