خلاصه داستان قسمت ۳۴۲ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۴۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۴۲ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۴۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۴۲ سریال ترکی گودال

چنگیز که با عجله به سمت پولهایش درحال دویدن است و حواسش به هیچ چیز دیگری نیست در مسیر پایش به نخ نازکی که تله ای از طرف یاماچ است گیر می کند. با کشیده شدن نخ فشفشه ها روشن می شوند و پولهای چنگیز اتش می گیرند. چنگیز روی زانو به زمین می افتد و عاجزانه فریاد می زند که پولهایش را اتش نزنند. در همین موقع یاماچ با او تماس می گیرد و می گوید:« احمق مگه من دیوونه م اونهمه پولو اتیش بزنم. همه ی پولهاتو دادم به یه خیریه برای درمان بچه های بیمار.» از طرفی گولکان به جنگلی با چنارهای بلند می رسد و اسم اگدای را فریاد می زند. او که سرگردان و کلافه شده در لحظه ای که انتظارش را ندارد با اگدای که دست و پا و دهانش را بسته اند رو به رو می شود و با ذوق و شوق به طرفش می دود تا نجاتش دهد در همین موقع به گودال عمیقی می افتد. یاماچ و جومالی و آکین بالاسر او می آیند و یاماچ اسلحه ای بالای گودال می گذارد و طنابی به طرف او می اندازد و می گوید:« اگه می خوای بیا تا مبارزه رو عادلانه کنیم. اگه بتونی بیای بالا اسلحه مال تو می شه و می تونی باهام مبارزه کنی.» گولکان با تلاش زیاد به کمک طناب برای لحظه ای سرش را از گودال بیرون می کشد و با جنازه ی اوگدای که به وسیله ی همان طناب به دار آویخته شده مواجه می شود. او فریاد می زند و گریه کنان می گوید:« یاماچ تو چیکار کردی؟ عوضی ها حرومزاده ها.» گولکان مدتی در گودال می ماند و با درماندگی بخاطر از دست دادن اگدای گریه می کند. یاماچ هم جنازه ی اگدای را با خود می برد و در قبری که از پیش برایش کنده خاک می کند.

یاماچ و جومالی وقتی که به محله برمی گردند متوجه می شوند که بخاطر مسمومیت آب، بیمارستان پر از اهالی مسموم شده و آسیب دیده ی محله است که تعدادی وضعیتشان خیلی وخیم است. جومالی و یاماچ به یاد می آورند که عمو را هم با ابی که از تانکرها می آمد به حمام برده اند و با عجله به دنبال او می روند اما عمو در خانه اش نیست و یاماچ و جومالی مجبور می شوند که محله را بگردند. وقتی که چنگیز به خانه می رسد یکی از افرادش به او می گوید که از صبح ثریا و اولگا گم شده اند و هیچ خبری از آنها نیست. چنگیز با عجله به اتاق اولگا می رود و وقتی مطمئن می شود که او واقعا در خانه نیست می فهمد که یاماچ چگونه پولهایش را پیدا کرده است. چنگیز درمانده و غمگین وارد اتاق کارش می شود و گولکان را می بیند که روی صندلی او نشسته و پاهای گلی اش را روی میز دراز کرده و با نفرت به چنگیز نگاه می کند. چنگیز از او می خواهد که مودب باشد و گولکان یقه ی او را می گیرد و با عصبانیت فریاد می زند:« تو چه موجودی هستی؟ خدا لعنتت کنه. امشب پسرت مرد. حتی ازم نمی پرسی که چجوری مرد. خبری از زنت نیست. من همیشه ایراد رو تو خودم می گشتم که چرا این ادم یه بار برام پدری نکرد اما الان از خودم می پرسم که تو چجور آدمی هستی؟ دیگه پسری به اسم گولکان نداری. برو به چاعتای زنگ بزن و بهش بگو پسرم من خیلی دوست دارم اشتباه کردم، بیا نجاتم بده.» چنگیز کلمه ای نمی گوید و گولکان آنجا را ترک می کند. چنگیز شماره ی چاعتای را می گیرد.

یاماچ و جومالی و بقیه برای تهیه ی داروهای مورد نیاز بیماران مسموم محله به کارخانه ی داروسازی اردنتها دستبرد می زنند. در بیمارستان یاماچ به ملاقات ایکوت که وضعیتش وخیم است می رود. آیکوت که به سختی حرف می زند از یاماچ می خواهد که او را فراموش نکند و یاماچ که نمی تواند جلوی اشکهایش را بگیرد می گوید:« مگه می شه تو رو فراموش کرد.» عمو خود را به خانه ی علیچو می رساند تا سراغ نامه ای که قبلا به او سپرده را بگیرد اما طاقت نمی آورد و همانجا بی هوش می شود. علیچو او را به بیمارستان می رساند. چنگیز که با چاعتای نقشه های جدیدی کشیده خانه اش را تخلیه می کند و به خانه ی جدیدی می رود. او آدمهایش را مامور کرده که به کمک سیگنال گوشی ها سرن و ثریا و اولگا را پیدا کنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا