خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۲۸ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۲۸ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی امان از جوانی

چاعلا به سرش میزنه که صفحه مجازی احمد را در اینستاگرام ببینه و متوجه میشه که فقط یه عکس تو صفحه اش داره اونم با آزراست. چاعلا حسابی ناراحت میشه و با خودش میگه اون هنوز به آزرا علاقه داره اگه آزرا ببخشتش و بهش چراغ سبز نشون بده قطعا بع طرفش میره، من باید هرچی سریعتر احمدو عاشق خودم کنم. آزرا به مزون لباس میره تا برای مراسم عروسی که دعوت شده لباس بخره. چاعلا با فهمیدن این موضوع باهاش همراه میشه و اونم به مزون میره. چاعلا وقتی آزرا را میبینه که با پوشیدن اون لباس های زیبا، زیباییشو به رخ میکشه اونم شروع میکنه به پوشیدن لباس های مزون که آزرا حرصش میگیره. آزرا از اونجا به آرایشگاه میره که چاعلا هم به همانجا میره و جوری نشان میده که انگار احمد بهش زنگ زده و اونو عشقم خطاب میکنه، آزرا ناراحت میشه و اشک تو چشماش جمع میشه و از فرط عصبانیت میخواد بزنتش ولی خودشو کنترل میکنه و خودشو خونسرد نشون میده. نوریه و هاجر باهمدیگه تصمیم میگیرن برای پیدا کردن پدرهای زولا و چاوی بهشون کمک کنن، عایشه فکری به سرش میزنه و میگه خوب میتونیم با مادرهاشون تماس تصویری بگیریم تا ببینیم عکسی چیزی ازشون دارن یا نه اینجوری راحت تر میشه پیداشون کرد نوریه و هاجر میگن آره فکر خیلی خوبیه سپس زولا و چاوی را صدا میزنن تا بیان و شماره های مادرشونو بدن. زولا و چاوی مجبور میشن برن جلو لپ تاپ بنشینن و نمیدونن باید چیکار کنن آنها با مادرهای زولا و چاوی صحبت میکنن از طرفی عارف و زکریا کنجکاو میشن و جلوی لپ تاپ میرن که با دیدن آنها میترسن و متوجه میشن که همان دوست دخترهای دوران جوانیشان هستن و تمام سعیشونو میکنن که پنهان بشن و تو کادر مانیتور دیده نشن که هاجر و نوریه هم از این رفتار آنها متعجب میشن.

آنها ازشون میپرسن که عکسی از پدرهای این پسرها ندارین تا راحت تر بتونیم پیداشون کنیم؟ مادر زولا بهشون میگه من یه عکسی از پدر زولا داشتم اما الان هرچی میگردم پیداش نمیکنم فقط یه نشونی دارم که بیکی صداش میزدیم، هاجر به عارف میگه چه جالب عارف قدیم تورو بیکی صدا میزدن! عارف وجودسو ترس میگیره و میگه آره ولی مال خیلی وقت پیشه اصلا کسی یادش نیست. آنها وقتی میبینن که چیزی دستگیرشون نمیشه که بتونه کمکشون کنه به پیدا کردن پدرهای زولا و چاوی تصمیم میگیرن تا مادرهای آنها را از ایتالیا به اونجا بیارن تا اینجوری سریعتر پیدا کنن اینجوری چاوی و زولا هم بی پدر نمیمونن. زکریا استرس میگیره و میگه نکنه ما لو بریم؟ بدبخت میشیم اونجوری! عارف میگه نه نترس ما همین که جلوی لپ تاپ رفتیم تبرعه شدیم چون اصلا مارو نشناختن نمیخواد نگران باشه اتفاقی نمیوفته. چاعلا برای اینکه حرص آزرا را دربیاره فکری به سرش میزنه و از اونجایی که  میدونه چاوی ازش خوشش اومده ازش استفاده میکنه و چیز کیک هایی که درست کرده را از تو فر در میاره و میگه آماده شد! چاوی حسابی دلش ضعف میره که چاعلا بهش میگه واست درست کردم نگران نباش یه تیکه بزرگ گذاشتم واست چاوی خوشحال میشه و موقع بردن چیز کیک ها بهش میگه چاوی انگاری تو محله یه عروسیه اگه بخوای میتونم همراهیت کنم! و از آشپزخانه میره چاوی از این توجه چاعلا خوشش میاد و میگه اول این چیز کیک بعد همراهی تو عروسی بالاخره کمتر کسی میتونه از این جذابیت بگذره! چاعلا به محض اینکه به تراس میره و چیز کیک را برای مشتری میبره تعدادی از خبرنگارها با دیدنش به سمتش میرن و ازش میپرسن که شما اینجا چیکار میکنین؟ دلیل اینکه دوباره از مراسم عروسیتون فرار کردین چی بوده؟

چاعلا از دیدن اون خبرنگارها بهم میریزه و چشماش پر از اشک میشه و چشمش به احمد میوفته که با لبخند براش دست تکان میده. هاجر به عارف میگه چیشده؟ رستوران زکریا چیزی شده؟ آزرا میگه نه بابا مگه نمیبینی مامان! خبرنگارها اومدن اینجا! چاعلا خودشو جمع و جور می کنه و میگه بله من از یه خانواده ثروتمند هستم. عارف به هاجر مبگه سریعا واسه احمد باید بگیریمش. چاعلا شروع میکنه و میگه بله من واسه ی هفتمین بار از مراسم ازدواج تشریفاتی که پدر و مادرم واسم گرفته بودن فرار کردم چون نمیخواستم تن به ازدواجی بدم که پایه اش علاقه ام نیست! عارف به هاجر میگه اصلا فراموش کن این دخترو پسرمونو بدبخت میکنه. یپس چاعلا میگه از همینجا میخوام اعلام کنم که زندگی جدیدی را شروع کردم اگه تا الان اصلا طعم کار کردن را نچشیده بودم از این به بعد به عنوان سرآشپز در این رستوران مشغول به کارم و دیگه احتیاجی به پول پدرم ندارم و میخوام جوری که دوست دارم زندگی کنم نه جوری که پدر و مادرم میخوان……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا