خلاصه داستان قسمت ۳۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل چهارم این سریال پر طرفدار هر دوشنبه ساعت ۲۰:۰۰ پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۳۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۳۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان سریال سیب ممنوعه

زینب و ییلدیز(ستاره) دو خواهری هستن که خیلی به هم وابسته ان ولی آرزوهاشون کاملا متفاوته.. زندگی ییلدیز بعد از آشنایی با شاهزاده ی اشراف،اندر آرگون تغییر میکنه..اندر برای رهایی از شوهرش،هالیت آرگون، ییلدیز رو به کار میگیره ، وقتی این اتفاقا در زندگی ییلدیز میفته شرکتی که زینب در آن کار میکنه از طرف علیهان تاش دمیر خریداری میشه. علیهان یه کارمند خشن،پررو و ثروتمندی هست..تضادهای زینب و علیهان در مدت کوتاهی به جذابیت تبدیل میشه..و چیزی که زینب نمیدونه اینه که علیهان شریک و برادر زن دوم هالیت هست…

قسمت ۳۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه

آسمان به اتاق می رود و متوجه می شود که هالیت جان روی تابلو رنگ پاشیده است. او شوکه و ناراحت شده و سریع ییلدیز را صدا می زند و تابلو را به او نشان میدهد. آنها سعی می‌کند رنگ ها را پاک کنند، اما رنگ بیشتر پخش شده و تابلو بدتر می شود. ییلدیز عکس تابلو را برای اندر می فرستد و از او میخواهد که با وجود خرابی، هر طور شده آن را بفروشد. اندر کلافه شده و می‌گوید که سعی میکند مشتری پیدا کند.
اندر پیش حسنعلی می رود و به او می‌گوید که یکی از دوستانش مشکل مالی دارد و باید تابلویی را بفروشد و از حسنعلی میخواهد که آن را بخرد. حسنعلی با شنیدن قیمت بالای تابلو شوکه می شود و نهایتا به خاطر اندر قبول میکند که تابلو را بخرد. او بعد از رفتن اندر، از سدایی میخواهد که در مورد صاحب تابلو پیگیری کند تا بفهمد که چرا اندر اصرار به خرید چنین تابلوی گرانقیمتی دارد. شب کایا و شاهیکا برای شام به خانه چاتای می روند. ییلدیز چاتای را به کایا معرفی میکند. آنها مشغول صحبت شده و شاهیکا بین حرفها می‌گوید که اندر با حسنعلی به او خیانت کرده اند و او نیز برای همین از حسنعلی جدا شده است. ییلدیز و چاتای متعجب می شوند.
آخر شب بعد از رفتن کایا و شاهیکا، چاتای از ییلدیز میخواهد که در مسایل بین اندر و شاهیکا خودش را دخالت ندهد تا دوباره مشکلی به وجود نیاید. ییلدیز نیز از او میخواهد که دیگر ماجرای گردنبند را تمام کند. چاتای قبول میکند،اما از ییلدیز قول می‌گیرد که دیگر چیزی را از او مخفی نکند.
حسنعلی متوجه می شود که تابلو برای ییلدیز است. او به شدت عصبانی شده و تصور میکند که اندر و ییلدیز به عمد قصد کلاهبرداری از او را داشته اند. او تصمیم میگیرد با چاتای صحبت کند.
اندر به خانه پیش ییلدیز می رود و به او می‌گوید که تابلو را برای خرید به حسنعلی معرفی کرده است. ییلدیز کلافه می شود. اندر می‌گوید که جز حسنعلی کسی اطراف آنها نبوده که حاضر به قبول خرید این تابلو باشد. ییلدیز سپس در مورد رابطه آن و حسنعلی سوال میکند. اندر می فهمد که شاهیکا به آنها چیزی گفته است و کلافه می شود.
حسنعلی به خانه چاتای می رود و همه را جمع می‌کند. سپس می‌گوید که ییلدیز قصد دارد با تابلویی از او پول زیادی بگیرد و سرش کلاه بگذارد. ییلدیز شوکه و شرمنده می شود و نمی‌داند باید چه بگوید. چاتای با تعجب به او نگاه میکند.
دوست دختر عمر دم شرکت می رود و با شاهیکا بحث میکند. شاهیکا می‌گوید که او نسبتی به عمر ندارد و کلافه می شود. او با آن دختر درگیر شده و او را هول میدهد. آن دختر زمین می خورد و سرش آسیب می بیند. شاهیکا هول می شود. عمر آمده و او و شاهیکا و آن دختر سوار ماشین می شوند.
اندر در شرکت دم اتاق کایا می رود.او و کایا همزمان به یکدیگر می‌گویند که باید با هم در مورد مسأله مهمی حرف بزنند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا