خلاصه داستان قسمت ۲۸۲ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۸۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۸۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۸۲ سریال ترکی گودال

در خانه ی چاعتای جومالی داملا را در آغوش می گیرد و با چشمان پر از اشک او را به خانه می رساند. نیمه شب همه ی اعضای خانواده از خواب بیدار می شوند و جومالی توضیحی درمورد اتفاقی که برای داملا افتاده نمی دهد. دکتر سلامی هم بالاسر داملا می آید و جومالی از او هم می خواهد که به کسی چیزی نگوید. از طرفی سلیم و آکین که می دانند داملا حامله بوده و جومالی بچه اش را از دست داده تصمیم می گیرند حواسشان را کاملا جمع کنند تا جومالی از روی عصبانیت کار دست خودش ندهد و ناگهانی به چاعتای حمله نکند. در اتاق بازجویی معلوم می شود که یاماچ بخاطر انفجار ماشین امیر و به اتهام نقش داشتن در آن انفجار دستگیر شده است اما پلیس مدرکی علیه یاماچ ندارد و یاماچ که این را می داند با خیال راحت اتهامات را رد می کند نهیر متوجه می شود که کاراجا در اتاقش نیست و فرار کرده است. او این موضوع را از سلطان مخفی می کند. از طرفی کاراجا به همراه آذر در رستورانی که قبلا قرار بود با هم بروند نشسته اند. کاراجا از اینکه کسی آنها را ببیند می ترسد و آذر دست او را می گیرد و  می گوید:« من نمی ترسم. وقتی تو کنار منی اینکه اون بیرون جنگه یا صلح برام فرقی نداره. تو هم وقتی کنار منی از هیچی نترس. باشه؟» بعد از شام آذر کاراجا را تا نزدیکی های خانه ی کوچوالی ها می رساند. داخل ماشین، آذر به کاراجا پیشنهاد می دهد که با هم فرار کنند تا مجبور نباشند مخفیانه یکدیگر را ببینند. کاراجا صورت آذر را نوازش می کند و می گوید:« کاش همه چی همینقدر آسون بود.» جلاسون که در آن اطراف در حال قدم زدن است آنها را می بیند و تعجب می کند.

وارتولو قبلا با یاماچ قرار گذاشته در فرصت مناسبی چاعتای را گیر بیندازند و او را شکست دهند. او و یاماچ برای این کار روی ماهسون و برادرهای او حساب کرده اند و قرار شده که با هم همکاری کنند. وارتولو از ماهسون می خواهد که در غیاب یاماچ کارشان را معطل نکند و ماموریت را شروع کند. ماهسون همان شب به کمک بره های سیاه به خانه ی مرتضی حمله می کند و او را دستگیر می کند. وارتولو هم پیشنهادی به مرتضی می دهد و می گوید:« خون شنول تو دستای توئه. به وقتش می کشیمت اما اگه می خوای فعلا زنده بمونی باید به عنوان جاسوس ما بین نیروهای چاعتای نفوذ کنی. ما افرادی رو بیست و چهار ساعته دنبالت می فرستیم تا دست از پا خطا نکنی.» مرتضی به ناچار تسلیم می شود. چند روز پیش، چاعتای به دیدن افسون می رود و کمی با او بگو مگو می کند. بعد از رفتن چاعتای یاماچ که خانه ی افسون را زیر نظر گرفته پیش او می رود و با عصبانیت می گوید:« چاعتای چرا می یاد اینجا؟» یاماچ که از صحبتهای تلفنی افسون فهمیده او قصد سفر کردن دارد به این موضوع هم اعتراض می کند و کمی با افسون جر و بحث می کند. یاماچ در مورد چاعتای می گوید که به زودی به کمک مرتضی که قرار است میان افراد چاعتای نفوذ کند چاعتای را از بین خواهد برد. افسون می گوید:« نمیشه که مرتضی رو همینجوری بفرستی. خود چاعتای باید صداش بزنه تا شک نکنه. یه جوری باید مرتضی رو به ذهن چاعتای بندازیم.» افسون پیشنهاد می دهد که در این کار به یاماچ کمک کند اما یاماچ قبول نمی کند و تاکید می کند که او خودش را قاطی این ماجرا نکند. حالا بعد از گذشت چند روز افسون بی دعوت و سر زده به خانه ی چاعتای می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا