خلاصه داستان قسمت ۲۶۹ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۶۹ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۶۹ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۶۹ سریال ترکی گودال

یاماچ از وارتولو می پرسد که چگونه از دست چاعتای نجاتش داده اند و وارتولو می گوید که ماهسون کمکش کرده است. یاماچ متوجه می شود که ماهسون برای جاسوسی کردن با چاعتای همکاری می کرده و تعجب می کند. چاعتای وقتی می فهد که در گودال برای مرگ یاماچ مراسم تشییع جنازه نگرفته اند به شک می افتد و سراغ یوجل می رود و به او می گوید که اگر در کار ماهسون کلکی بوده باشد هر دو را مجازات خواهد کرد. یوجل هم از ترس اینکه چاعتای به خانواده اش آسیب بزند سراغ ماهسون می رود. یوجل و افراد چاعتای ماهسون را به شدت کتک می زنند تا اگر کمکی به یاماچ کرده اعتراف کند. ماهسون انکار می کند. ناگهان چاعتای هم پیش ماهسون می اید و می گوید که از این روشهای وحشیانه برای اعتراف گرفتن بیزار است. او رو به ماهسون می گوید:« یاماچ زنده ست آقا ماهسون؟ اگه خودتون نمی دونید می تونیم بریم و از مامانتون بپرسیم.» ماهسون که نمی خواهد مادرش را قاطی این ماجراها کند و از آسیب رسیدن به او می ترسد اعتراف می کند که یاماچ زنده است و آدرس زندان زیرزمینی را به ناچار به آنها می دهد.

یاماچ و وارتولو به جای خوش آب و هوایی رسیده اند و وارتولو در مورد کودکی یاماچ سوال می کند. یاماچ می گوید که معمولا از خانه بیرون نمی رفته و همیشه سرش با درس و موسیقی گرم بوده است. او می گوید که برادرهایش هیچ وقت کتکش نزده اند و در محله هم بخاطر اینکه پسر ادریس بوده هیچکس کاری به کارش نداشته و اذیتش نکرده. وارتولو می گوید:« واسه همینه که اینطوری شدی دیگه. خوش قلب و مهربون تا جایی که همه ی تقصیرها رو همیشه گردن بگیری. من اگه اون موقع ها بودم برات برادری می کردم و یکم کتکت می زدم تا حساب کار دستت بیاد.» آنها مسافرخانه ای در ارباغ پیدا می کنند و شب را آنجا می گذرانند. صبح وقتی که یاماچ بیدار می شود وارتولو را در اتاق پیدا نمی کند و از خانه بیرون می زند. بعد از مدتی گشتن بالاخره وارتولو را می بیند که در پارک با بچه های کوچک فوتبال بازی می کند. وارتولو از یاماچ می خواهد که به بازی آنها اضافه شود. آنها دو تیم می شوند و در همان ابتدای بازی وارتولو کلک بازی هایش را رو می کند و مدام با خطا کردن روی یاماچ توپش را می گیرد و به حریف گل می زند. یاماچ هم کم کم عصبی می شود و بازی اش را خشن تر می کند. بچه ها وقتی بازی خطرناک آن دو را می بینند کنار می ایستند و فقط نگاه می کنند. بعد از مسابقه یاماچ با ناراحتی در گوشه ای می نشیند و بخاطر اینکه فهمیده وارتولو قصد کشتنش را نداشته گله می کند و می گوید که خودش کار را تمام خواهد کرد. وارتولو داد می زند:« آره خب مردن انواع اقسام داره.

می تونی از تفنگ یا طناب دار استفاده کنی فرقی نداره اما حداقل فهمیدی که من تو رو نمی کشم و اصلا همچین کاری نمی کنم. من گفته بودم انتقامم رو از قاتل بابام می گیرم اما منظورم تو نیستی چون تو حقت نیست که بمیری.» یاماچ گریه می کند و فریاد می زند:« اما من کردم من اون کارو کردم من قاتل بابامم. ادریس کوچوالی رو من کشتم. توی بغل من جون داد و خودم به خاک سپردمش. منو تنها نزار. منو مجازات کن وارتولو.» وارتولو به او نزدیک می شود و کنارش می نشیند و با بغض می گوید:« من چطوری این کارو کنم؟ کسی رو که زن و بچه م رو نجات داده و برای این کار حاضر شده چنین بار سنگینی رو به دوش بکشه و به پدر خودش شلیک کنه رو چطوری بکشم؟ می دونم من آدم بدی هستم ولی اونقدر بدم که همچین چیزی ازم می خوای؟ با خودت می گی هیچ کس نمی تونه چنین کاری کنه ولی این می تونه.» یاماچ می گوید:« چون تو درکم می کنی ازت خواستم منو بکشی. من دیگه نمی تونم زندگی کنم. نمی تونم تو صورت خانوادم نگاه کنم. نمی تونم دیگه کسی رو بغل کنم. من بابامو کشتم چه فرقی می کنه که چجوری این کارو کرده باشم؟»

وارتولو از جا بلند می شود اشکهایش را پاک می کند و با عصبانیت می گوید:« فرق می کنه. ازت نمی خوام به کاری که کردی افتخار کنی. تو کار بدی کردی اما برای اینکه بتونی کار درستو انجام بدی کار بد رو کردی. تموم شد و رفت.» آنها با هم به گوشه ای می روند و وارتولو می پرسد که نقشه ی کشتن ادریس کار چه کسانی بوده. یاماچ اسم آذر و یوجل و تمساح و افسون را می آورد. وارتولو می گوید:« تا حالا کدومشونو کشتی؟» یاماچ کمی مکث می کند و بعد می گوید:« هیچ کدوم رو. خواستم زنده بمونن تا عذابی که من می کشم رو بکشن. خانواده شون رو از دست بدن و اونا رو به دست خودشون نابود کنن. چون زندگی کردن با عذاب بدتر از مرگه.» وارتولو به حماقت او می خندد و می گوید:« فقط تویی که اینجوری فکر می کنی. برای اونا قضیه فرق داره. واسه آدمایی مثل اونا بدترین چیز مرگه. چون رحم ندارن. نباید بهشون رحم می کردی.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا