خلاصه داستان قسمت ۲۹۸ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹۸ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۹۸ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۹۸ سریال ترکی گودال

چنگیز به همراه افرادش یاماچ را به قبرستان گودال و نزدیک قبر خانواده ی کوچوالی می برد و دستور تخریب قبر ادریس را می دهد. یاماچ گریه می کند و فحش می دهد اما وقتی می بیند که آدمهای چنگیز بمب ها را روی مزار خانواده اش کار می گذارند، تسلیم می شود. از طرفی وارتولو هم از راه می رسد و خودش را سپر مزار مادرش می کند و اجازه ی آسیب رسیدن به آن را نمی دهد. یاماچ که قبول کرده از این به بعد برای چنگیز اردنت کار کند سوار ماشین او می شود و در همین موقع جومالی و جوانان دور و برش دوان دوان و اسلحه به دست به قبرستان می رسند. چنگیز یاماچ را با خود می برد و اهالی گودال که خیال می کنند چنگیز از ترس جومالی پا به فرار گذاشته شعار ” گودال خونمون، جومالی بابامون” سر می دهند و جومالی با احساس غرور و افتخار از کوچه های محله عبور می کند و وقتی به قهوه خانه می رسد، همه ی مردم برای دستبوسی او می آیند و به این ترتیب او بابای گودال می شود.

از طرفی یاماچ کت و شلوار مخصوص افراد اردنت ها را به تن می کند و چنگیز به عنوان اولین ماموریت تا نیمه شب به او وقت می دهد که پسرش آریک را نجات دهد. همان شب یاماچ با وارتولو دیدار می کند و وارتولو وقتی خبر کار کردن یاماچ برای چنگیز را می شنود عصبی می شود و با داد و بیداد او را سرزنش می کند. یاماچ هم صدایش را بالا می برد و فریاد می زند:« خودمو به طرف فروختم. برای اینکه اتفاقی برای گودال نیفته خودمو فروختم و فدا کردم.» وارتولو که بخاطر فداکاری یاماچ متاثر شده تصمیم می گیرد برای نجات دادن آریک به او کمک کند. آنها به کمک اطلاعاتی که از سرن گرفته اند گاراژی که آریک در آن زندانی شده را پیدا می کنند. وارتولو و یاماچ برای نجات دادن آریک کم نمی گذارند و دو نفری بسیاری از نگهبانهای ندیم را می کشند اما وقتی به ماشین آریک می رسند، جرثقیل ماشین بالایی را رها می کند و ماشین آریک در چشم به هم زدنی پرس می شود. یاماچ با ناامیدی به دفتر کار چنگیز می رود و این خبر بد را به او می دهد اما اثری از ناراحتی در چهره ی چنگیز دیده نمی شود. در همین موقع آریک داخل می شود. او که با زیرکی قبل از پرس شدن ماشین از گاراژ فرار کرده نگاه تحقیرآمیزی به یاماچ می اندازد و به پدرش می گوید که یاماچ را در کنارش نمی خواهد اما چنگیز مخالفت می کند. آریک می گوید کسی که او را گروگان گرفته بوده مدیر امنیت چنگیز یعنی فهمی بوده است. چنگیز حل کردن این موضوع را هم به یاماچ می سپارد و باعث عصبانیت آریک می شود. آریک که از فهمی شنیده بود اگدای پشت تمام این قضیه است همان شب به شرکت اگدای می رود و او را از جلسه بیرون می کشاند و تهدیدش می کند و می گوید:« با خودت فکر کردی چاعتای هم رفته و خواستی منو نابود کنی. درسته؟» اگدای نمی داند او درمورد چه حرف می زند و این اتهامات را تکذیب می کند. با این حال آریک مطمئن است که کار کار خود اگدای است.

بعد از پایان مراسم عروسی، آذر با خوشحالی کاراجا را به خانه اش می برد و حرفهای عاشقانه ای به او می زند اما کاراجا اسلحه اش را به طرف آذر می گیرد و با گریه می پرسد:« دستت به خون ادریس کوچوالی آلوده هست؟» آذر سکوت غمگینی می کند و بعد می گوید:« قبلنا نمی دونستم که اینجوری می شه.» کاراجا حق حق کنان می گوید که عاشق او شده بوده، بعد می پرسد:« به غیر از تو دیگه کیا توی این کار دست داشتن؟» آذر اسم یوجل و افسون و آکین را می آورد. کاراجا با شنیدن اسم آکین گریه اش شدت می گیرد. آذر که تحمل دیدن اشکهای او را ندارد چند قدم نزدیک می شود تا آرامش کند اما کاراجا که از شنیده هایش خیلی شوکه شده سه گلوله به او شلیک می کند و بعد بلافاصله پشیمان می شود و بالاسر آذر می نشیند و گریه کنان معذرت می خواهد و می گوید:« نمیر آذر. خیلی دوست دارم.» آذر که به زور می تواند صحبت کند به کاراجا می گوید:« گریه نکن. اونقدر خوشگلی که دلم نمی یاد گریه کنی.» او در آغوش کاراجا می میرد و کاراجا چند ساعتی بالاسرش می نشیند و ملافه ای روی او می کشد و بعد با همان لباس خونی عروسی و اسلحه به دست درحالی که گیج و منگ شده به خیابان می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا