خلاصه داستان قسمت ۲۹۲ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۹۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۹۲ سریال ترکی گودال

وارتولو از ماهسون می خواهد که برای نجات دادن یاماچ خودش را به مکان بوریس برساند. از طرفی تصمیم می گیرد که مشکلی که با کشته شدن بوریس پیش آمده را جل کند. او برای گوشی مرتضی پیغامی می فرستد. چاعتای پیام وارتولو را می خواند که در آن نوشته شده:« مطمئن شو که چاعتای سر قرار نمی یاد.» او از مرتضی توضیح می خواهد و مرتضی می گوید:« کوچوالی ها اومدن سراغ من و تهدیدم کردن تا باهاشون همکاری کنم اما من کاری واسشون نکردم. می خوان به اعتبار شما لکه وارد کنن و ازم خواستن مطمئن شم که سرقرار با بوریس نمی رید.» چاعتای می گوید:« ذره ای بهتون اعتماد ندارم من سر اون قرار می رم و وقتی برگردم و بفهمم که دروغ گفتید می کشمتون.» ماهسون یاماچ را نجات می دهد و یاماچ بلافاصله با کمیسر تماس می گیرد و می گوید:« ازم خواسته بودید علیه چاعتای شهادت بدم اما من شما رو دعوت می کنم که شاهد رسوایی چاعتای اردنت حین ارتکاب جرم باشید.» کمیسر ساعتی بعد به محل معامله ی چاعتای می رود و او و افرادش را دستگیر می کند. وارتولو هم که لباس بوریس را پوشیده و خودش را جای او زده دستگیر می شود. یاماچ از کمیسر می خواهد که وارتولو را آزاد کند چون نقشی در این معامله نداشته است. کمیسر می گوید:« فعلا نمی تونم کاری کنم اما اگه واقعا بی گناه باشه آزاد می شه.»

خبر دستگیر شدن چاعتای در رسانه ها می پیچد و افسون از این خبر خیلی خوشحال می شود. یاماچ به دیدن او می رود و افسون درحالی که او را در آغوش گرفته می گوید:« این کارو فقط تو می تونستی انجام بدی.» کمی بعد یاماچ با جدیت و عصبانیت رو به افسون می گوید:« مرتضی رو کی به ذهن چاعتای انداخت؟» افسون از جواب دادن طفره می رود و وقتی راه فراری نمی بیند اعتراف می کند که او این کار را برای کمک به یاماچ کرده است. یاماچ که متوجه علاقه ی چاعتای به افسون شده می گوید:« چاعتای چرا وقتی که پای تو وسط باشه انقدر زود قانع می شه؟ چیکار می کنی که قانع می شه؟» افسون که از حرف او ناراحت و عصبانی شده می گوید:« من فقط با حرف زدن متقاعدش کردم اما تو هر شب می ری خونه و با یه زن دیگه می خوابی. من بخاطر تو اون کارو کردم ولی تو همیشه از من می خوای حساب پس بگیری.» یاماچ که جوابی ندارد سکوت می کند و بعد هم بی صدا از خانه ی افسون بیرون می رود. در مزرعه ی نگهداری از اسب، برادر کوچکتر چاعتای، آریک بوکه اردنت مشغول رسیدگی به اسب مورد علاقه اش است. او وقتی متوجه می شود که یکی از کارگرها رفتار خوبی با اسبش ندارد به شدت او را کتک می زند و بعد هم از اسبش معذرت خواهی می کند. او که دنبال فرصت مناسبی برای جانشینی برادرش بود با نگاه کردن به اخبار دستگیری چاعتای لبخند می زند و با بیقراری منتظر تماس پدرش و پیشنهاد کار از طرف او می ماند. بالاخره چنگیز با آریک تماس می گیرد و آریک که پیشنهاد خوبی از پدرش گرفته می گوید:« نگران نباش. من برای حل این مشکل راه حل دارم.»

یاماچ که با شکست دادن چاعتای با خیال راحت تری به خانه رفته ماجرای دستگیر شدن وارتولو را خودش به سعادت می دهد و قول می دهد که برادرش زیاد در زندان نماند. او متوجه می شود که سلیم و جومالی از دست او ناراحت اند و بخاطر این که در عملیات آخر شرکت نکرده اند و چاعتای را نکشته اند عصبانی اند. آنها نقشه می کشند تا به کلانتری نفوذ کنند و چاعتای را بکشند. یاماچ مخالف این کار است و می خواهد برای آنها توضیح بدهد اما جومالی و سلیم که از نادیده گرفته شدن دلخورند به او توجهی نمی کنند. یاماچ برای اینکه متوقفشان کند در حیات خانه با آنها کتک کاری می کند و در نهایت سلطان موفق می شود سلیم و جومالی را از حمله به کلانتری منصرف کند. یاماچ از امیر می خواهد که برای برادرهایش درمورد خانواده ی اردنت بیشتر توضیح بدهد. امیر رو به سلیم و جومالی می گوید:« چنگیز اردنت چهار تا پسر داره. توی خانواده ی اردنتها تمام کارهای کثیف رو چاعتای انجام می ده و کارهای قانونی رو اگدای. پولهای کثیفی که چاعتای از راه مواد بدست می یاره توسط شرکت داروسازی که دست اگدایه پولشویی می شه. این دو تا برادر ناتنی با هم اختلافات زیادی دارن. گولکان برادر تنی اگدای و آریک بوکه برادر تنی چاعتایه. یعنی این خانواده به این راحتی و با کشتن چاعتای از بین نمی ره.» با وجود این توضیحات دلخوری سلیم و جومالی از یاماچ باقی می ماند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا