خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳۰ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳۰ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی اتاق قرمز

آلیا می گوید در یکی از دعواهای شدید پدر و مادرش دست مادرش شکست و در بیمارستان بستری شد. آلیا می خندد و می گوید: «ای خدا! چه خوشبختی بزرگی. به خاطر دستش دیگه نمی تونست منو بزنه. بابام هم نیم تونست اونو بزنه. اینجوری تو خونه مون یه معجزه بزرگ اتفاق افتاد. سکوت!» او ادامه می دهد: «من و بابام راحت بودیم اما این سکوت برای مادرم خوب نبود.» آلیا می گوید مادرش مدام با خودش حرف می زده و فریاد می زده است. او می گوید: «تو خونه توهم می دید و باهاشون حرف می زد. می ترسیدم اونا سراغ منم بیان. بابام دیگه چشم ازش برنمی داشت. چند بار خواست ببره مادرم رو دکتر اما نمی تونست. بالاخره یه بار خودش رفت و دکتر براش دارو نوشت. اما داروها رو نخورد. بالاخره تصمیم گرفت تو بیمارستان بستریش کنه. این بار جدی بود.» دکتر می پرسد: «تو چه حسی داشتی؟» آلیا می گوید: «خوشحال بودم. دیگه زندگی بدون مادرم ممکن می شد. می خواستم زودتر تموم بشه.» اما بعد آلیا به یاد می آورد که مادرش او را به یک صندلی بسته و درحالی که چاقویی در دست دارد می گوید: «تو یه ابلیس به دنیا آوردی. تاوانش رو پس میدی.

کثافت خودت رو خودت تمیز کن. خواستم و مرد.» حال آلیا بد می شود و نمی تواند نفس بکشد و مدام در اتاق راه می رود و دکتر نمی تواند آرامش کند. تا اینکه او را در آغوش می گیرد و هر دو گریه می کنند. دکتر می گوید: «تو چقدر تلاش کردی! من منتظر می مونم. هر وقت آماده بودی بهم بگو. شاید اگه اینو بگم خوب بشم. اما خیلی ترسناکه.»
مراجع بعدی غریب است. او عینک آفتابی زده و وقتی آن را در می آورد دکتر پیش خودش می گوید: «خیلی گریه کرده!» غریب آن روز آشفته است و به سختی حرف می زند. دکتر می پرسد آن روز چه کار کرده است و غریب می گوید سر کار نرفته و به یک میخانه رفته تا آنجا کمی با خودش خلوت کند. بعد از مدتی که سرش گرم می شود چشمانش را می بندد و با نوازنده ها همراه می شود و وقتی چشمانش را باز می کند بنفشه را می بیند که رو به رویش نشسته و می گوید: «منو نمی بخشی؟» و غریب با عصبانیت بلند می شود و داد می زند: «این بخشیده نمیشه!» و چاقو را در پهلوی او فرو می کند و بنفشه به زمین می افتد. اما غریب به دکتر که ترسیده می گوید: «اما من اونجا کشتن بنفشه رو خیال کرده بودم. من هر بار تو این خیال دردامو با چاقو تسکین می دادم. اما بعد از حرف زدن با شما من دیگه آدم قبلی نبودم. تو خیالم بعد از کشتنش آروم نشدم.»

غریب می گوید بعد از بیرون آمدن از میخانه ساعت ها راه رفته و فکر کرده است. غریب می گوید: «بعد از مرگ مادرم خیلی مریض شدم. دکترا نتونستن بفهمن چمه. منو آوردن استانبول و مدت ها توی بیمارستان بستری بودم.» غریب می گوید یاد برادر ناتنی اش افتاده که وقتی او بستری بوده به سربازی رفته و پرستاری در بیمارستان که هر شب به غریب سر می زده و پنهانی به او شکلات میداده است. غریب می گوید: «اونم بچه نداشت. با هم دوست شده بودیم. خیلی بهم محبت می کرد.» غریب می گوید بالاخره خوب شدم و مرخص شدم. او می گوید: «پرستار با شکلات به بدرقه م اومد و ازم قول گرفت به دیدنش برم. اما هیچ وقت نرفتم. اما ماشین اسباب بازی قرمزی که بهم داده بود رو هنوز نگه داشتم.» غریب می گوید بدون اینکه بفهمد خودش را جلوی همان بیمارستان یافت و صبح که شد سراغ پرستار را از آنجا گرفت و فهمید او هم بعد از بازنشستگی از دنیا رفته است. غریب می گوید: «کاش می رفتم و حداقل یه بار می دیدمش. خانم دکتر من این همه سال یه بارم به گذشته فکر نکردم. حالا چی شده؟»

خانم دکتر با خودش می گوید: «وقتی اون صندوقچه باز شد همه چیزایی که این همه سال تجربه کردی بیرون اومدن. اینا احساسات توان که نتونستی فراموششون کنی.»
غریب می گوید بعد از آن او و پدرش با هم زندگی می کردند. او می گوید: «منتظر اومدن داداشم از سربازی بودم. یه روز دیدم جلوی خونه مون شلوغه. فکر کردم زن داداشم که حامله بود بچه ش رو دنیا آورده اما وقتی رسیدم دیدم همه در حال گریه کردنن. برادرم شهید شده بود. اونم منو ول کرد.» غریب می گوید: «همه این ساله دیشب اشک شد و از چشمم سرازیر شد. نه بنفشه موند و نه چاقو.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا