خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۲۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۲۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۲۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

در مراسم بهار علی متوجه سردی رابطه بین پدرش و سلیمان می شود و در این مورد از ضیاء سوال میکند. ضیاء میگوید‌: شراکت و دوستی ما تا همین جا بود و از این به بعد همه چیز عوض میشه. علی میگوید که باید همه چیز را برای من تعریف کنی. ضیاء از او میخواهد که ایلول را تنها نگذارد. ایلول گذشته ها را مرور میکند و با خودش می‌گوید که او دروغ میگوید تا ایلول را عذاب ندهد. یک کامیون در جاده در حال آمدن است. در ماشین دیگری یک مرد و زن حامله اش هستند و در مورد بچه شان صحبت میکنند. آنها با کامیون تصادف میکنند.
ایلول جلوی در کافه می ایستد و سراغ پدرش را میگیرد اما ودات آنجا نیست. دختری آنجا ایستاده و ایلول یادش می آید که او را در اخبار تلویزیون دیده است. علی و ضیاء به بیمارستان می روند و عکسهای بزرگ بهار را آنجا می بینند. سینان با نگهبانان دعوا کرده و شروع به اخراج آنها میکند. علی به او میگوید که شما الان خسته هستید. سینان میگوید: شما هم همین رو میخواید. سپس رو به ضیا میگوید که دوستی ما تموم شده و فعلا فقط شریک هستیم.

در جاده ایلول صحنه تصادف را می‌بیند و برای کمک آنجا می رود و میبیند که مردی به اسم کمال در ماشین گیر کرده است. علی به ایلول زنگ می زند و میفهمد که تصادف شده ‌و سریع به آنجا می رود. محمد در بیمارستان منتظر سلیم است و سلیم میبیند که او پسری را آورده که دلش درد میکند. سلیم از محمد می‌خواهد از آنجا برود . محمد میگوید که آن وقت باید پیش ایلول برود. سپس میگوید که اگر به آن پسر کمک نکند او را می کشند. ایلول در حال کمک به کمال است. کمال نگران زن و بچه خود است. وقتی علی می رسد ایلول عصبانی شده و میگوید که خودش می‌تواند از پس کارهایش بر بیاید. اسما در کافه است. آلپ به دستشویی رفته و دیر کرده است. هنگامی که او بیرون می آید اسما میبیند که او جلوی موهایش را رنگ کرده است. او میگوید که از این به بعد نمیخواهد کارهایی که دوست دارد را عقب بیندازد زیرا زندگی کوتاه است و ممکن بود او گلوله بخورد و بمیرد. اسما دم پنجره می رود. آلپ دچار سردرد و سرگیجه می شود.
سلیم پسر جوان را سونوگرافی می کند و می فهمد که یک پاکت الماس در معده اوست. پسر میگوید که او را مجبور کرده بودند که آن را بخورد. سلیم بابت آن پسر با محمد بحث میکند.

ایلول و علی کارهای اورژانسی را برای کمال انجام میدهند. آمبولانس زن را به بیمارستان می رساند و آغوز او را تحویل می‌گیرد و بعد از معاینه میگوید که حال بچه خوب است. آن زن بخاطر مسیر رانندگی خودش را مقصر میداند اما آغوز او را دلداری داده و میگوید او تقصیری ندارد.
کمال در ماشین گیر کرده و نمی‌توانند او را بیرون بیاورند. کمال میگوید که فقط میخواهد دخترش را قبل از مردن ببیند. علی فنری به ذهنش رسیده و میگوید می‌تواند ماری کند که او را به بیمارستان برسانند.
سینان به اتاق بهار رفته و در حالی که وسایل او را جمع میکند گریه میکند. گوشی او زنگ خورده و سینان پای تلفن میگوید: الان یادت افتاده که زنگ بزنی؟ حواست باشه که نیای. الان بعد مرگش دیگه ارزشی نداره و واسه همه چی خیلی دیره.
سپس پیش پرستار می رود و سوال میکند که قاتل دخترم در کدام اتاق است؟

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا