خلاصه داستان قسمت ۲۸۷ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۸۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۸۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۸۷ سریال ترکی گودال

جلاسون که از طرف یاماچ مامور تعقیب کردن کاراجا شده او را هنگام فرار کردن از خانه می بیند و دنبالش می رود. کاراجا باز هم با آذر قرار دارد. آنها کنار هم می نشینند و اذر بامیه ای که خریده را به کاراجا می دهد و بعد از دیدار کوتاهی کاراجا برای اینکه لو نرود می گوید که باید زود به خانه برگردد. آذر که از دیدن او سیر نشده او را در آغوش می گیرد. یاماچ سراغ آیکوت همان پسر جوانی که روی ویلچر می نشست و همیشه از پنجره بیرون را تماشا می کرد می رود. او آیکوت را در محله می گرداند و به همه معرفی اش می کند. آیکوت از دیدن مردم محله خوشحال می شود. در این بین جلاسون خبر ملاقات کاراجا و آذر را به یاماچ می دهد. یاماچ بعد از مشورت کردن با وارتولو تصمیم می گیرد به جای دعوا کردن با سلیم و جومالی با آنها مسابقه دهد. جوانهای محله دور تا دور زمین فوتبال می ایستند و سلیم و جومالی در یک تیم و یاماچ در تیم دیگر با هم مسابقه می دهند. یاماچ با خطا کردن و کلکبازی پیروز مسابقه می شود و بعد رو به برادرهایش و جوانهای محله می گوید:« من گفتم دو به یک بازی کنیم ولی نگفتم خطا نمی کنم. شما وارد یه مبارزه ای می شید و خیال می کنید همه مثل خودتون جوانمردانه بازی می کنن اما اونطور نمی شه.

این دنیا پر از حرص و طمعه و اون دنیایی که ما فکر می کنیم نیست. پس باید قهر کنیم و از خشم خودمون و اطرافیانمون رو عذاب بدیم؟ یا اینکه باید توی آینه نگاه کنیم و به یاد بیاریم که کی هستیم؟ ما کی هستیم برادرا؟» همه سکوت می کنند و آیکوت با تکیه به میله ها از روی ویلچر بلند می شود و حمایتش از یاماچ را اعلام می کند. همه از دیدن این صحنه متاثر می شوند. امیر که مدتی است در گودال زندگی می کند در یک ویدئوی اینترنتی درباره ی تجربه ی زندگی اش در گودال حرفهای قشنگی می زند. او می گوید:« آدمهایی که توی گودال زندگی می کنن برای این اون خالکوبی رو روی بدنشون کشیدن که برادری و خانواده بودنشون رو نشون بدن. اینجا رئیس بازی وجود نداره و همه برادر هم هستن. کوچوالی ها با فروتنی توی میدون میوه می فروشن. در خونه ی همه به روی هم بازه و کوچوالی ها هم وقتی کسی مشکل و دردی داره کمکش می کنن.» در این فرصتی که چاعتای میدان را خالی کرده گودال نفس راحتی می کشد. جوانهایی که معتاد مواد شده بودند به کمک دوستانشان ترک می کنند و خانواده ی کوچوالی با حضور امیر، در آرامش دور میز ناهار جمع می شوند و از بودن در کنار هم لذت می برند. متین که به کمک جلاسون اعتیادش را کنار گذاشته هم به آنها اضافه می شود. سر همین میز یاماچ به طور ناگهانی اعلام می کند که می خواهد کاراجا و جلاسون با هم ازدواج کنند. همه تعجب می کنند و کاراجا از شنیدن این حرف ناراحت می شود.

چاعتای بعد از یک روز بازداشت شدن آزاد می شود. پدرش که از اشتباه و آبروریزی او عصبی است کار چاعتای را می گیرد و آن را به آریک می سپارد. چاعتای موقع رفتن به آریک می گوید:« من یه مدت می رم مسافرت اما برمی گردم. تا اون موقع همینکه به کارها گند نزنی کافیه. بدم هم نمی یاد یه درسی به این کوچوالی ها بدی. ازت می خوام مراقب افسون هم باشی.» آریک به او اطمینان می دهد که کارش را خوب انجام خواهد داد. یاماچ در میدان تره بار مشغول کاسبی است که به او خبر می رسد در قهوه خانه مهمان دارد. وقتی او به قهوه خانه می رود با آریک مواجه می شود. آریک به یاماچ دست می دهد و می گوید:« من آریک بوکه اردنت هستم. نمی ذارم نبود داداشم رو حس کنید. قول می دم.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا