خلاصه داستان قسمت ۳۰۹ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۰۹ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۰۹ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۰۹ سریال ترکی گودال

چنگیز به یاماچ می گوید که با برادرانش خداحافظی کند چون به زودی همه ی آنها را خواهد کشت. یاماچ از او می خواهد که چند دقیقه صبر کند تا تصمیم بهتری بگیرد. او موبایلش را پیش روی چنگیز می گذارد و تصاویر پسرهای چنگیز را نشان او می دهد که هر کدام توسط متین و مکه و علیچو در تیررس گلوله هستند. یاماچ می گوید:« شما هم می تونید با پسرهاتون خداحافظی کنید چون اگه از کشتن برادرهای من منصرف نشید شما تنها مردی از خانوادتون خواهید بود که زنده می مونه.» چنگیز که جا خورده و از طرفی از کار هوشمندانه ی یاماچ خوشش آمده لبخند تلخی می زند و دستور لغو ماموریت را می دهد. آکین به بهانه ی دادن پول با رمزی قرار گذاشته تا او را بکشد و از این راه دهانش را ببندد اما قبل از اینکه اسلحه را بیرون بکشد جومالی که به آنها شک کرده از راه می رسد و سوال پیچشان می کند. او آکین و رمزی را جداگانه به گوشه ای می کشد تا شاهد حرفهای متناقضشان باشد اما آکین و رمزی اشتباه نمی کنند و بهانه های خوبی می آورند و می گویند که قرارشان رد و بدل کردن پول بوده است. رمزی خودش را مشتاق کار کردن برای جومالی و برگشتن به گودال نشان می دهد و جومالی به او می گوید:« اگه می خوای برگردی شرط دارم. به وقتش می گم بهت چی می خوام. تو هم تا اون موقع از خونت پاتو بیرون نمی ذاری.» از طرفی جومالی حرفهای آکین را هم کاملا باور نمی کند و به او می گوید که اگر چیزی را پنهان کرده باشد تاوانش را پس خواهد داد.

دختری از محله ی گودال به نام فیدان با سر و صورت زخمی و کبود هراسان وارد مغازه ی مکه می شود. مکه از او می پرسد که چه اتفاقی افتاده و فیدان با گریه می گوید:« دوست پسرم صفا این کارو کرده. از بچه های این محله نیست. پسر صاحب کارمه….منو نابود کرد.» کاراجا در اتاقش دنبال کتابی که اذر به او هدیه کرده بود می گردد و وقتی می بیند که گوشه ی کتابش تا خورده عصبانی می شود و شروع به کتک زدن عایشه و داد و بیداد کردن می کند. عایشه که از برخورد کاراجا نگران شده پیشنهاد می دهد که او را پیش دکتر ببرند اما سلطان مخالفت می کند و می گوید:« تو می دونی کاراجا چقدر مورد احترام محله ست؟ من نمی ذارم به نوه م بگن دیوونه.» چنگیز ماموریت جدیدی برای یاماچ دارد و به او می گوید:« جنسهای یه شخصی به اسم خلیل ابراهیم رو باید نابود کنی. آدرس و موقعیت دقیق رو بچه ها بهت می گن. می تونی از آدمهای من هم برای این کار استفاده کنی.» یاماچ از پیشنهاد او استقبال می کند و می گوید:« از بین بردن مواد مخدر یه توصیه ایه که از پدرم برام مونده. با کمال میل قبول می کنم اما ترجیح می دم خودم تنها انجامش بدم.» فیدان لایوی که صفا در صفحه اش گذاشته و در آن به کتک زدن او اشاره کرده را نشان مکه می دهد. مکه خیلی ناراحت می شود و می گوید:« این لایو که تازه نیست. اگه زودتر گفته بودی و با کسی که کتکت می زده ادامه نمی دادی تا الان از دستش خلاص شده بودی.» مکه برای حل کردن مشکل فیدان و گرفتن انتقام او دنبال جومالی می گردد اما جومالی پیدایش نیست و وارتولو جلو می رود. مکه ماجرای فیدان را برای وارتولو تعریف می کند و خودش هم سریع راه می افتد تا برود و حساب صفا را برسد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا